۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

سخنی بادوستان


 بعد از گذشت سی سال از شروع حکومت اسلامی د ر سرزمین عزیزمان ایران ؛ حال دیگر

 همگان دریافته اند که بارژیمی طرف هستند که ماندگاریش را در خشونت و سر کوب  هر

 چه بیشتر بر علیه مخالفان خود می بیند.خشونت بی چون و چرایی که حتا دامن عده

 ی بسیار زیادی از بنیانگذارنش را هم گرفته ست . .بقای  این رژیم با خشونت ؛بربریت

 و جنایت، پیوندی نا گسستنی دارد.و از هر فرصتی برای دامن زدن به آن استفاده

 میکند. که نمونه های آن را در طی چند ماه گذشته به لطف دوربین های موبایل و

 زحمات عزیزانی که این فیلم ها را تهیه کرده اند را به روشنی می بینیم.یک عده

 انسان نما و مزدور..به شکل فجیع و غیر انسانی به جان همو طنان خود می افتند و

 با پشتوانه ی قانونی که باید پاسدار جان و مال مردم باشند چه جنایت ها که خلق

 نکرده اند و نمی کنند.. .خوب  بالطبع هر عملی عکس العملی را به دنبال خواهد داشت..این

 قانون است.امنظورم مقابله به مثلی است که روز عاشورا بعضی از هموطنان عزیز

 من  بعد از ما ه ها صبوری به آن دست زدند.و بازتاب های متعددی بین افراد مختلف

 درون و بیرون کشورداشته است...مقابله به مثل روش زیبایی برای تلافی شاید نباشد..اما

 نوعی تخلیه ی روانی محسوب میشود که به مرور زمان غیر قابل کنترل گشته  و

 تبدیل به عادت خواهد شد.واین درست همان چیزیست که حکومت

 جنایتکاراشغالگربه دنبال آن است ..تا با خیال راحت به سرکوب و کشتار مخالفان

بپردازد . و سر انجامش جنگ داخلی و تبدیل کشور عزیزمان به کشوری چون افغانستان

 و یا عراق خواهد بود . با توجه به اینکه شعار جنبش سبز از آغاز تا کنون مبارزه ی مدنی بوده

 ؛.سوآلی که مطرح می شود این است که چه باید کرد؟نمی توان نشست و کتک خورد

 و تحقیر شد؟این خشم سرکوب شده را چگونه می توان مهار کرد؟ اینجاست که فکر

 می کنم باید از ذهن های خلاق کمک گرفت .پیدا کردن راه هایی بدون خشونت و پر

 اثر برای مبارزه...من فکر میکنم هر کسی می تواند به نوبه ی خودبا جستجو راه

 های خوبی برای مبارزه ی مدنی و نه قرون وسطایی (که مورد علاقه ی ملا هاست)

  پیدا کند.آره دوستان با کمک هم ما می توانیم ریشه ی این گیاه هرز را بخشکانیم.




۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

سرزمین اندوه..

در ایران ما که دیر گاهی  سرزمین مهر نامیده می شد.قرنهاست ؛ سایه ی مرگ بر سر شادی به شکل بسیار نا عادلانه ای سنگینی می کند..گریه و غم برای ما معنی عرفان و وقار است و خنده و شادی سبکسری و دنیا خواهی. و جالب اینجاست که خود نیز این را می دانیم و به آن مباهات می ورزیم!و اینچنین گورستان برای ما تبدیل به آرامگاه ودر بعضی از مواقع تفرج گاه شده.مر گ را می ستاییم...و آداب مردگان را بسیار با شکوه تر از جشن های عروسی و زایش و مانند اینها به جا می آوریم. و براستی ریشه ی مرگ ستایی و شادی گریزی ما در کجاست؟ البته پرداختن به این موضوع جنبه های بسیار گوناگونی دارد..که من در اینجا  راجع به یکی از آن دلایل که به نظر من مهم ترین  هم هست می نویسم... احساس تحقیر که پیامد حملات پی در پی متجاوزین به خاک سرزمینمان بود.تجاوز هایی که غرور ملی ایرانیان را بشدت جریحه دار کرد و افسرده شان ساخت. مهم ترین این تحقیر تاریخی در پی حملات اعراب بیابانگرد و مغول های وحشی که مردمانی عاری از فرهنگ وتمدن بودن بر ایرانیان روا داشته شد و قلب ایرانی را چنان آزرد که بعد از گذشتن سده ها هنوز این زخم تازه است و التیام نیافته . و این گونه  جشن های هر ماهه ی مردمان این سرزمین  به ماتم تبدیل شد و دختران و پسرا ن ایرانی به کنیزی و غلامی بردند و . زنان غنیمت های جنگی بودند و مردان به کارهای پست و فرومایه گمارده شدند.. با آنکه  ایرانیان بارها دست به شورش زدند.اما متاسفانه هر بار شورش با خیانت خودی سر کوب شد. از به دار کشیده شدن آزاد مرد ایران زمین بابک خرمدین و تجاوز غیر انسانی ووحشیانه  ی  معتصم  عباسی به دختر بیگناه او تا شورش یعقوب لیث صفار...گریه ماند و ماتم  با از دست دادن  امید برای رهایی و باز در زمانی دیگر ....شکستی دیگر و تحقیری دیگر..حمله ی مغول ها..و دوباره همان تجاوزها و همان جنایت ها از قومی بیابانی..اینبار دیگر شورشی در کار نبود..ما بودیم سرزمینی تسلیم شده.....تا اینکه نوبت به شیخ صفی اردبیلی رسید.شاهان صفوی صوفی مسلک بودندو ماندگاری خود را در گسترش خرافه و افسانه های دروغین یافتند.و از ابزار گریه و  سوگواری و اسطوره سازی دروغین برای رسیدن به اهدافشان استفاده کردند و در واقع دریافتند که جامعه بشدت پذیرای چنین مراسمی ست.عیش وخوشی مانع رسیدن به خوشبختی است..این شعارشان بود....و بعد بازهم ... حمله ی افغان ها...سربازان افغان پس از تجاوز به شاهزاده ها  و در باریان صفوی ..آنان را کنار اجساد پدرانشان به بند می کشیدند...هر چند این هم آخرین تحقیر ملی کشورمان نبود... اما باید توجه داشت که تحقیر ایرانیان فقط از طریق بیگانگان نبوده است ...ما مردمی هستیم که همیشه خود را مجبور می دانیم و اسیر سر نوشت..در تاریخ کشور ما زندان و زنجیر..جایگاه ویژه ای همیشه داشته است.و آنچه هرگز به آن پرداخته نشده و در واقع جدی گرفته نشده حق انتخاب و آزادیخواهی است.ما در طی قرون به بند و افسار عادت کرده ایم و وفادارنه رهایش نمیکنیم این زندان خود ساخته را از ترس اینکه مبادا در بیرون از این چهار دیواری مخوف رنجی دیگر و آزاری دیگر ..مصیبتی دیگر در انتظارمان باشد..

گرد آوری از اینترنت



۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

مردی که زیبا رفت...



خوش به حال نواده گان آیت الله 

 منتظری، با ارزش ترین ارثیه

نصیبشان شد.



تا نسل ها ، به هم خون  بودن با او

افتخار می کنند.



نواده گان خامنه ای چطور؟؟؟






۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

به بهانه ی شب یلدا


قر نهاست كه ایرانیان و بعضی اقوام دیگر ملل  ، در آغاز فصل زمستان مراسمي را برپا مي‌دارند كه در ميان قوم های گوناگون، نام‌ها و انگيزه‌هاي متفاوتي دارد. در ايران و سرزمين‌هاي هم‌فرهنگ همسایه ، از اولین شب شروع زمستان  با نام «شب چله» يا «شب يلدا» نام مي‌برند . به دليل دقت گاهشماري ايراني و انطباق كامل آن با تقويم طبيعي، همواره و در همه سال‌ها،شروع زمستان برابر با شامگاه سي‌ام آذرماه و بامداد يكم دي‌ماه است. هر چند امروزه برخي به اشتباه بر اين گمانند كه مراسم شب چله براي رفع شومی  بلندترين شب سال برگزار مي‌شود؛ اما مي‌دانيم كه در باورهاي كهن ايراني هيچ روز و شبي،شوم و بد یمن نبوده است.. جشن شب چله، همچون بسياري از آيين‌هاي ايراني، ريشه در رويدادي كيهاني دارد.



خورشيد در حركت سالانه خود، در آخر پاييز به پايين‌ترين نقطه افق جنوب شرقي مي‌رسد كه موجب كوتاه شدن طول روز و طولانی شدن زمان تاريكي  مي‌شود. اما ازاولین روز زمستان،خورشيد بار دیگر  بسوي شمال شرقي باز مي‌گردد كه نتيجه آن افزايش روشنايي روز و كاهش شب است.در واقع در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه روز خورشيد کمی پايين‌تر از محل پيشين خود در افق طلوع مي‌كند تا سر انجام درشروع زمستان به پايين‌ترين حد جنوبي خود با فاصله 5/23 درجه از شرق يا نقطه اعتدالين برسد.و درست از این روز است که مسير جابجايي‌هاي طلوع خورشيد بر عکس  شده و دوباره به سوي بالا و نقطه شروع   تابستاني باز مي‌‌گردد. آغاز بازگرديدن خورشيد بسوي شمال‌شرقي و افزايش طول روز، در انديشه و باورهاي مردم باستان به عنوان زمان زايش يا تولد دو باره ی  خورشيد دانسته و گرامی می داشته اند.
 در گذشته،جشن هایی در اين هنگام بر پا می داشته اند.كه يكي از ان جمله جشني شبانه و بيداري تا بامداد و تماشاي طلوع خورشيد از نو متولد شده است.. جشني كه در آن، حضور كهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد كهنسالي خورشيد در پايان پاييز بوده است، و همچنين انواع خوراکی براي بيداري درازمدت كه همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ  خورشيد باشند.



بسياري از اديان  به شب چله مفهومي ديني دادند. در آيين ميترا ، نخستين روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشيد روز)، روز تولد مهر و نخستين روز سال نو بشمار مي‌آمده است و امروزه كاركرد خود را در تقويم ميلادي كه ادامه گاهشماري ميترايي است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ ميلادي به وجود آمده؛ ادامه مي‌دهد. فرقه‌هاي گوناگون مسیحیت ،با تفاوت‌هايي، زادروز مسيح را در يكي از روزهاي نزديك به شروع  زمستاني مي‌دانند و همچنين جشن سال نو و كريسمس را همچون تقويم كهن سيستاني در همين هنگام برگزار مي‌كنند. به روايت بيروني، مبدأ سالشماري تقويم كهن سيستاني از آغاز زمستان بوده و جالب اينكه نام نخستين ماه سال آنان نيز «كريست» بوده است. البته نسبت دادن این موضوع به ميلاد مسيح، به قرون متأخرترباز می گردد. و پيش از آن، به نقل از ابو ریحان بیرونی در آثارالباقيه نقل :منظور از ميلاد، ميلاد مهر يا خورشيد است. نامگذاري نخستين ماه زمستان و سال نو با نام «دي» به معناي دادار/خداوند از همان باورهاي ميترايي سرچشمه مي‌گيرد.
 امروزه هم  مي‌توانیم زایش خورشيد را آنگونه كه پيشينيان ما به نظاره مي‌نشسته‌اند، تماشا كرد: در دوران باستان بناهايي براي سنجش رسيدن خورشيد به مواضع سالانه و استخراج تقويم ساخته مي‌شده كه يكي از مهمترين آنها چارتاقي نياسر كاشان است كه فعلاً تنها بناي سالم باقي‌مانده در اين زمينه در ايران است.






۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

سی سال حجاب اجباری



این روزها در فضا های مجازی ورسانه ای ؛سخن از  پسر دانشجوی شجاعیست که حکومت  اسلامی ؛ پس ازدستگیر ی او

 برای تنبیه وتحقیر؛ بر تنش  حجاب زنانه که سمبل زن در حکومت اسلامیست را پوشا نده اند!!راجع به نوع نگاه رژیم به زنان

و مسائل و حواشی آن  فکر می کنم به اندازه ی کافی گفته شده.اما موضوعی که کمتر به آن پرداخته  شده و اتفاقن بسیار جالب

، اتحادیست که ما بین آقایان به وجود آمده ،برای همدری بااین دانشجوی جوان !اتفاقی که شاید در طول تاریخ ایران بسیار نادر

است...مردان ایرانی کمپین تشکیل میدهند و حجاب زنانه بر تن می کنند؟!براستی  اگر این همبستگی و حمایت از زنانی

میشد که بیشتر از سی سال است با زور کتک و تحقیر این پوشش را به اجبار بر تن دارند..آیا زن ایرانی و به طبع آن جامعه 

زودتر به عدالت و آزادی نمی رسید؟واقعیت این است که زنان ایرانی هرگز در این مورد خاص حمایتی از جانب آقایان

ندیدند.در جامعه ی مرد سالاری که برروی بعضی از دیوار های آن اوایل انقلاب می نوشتند:بی حجابی زن نشانه ی بی غیرتی

شوهر است!واقعا ترس از بی غیرتی دلیل این همه کم لطفی بود؟

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!این اتفاق پیش و پا افتاده شاید سرآغاز تحولی دیگر باشد در جامعه ی مرد سالار ما...حتا

برای لحظاتی آنهم به شکل سمبلیک پوششی را بر تن کنند که خیلی  از خواهران، مادران؛ همسران  و فرزندانشان سی سال

مجبور به تحملش هستند...قرن هاست !





۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

سافو





سافو(به یونانی: Σαπφώ) از شاعران یونانی سده هفتم پیش از میلاد بود.





سافو از زمان باستان به عنوان بزرگ‌ترین شاعر ِ غنایی شناخته شده‌است. او نخستین زنی بود که کنار احساسات فردی، حتی خصوصی‌ترین احساسات را در شعر بیان کرد. شعر او بر معاصران‌اش تأثیر بسیار گذاشت و در زمان زندگی‌اش نه تنها در زادگاه‌اش که در جای‌های بس دور نیز خوانده و دکلمه می‌شد.
افلاطون او را ایزدبانوی دهم هنر نامیده‌است. کاتولوس  از «سافوی ِ مَرد» نام برده و زاهد آسوری تاتیانوس او را «روسپی، دیوانهٔ عشق، کسی که هرز‌گی‌اش را آواز می‌داده» خوانده‌است. بیش‌ترین جنجال پیرامون او نیز به دلیل ِ گرایش ِ هم‌جنس‌گرایانه‌ش بوده‌است. سافو در سروده‌هایش عشق بین زنان را ستایش کرده است. او از جزیرهٔ لزبوس است و برای همین، امروز زنان هم‌جنس‌گرا را «لزبین» می‌نامند.
سافو در زمان ِ زندگی‌اش به خاطر شعرهایش- که شوربختانه بخش اندکی از آن به جا مانده‌است- بسیار ستوده شده‌است. وقتی به پیرسالی درگذشت، در بسیار جاها شعرهاش نقل و خوانده می‌شد. ایدهٔ خودکشی که ادیت مورای فرانسوی  در تجزیهٔ روان‌کاوانهٔ شعرهای سافو مطرح کرده‌است، شاید ایدهٔ خلاقانه‌ای باشد، اما نشانه‌ای از نقد جدی در بر ندارد.
زندگی


سافو در سدهٔ ششم پیش از میلاد مسیح در جزیرهٔ لزبوس به فاصله‌ای نه چندان دور از سواحل آسیای صغیر زاده شد. در زمانهٔ سافو، که هم‌عصر ِ سولون ، بخت‌النصر و جرمیا بود، لزبوس جزیره‌ای غنی از زیتون، انگور، کشت‌زارهای غله و تپه‌های جنگلی بود. آب و هوای مدیترانه و زمین غنی به جامعه‌ای بس ثروت‌مند شکل داده بود.

لزبوس تا صد سال پیش از عصر طلایی پریکلس  مرکز فرهنگی یونان باستان و چشمهٔ الهام شاعران غنایی چون آلکایوس  و سافو بود.

داد و ستدی پربار با شهرهای ساحلی آسیای صغیر و جزیره‌های دریای اژه و حتا با مصر در جریان بود، اما بازرگانان ِ دریانورد ِ این جزیره بیش‌تر نزدیک خانه می‌ماندند و به راه دور نمی‌رفتند. اقتصاد لزبوس بر بازرگانی، صنعت و دریانوردی استوار بود. شراب، روغن زیتون، غله، چوب پنبه، خمره و قرابه و چراغ روغن‌سوز از عمده محصولات بازرگانی این جزیره به شمار می‌آمد. مهم‌ترین بندر ِ لزبوس، مرکز آن میتیلن (Mytilene) بود.

سافو باید حدود سال ۵۲۶ پیش از میلاد در این بندر زاده شده باشد. شهر ارسوس (Eresos) در آن سوی جزیره در این مورد تردید دارد، زیرا سکه‌های با نقش چهرهٔ سافو در حوالی ِ این شهر یافته شده‌اند. دربارهٔ سال زاده شدن سافو نیز اختلاف نظر بسیار است. آرتور ویگال(Arthur Weigall)، دیپلمات و تاریخ‌نگار آمریکایی آن را سال ۲۶۱ پیش از میلاد دانسته‌است. به رغم آن که بسیاری نویسندگان این تاریخ را پذیرفته‌اند، تاریخ دانان بسیاری با آرتور ویگال موافق نیستند. زیرا هم او سبب ارائهٔ داده‌های جعلی و بنای سنتی جعلی بوده‌است.

سافو دو یا سه برادر داشت. کاراکسوس (Charaxos)، لاریکوس (Larichos) و شاید اوریگیوس. می‌گویند که دوریکا (Doricha)، زن ثروت‌مند با درآمد فروش شراب، برادر بزرگ – کاراکسوس- را از مصریان بازخرید. سافو در شعرهاش از برادر بزرگ به دلیل رابطه‌اش با دوریکا –که هرودوت نام‌اش را رودوپیس Rhodopis)) ثبت کرده‌است- خرده گرفته‌است. این روایت در عهد باستان بسیار نقل شده‌است. استرابو(Strabo) نوشته‌است که در سدهٔ نخست پیش از میلاد روایتی وجود داشته که یکی از اهرام مصر را معشوق دوریکا ساخته‌است. از برادر دیگر تنها این را می‌دانیم که او به دولت محلی میتیلن شراب می‌داده‌است و از نظر آتنئوس (Athenaeus) این حق ِ مردان جوان از خانواده‌های ثروت‌مند بوده‌است. از این جا می‌توان برداشت کرد که سافو از خانوادهٔ ثروت‌مندی در لزبوس بوده‌است که صاحب باغ‌های زیتون و انگور در حومهٔ شهر میتیلن بود. از اوریگیوس خبر و اطلاعی در دست نیست.



برخی عقیده دارند – و برخی نیز این را انکار می‌کنند- که سافو در نوجوانی با کرکولاس(Kerkolas) یا کرکیلاس (Kerkylas)، بازرگانی از جزیرهٔ آندروس (Andros) ازدواج کرده‌است. حاصل این ازدواج دختری بوده به نام کله‌ئیس (Kleïs). در این نکته که سافو فرزند داشته‌است، تردید وجود دارد، اما وقتی خود سروده‌است که: «دختری دارم به نام ِ کله‌ایس...» دلیلی برای تردید نمی‌ماند.

آلکایوس ِ شاعر یکی از دوستان سافو بود و او را بسیار ستوده‌است. به نظر هرمسیاناکس (Hermesianax) او «چنگ می‌نواخنه و آواز می‌خوانده تا عشق‌اش را به سافو بیان کند». در یکی از شعرهاش می‌خوانیم که «سافو با گل ِ بنفش ِ گیسوان و لب‌خندی به شیرینی ِ شهد».کمدی نویسان سده‌چهارم پیش از میلاد، آمیپسیاس ، آمفیس ، آنتی‌پانس ، دیفیلوس ، افیپوس  و تیموکلس ، سافو و شعرش را به سخره گرفتند. این که زنی بتواند احساست فردی‌ش را عیان بیان کند، برای آتنی‌ها مایهٔ خنده بود، به‌خصوص که مردان نقش زنان را بازی می‌کردند. نویسندگان نه تنها شخص سافو را مسخره می‌کردند که زبان شعرش را نیز زبان ِ روسپیان می‌نامیدند. قصه‌هایی دربارهٔ رابطهٔ هم‌جنس‌گرایانه‌ش، براساس برداشت از شعرهاش نیز توسط همین آقایان به صراحت نقل می‌شد. این نکته ما را به شکل جامعهٔ مردانهٔ آتن و مسخره‌کنندگان سافو آشنا می‌کند. نظر اینان دربارهٔ سافو به تمامی از این انگاره می‌آمد که زن را باید از زندگی اجتماعی دور نگه داشت. شهرت و احترام سافو تهدیدی برای شخصیت قدرت‌مند ِ مرد بود. نتیجه‌گیری و پند کمدی‌ها این بود که از جامعه‌ای که به زن اجازهٔ بیان ِ احساسات می‌دهد، انتظار زیادی نمی‌توان داشت.
محکومیت صریح و مستقیم ِ سافو در جهان مسیحیت پیش آمد. با این همه سده‌های میانی و دوران ویکتوریا را از سرگذراند و اکنون پاره‌ای از کارهاش در اختیارمان است. مسیحیت نخستین از همان آغاز کارهای سافو را رد کرد. تاتیانوس نوشته‌است که در سال ۰۳۸ پس از میلاد، اسقف ِِ کنستانتینوپل (قسطنطنیه)- سنت گره‌گوریوس نازیانزوس - دستور داد تا همهٔ نسخه‌ شعرهای سافو را بسوزانند که این کار انجام شد.
به سال ۳۹۱میلادی، مسیحیان همهٔ کتاب‌خانهٔ آثار کلاسیک پتوله‌مائوس  در اسکندریه را سوزاندند و این که در سال۷۳۰۱ بار دیگر بازماندهٔ نسخه‌های سافو به دستور پاپ گره‌گوریوس هفتم در رم و قسطنطنیه به آتش کشیده شد، نشان آن است که شعر سافو هنوز در دست‌رس قرار داشت. در چهارمین مرحلهٔ جنگ‌های صلیبی -۴۱۲۰- سرداران ونیزی قسطنطنیه را غارت کردند و آن چه برجای ماند، در ۱۴۵۳پس از پیروزی ترکان به غنیمت گرفته شد. این گمان هست که هنوز نسخه‌هایی از شعرها و پاره‌شعرهای سافو در ترکیه وجود داشته باشد.
مهم‌تر این که گمان قوی وجود دارد که هنوز در بایگانی‌های کتاب‌خانهٔ واتیکان دست کم نسخه‌ای از نوشته‌های سافو نگه‌داری شود. به عنوان سندی از گناه ِ شعر و شخصیت ِ شاعر. نمی‌توان باور داشت که واتیکان همهٔ نسخه‌های آثار ممنوع یا ضاله را نابود کند. کلیساها حتا اسناد گنه‌کارانه را نگه‌داری می‌کنند. کتاب‌داران همهٔ جهان کتاب، نسخه و کاغذ نمی‌سوزانند؛ آن را جایی پنهان می‌کنند.
سافو و نوشته‌هاش جز دشمنان رسمی، قربانی ِ سقوط ِ دانش در سده‌های میانی و گذشت زمان نیز شده‌اند. تا آن‌جا که می‌دانیم هیچ نسخهٔ کاملی از نوشته‌ها سالم نمانده‌است. (در دوران رنسانس، دانش‌آموخته‌گان ایتالیایی شعر کاملی از سافو را در مقاله‌ای از لونگینوس  یافتند).
آن‌چه که از سافو یافته شده‌است – پاره‌شعرها، واژه و سطر- توسط نویسندگان یونان و روم گردآوری شده‌است. بخش زیادی از نسخه‌ها و پاپیروس‌ها دیر یافته شده‌اند، زیرا به دلیل گرمای آب و هوا از بین رفته و فرسوده شده‌اند. از پانصد شعر، تنها پانصد سطر خواندنی بود. همهٔ این یافته‌ها در این‌جا ترجمه شده‌اند.
به هر حال نمی‌توان سده‌ای را با سدهٔ دیگر مقایسه کرد. سافو متعلق به همهٔ زمان هاست. او در زمان زندگی‌ش مورد احترام بسیاری بوده‌است و چنان که خود در شعرش گفته‌است پس از مرگ نیز فراموش نخواهد شد. نویسندگان و شاعران بسیاری این ادعا را کرده‌اند، اما سافو این را اثبات کرده‌است. او امروز نیز به اندازهٔ دوهزار و پانصد سال پیش مدرن است. هم‌جنس‌گرا یا نه، کار اوست که اهمیت دارد.




منبع ویکی پدیا

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

..خدا مرد و در پی آن کفر گویان هم بمردند.



بوزینه در برابر آدم چیست ؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایهء شرم دردناک.



 روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. اما خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز

  بمردند.


 براستی آدم رودی است آلوده. دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی

 نپذیرفت.


 آن ساعت که می گویید : چه سود از دادگری ام که خویش را همچون شعله و ذغال

 نمی بینم . حال آنکه دادگر همچون شعله است و ذغال.



 چه سود از رحم ام ؟ مگر رحم همان صلیبی نیست که بر آن آن دستان آدمی را

 میخکوب کرده اند؟


  اما رحم من کجا و به صلیب کشیده شدن کجا ..


. فریدریش ویلهلم نیچه


۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

یک ملاقات غیر منتظره!

دیشب بعد از سال ها یکی از دوستان قدیمیه دوران دانشجوییم را به طور تصادفی ملاقات کردم.چقدر دیدارش منو خوشحال

کرد .یاد خاطرات دانشگاه و شیطنت ها و بعضا فشار هایی که روی ما بود..همه وهمه اشک به چشمانمان آورد...برای لحظاتی

یاد آن روز زمستانی افتادیم که داشتیم از دانشگاه به خانه باز می گشتیم. چونکه مقنعه داشتیم و لباس

هایمان سر وسنگین بود با اعتماد به نفس از کنار گشت ارشاد رد شدیم..اما چشم شما روز بد نبینه رد شدن همان و گرفتار

شدن همان.خانمی از همین فاطمه کماندوها ما رو صدا کرد.ظاهرا با دوستم کارنداشت و هدفش من بودم.با تشر به من

گفت :این چه روپوشیه تنت کردی؟ چرامقنعه ات عقبه؟ سر و وضعت رو درست کن!راستش خیلی بهم بر خورد.با عصبانیت

گفتم :مگه لباس من چه عیبی داره؟ من با همین لباس دانشگاه می روم...اما هنوز حرفم تمام نشده بود که دوستم توی حرفم

پرید و با حالتی پوزش خواهانه به زن گفت :ببخشید دوست من مسلمان نیست...خوب حالا یه خورده روسریش عقب رفته...زن

با عصبانیت سر دوستم فریاد زد آدم زنده وکیل و وصی نمی خواد. کارتت رو نشان بده ببینم...کارتم رو که روی آن مشخصات و

دینم نوشته شده بود را نشان دادم..با تمسخر یه نگاهی کرد و بعد گفت :اتش پرست هم که هستی دختره ی ..ج...با این ریخت و

قیافه می آیید توی خیابان پسرای ما را از را ه به در کنید؟بعد خطاب به دوستم گفت:ببینم تو بچه مسلمان بابا ننه ات بهت نگفتند

 این آتیش پرست هانجسن...و بعد کلی دوستم را ارشاد کرد....البته این اولین باری نبود که چنین اتفاقی می افتاد و آخرین بار

هم نبود...اما برای اولین بار شب گذشته از دوستم شنیدم که برخورد آن زن چنان منقلبش کرده بود که تا مدتها خجالت می

کشیده توروی من نگاه کنه!!دیشب برای هر دوی ماشبی  زیبا و خاطره انگیز بود.جدا از ملاقات هیجان انگیز و غیر منتظرمان

 ...در یک کشور آزاد بودیم...او با حجاب بود و کسی مزاحم او نبود.

و من بی حجاب بودم بدون هیچگونه نگرانی!

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

بانو قمرالملوک وزیری

یکی اززنان سنت شکن و شجاع ایرانی که در بین هنرمندان معاصر نقش مهمی داشته است قمرالمولوک وزیری است که سالیان سال ستاره درخشان آسمان هنر ایران بود. صدای گرم قمر که از اولین زنان خواننده ایران در دوران معاصر کشور ما بود علاقمندان شیدایی نظیر تیمورتاش و عارف داشت که استاد مرتضی نی داود توانست او را کشف کند و از این خواننده اشعار مذهبی، هنرمندی بسازد که سالیان دراز نامش در هر محفل و مجمعی ورد زبان ها بود.



قمر در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با مادر بزرگ خود زندگی می کرد. نزدیکی با مادربزرگ که خواننده اشعار مذهبی بود نخستین انگیزهً رغبت او به خواندن شد. ابتدا نزد یک معلم گمنام و همچنان ناشناخته، به فراگیری آواز پرداخت و پس از آن با مرتضی نی داود آشنائـی پیدا کرد. راهیابی به محضر این استاد از یک سو قمر را با ردیف موسیقی ملی آشنا کرد و از سوی دیگر راهش را برای کسب تجربیات بعدی از استادان دیگر هموار ساخت.
****


قمرالملوک وزیری پس از شیدا و عارف در موسیقی نوین ایران رخ نمود ولی بی تردید نقشی دشوارتر و دلیرانه تر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی که به موسیقی می پرداخت گرفتار طعن و لعن می شد ولی مجازات زن موسیقی پرداز " سنگسار شدن " بود. زن برده در پرده بود، پرده ای به ضخامت قرن ها. قمر به هنگام نخستین کنسرت خود که در آن " بی حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظمیه افتاد. این ماجرا اگر چه برای او خوشایند نبود، ولی بهرحال سر و صدایی کرد که در نهایت به سود موسیقی و جامعه زنان بود. قمر خود دربارهً نخستین کنسرتش می گوید : " ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتری جلب می شد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسیده بود مردم هم کم کم به موسیقی علاقه نشان می دادند. به من پیشنهاد شد که بی چادر در نمایش موزیکال گراند هتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی حجاب در صحنه ظاهر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت ها این کار را بکنم و پـیه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه ای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به بعد گاه و بیگاه بی حجاب در نمایش ها شرکت می جستم و حدس می زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوین بود ... " . او نخستین زنی بود که بعد از قرةالعین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و می گفت: ر


مرمرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم زین گناه است که تا زنده ام اندرکفنم


قمر نخستین کنسرت خود را در سال 1303 برگزار کرد. روز بعد کلا نتری از او تعهد گرفت که بی حجاب کنسرت ندهد. قمر عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در همدان در سال 1310 کنسرت داد و ترانه هایی از عارف خواند. وقتی نیرالدوله چند گلدان نقره به از هدیه کرد آن را به عارف پیشکش نمود. با این که عارف مورد غضب بود. در سال 1308 به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه های یتیم اختصاص داده شد.
گشایش رادیو به سال 1319 بزرگترین تکیه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحی گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه ای که به زودی به پیوندی ناگسستنی تبدیل شد. دیگر همهً گوش ها تشنه صدای مخملی قمر شده بود. قمر دیگر به اوج شهرت رسیده بود و بزرگان شعر و ادب و موسیقی برای دیدارش و بهره گیری از صدای یکتایش سرودست می شکستند. تاریخ موسیقی ملی ما، هرگز چنین اوج پیروزمندانه ای را به نام کسی ثبت نکرده و چنین جذبه ای را در هنر و صدای کسی به یاد ندارد. مقتدران کیسه های اشرفی به او هدیه می کردند و هنرمندان بی زور و زر، عشق هیجان زدهً خود را نثارش می ساختند. تیمورتاش وزیر دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزوینی شیفته و مجذوب او شده بود و ایرج میرزا با وجود خوبرویان دیگرش دل در گرو عشق قمر داشت. قمر نیز مانند عارف درویش بود. از گردآوری زر و سیم پرهیز می کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوری، از (عقل معاش) بی بهره بود. درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به دست نیامده از دست می داد. اندرزهای مشفقانهً دوستان نیز در او مؤثر نیفتاد و حتی در هنگام تنگدستی نیز گشاده دستی را از دست نمی نهاد. حسن علوی کیا در مجله ره آورد چنین می نویسد : در سالهای 1325 یا 26 با عده ای از دوستان در خانه دکتر فرزین دندان پزشک دعوت داشتیم که قرار بود قمرالملوک وزیری هم در آن میهمانی شرکت کند همراه دکتر به کاباره ای که قمر می خواند رفتیم و بعد از ساعت 10 شب سوار اتومبیل ما شد و گفت می خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببرید که قبول کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم به یکی از باغ های قدیمی وارد شد و داخل ساختمان توی اتاقی رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره ای به خارج داشت که داخل اتاق دیده می شد. قمر وارد اتاقی شد که یک زن و مرد جوان با دو بچه زیر کرسی نشسته بودند. قمر یکی از بچه ها را که ظاهرأ بیمار بود بغل گرفت و بوسید و کیف پول خود را باز کرد و یک بسته اسکناس در آورد و روی کرسی گذاشت. معلوم شد مزد آن شب کاباره را به این خانواده داده است. قمر وقتی بیرون آمد عذرخواهی کرد و گفت مادر این بچه بیمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر می زنم. قمرالملوک وزیری در سالهای آخر عمر در اتاقی که فرش نداشت زندگی می کرد. به شدت بیمار بود. حتی کسی را نداشت که برایش غذا بپزد. نورعلی برومند و حسین ضربی همت کردند و دوستداران قمر برای او پولی جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه ای در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بدیدار او رفتند که او را یاری کنند تار خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه یتیمی داده که قمر سرپرستی او را بر عهده داشته است تا برای خود خانه ای بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگی کند. قمر چند روز بعد فوت کرد. قمرالملوک وزیری عاقبت در شامگاه پنجشنبه پانزدهم مرداد ماه 1338 در شمیران، در خانه یکی از نزدیکانش در گذشت.

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

بانو مکرمه ی قنبری پیرزن نقاش!

مکرمه ی قنبری

زني پاك، بي‌آلايش و باصداقت؛. او برروي سنگ، چوب و كدو حلوايي به نقاشي مي پرداخت. نقاشي‌هايش از سبك خاصي پيروي نمي‌كند و پر از رنگ و لطافت خاص است. او هر آنچه از دلش بيرون مي‌آمده، با فهم و تصور خود، در تابلو به تصوير مي‌كشيد و تصاويري از خود به جا گذاشته كه پر از معني و مفهوم است.
نقاشي‌هاي او، با هر بيننده‌اي ارتباط برقرار مي‌كند و حرف مي‌زند. او با تصاوير خلق شده برروي تابلو، توانست فضاي زندگي خود را به نمايش بگذارد.




اين وصف حال پيرزني است  كه در دل يك روستاي سرسبز در استان مازندران زندگي مي‌كرد و حال در بين ما نيست، اما ياد و خاطرش و نقاشی های زیبایش همیشه ماندگار خواهد بود..
مكرمه قنبري در سال 1307 در روستاي (دريكنده) استان مازندران، چشم به جهان گشود. روستايي مثل تمامي مناطق مازندران كه در طول سال، همیشه هوا بارانی ست.. باران‌هاي شديد به همراه مه.. او از همان كودكي با گل، خاك و برگ‌ درختان و سنگ‌ريزه، تصاويري را روي زمين خلق مي‌كرد. يك ميل ذاتي به هنر در وي نهفته بود، اما به دليل موقعيت زندگي در روستا استعداد او پرورش نمي‌يافت.


مکرمه  دختر يك كشاورز بود و از ده سالگي به كشاورزي و گله‌داري مشغول شد. دختر نوجواني كه به اجبار، همسر كدخداي پير روستا شد.و با دو هوو كه از او بزرگ‌تر بودند، در خانه كدخدا به عنوان همسر چهارم!
به دليل ذوق هنري كه داشت، عروس‌هاي روستا را او آرايش مي‌كرد، همچنين مدتي نيز به خياطي پرداخت. او حتي 12 سال قابله روستا بود و بيش از 25 نوزاد را در روستايش به دنيا آورد. در ضمن، در به دنيا آوردن بره‌ها و گوساله‌هاي كدخدا نيز كمك مي‌كرد. او از همان دوران كودكي، فردي بانشاط، پركار و زرنگ بود. در طول زندگي مشتركش با كدخدا، صاحب نه فرزند شد. كشاورزي، مامايي، خياطي، آرايشگري و طبابت بيماران و گاو و گوسفند از جمله فعاليت‌هاي اين زن بادل و جرات بود.
روزها براي او در روستا مي‌گذشت و مي‌گذشت، تا 64 بهار از عمرش گذشت. در اين زمان شوهرش را به خاطر كهولت سن از دست داد. بعد از اين‌كه ارث شوهرش تقسيم شد، او يك گاو خريد و آنچنان به اين گاو علاقه‌مند شد كه هر روز مسافت طولاني را طي مي‌كرد تا خود، گاوش را به چرا ببرد ، پس از چندي بيمار؛و فرزندانش كه نگران حال مادر بودند گاو را بدون اطلاع او فروختند. مكرمه بعد از شنيدن اين خبر، بسيار افسرده و غمگينگشت و براي فراموشي از دست دادن گاوش به نقاشي پناه برد. او بدون اين‌كه در گذشته، در زمينه نقاشي، آموزشي ديده باشد با گياهان رنگي، رنگ ساخت و برروي ديوارهاي خانه، درها، پنجره‌ها، نرده‌ها و حتي كدو حلوايي‌ها شروع به كشيدن كرد. بسياري از تصاويرش نيز يك گاو را نشان مي‌داد. در آن زمان 67 ساله بود و آن چه كه بر دورنماي ذهنش بود را به تصوير مي‌كشيد. او حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
يك روز پسرش كه در تهران زندگي مي‌كرد براي ديدن مادرش به روستا آمد و از نقاشي‌هاي مادر حيرت‌زده شد. دفعه بد پنجاه كاغذ A4 براي مادرش از شهر خريداري كرد.
مكرمه از شوهرش داستان‌هايي درباره شخصيت‌هاي شاهنامه، ليلي و مجنون و پري دريايي و همچنين داستان‌هاي قرآني مانند ابراهيم و اسماعيل و يوسف و زليخا و حضرت مريم و عيسي را شنيده بود و از حفظ داشت.
لذا همه اين داستان‌ها را به تصوير كشيد. همچنين تصاويري از هووها و فرزندانش را هم خلق كرد. او ماجراي زندگي خود را درباره اجبارش به ازدواج با يك مرد ميانسال زن‌دار، به صورت نقاشي، برروي كاغذ ثبت كرد.
او زني با روحيه و خستگي‌ناپذير بود و به گفته خودش، هميشه مشغول انجام كاري بود و حتي بعدازظهرها نمي‌خوابيد، يا كار خانه يا كشاورزي يا نقاشي... از بيهوده بودن و بي‌‌كاري هم بيزار بود. در مصاحبه‌اي با خانم (هولي)Mrs.Holly كارگردان آمريكايي، كه فيلم مستندي از زندگي او را ساخته است چنين گفت: به مدت چهار سال به طور پنهاني، روي كاغذ، نقاشي مي‌كشيدم. وقتي مهمان ناخوانده به خانه ما مي‌آمد، سريع كاغذها را روي كاغذ پنهان مي‌كردم. زيرا همه، به ويژه همسايه‌ها مي‌گفتند كاغذ و قلم به چه درد يك زن كشاورز مي‌خورد؟ او مي‌گفت: كه نقاشي‌هايش را مانند فرزند خود دوست دارد.خانم هولي، كارگردان مستندساز از اين‌كه مكرمه، نقاشي‌هايي از مسيح و ابراهيم و موسي كشيده بود متعجب شد و از او پرسيد و مكرمه در پاسخ به او گفت: شوهرش در طي سال‌ها زندگي، برايش داستان‌هايي در اين باره تعريف كرده بود و او هم اين داستان‌ها را به صورت نقاشي ترسيم كرد.همچنين او از هووهايش كه يكي از آنها 120 ساله بود، خاطرات خوشي به يادگار دارد و از فرزندانش كه آنان را به تصوير كشيده است.
نخستين نمايشگاه مكرمه، در سال 1374 در گالري (سيحون) بر پا شد و در سال 1384 نمايشگاهي از نقاشي‌هاي وي در (لس‌آنجلس) تشكيل شد.او در فستيوال فيلم (رشد) جايزه مخصوص هيئت داوران را به همراه جايزه ويژه فستيوال ادبي - هنري روستا دريافت كرد. در سال 2001 مكرمه، به عنوان بانوي نقاش سال در (استكهلم) سوئد انتخاب شد.
(ابراهيم مختاري) كارگردان ايراني يك فيلم مستند با نام (مكرمه)، خاطرات و روياهاي او را ساخت و در چند فستيوال بين‌المللي، اكران شد.
كمپاني آمريكايي (فاكس) نيز امتياز ساخت فيلم زندگي مكرمه قنبري را خريداري كرد و كمي قبل از مرگ وي، تصميم به ساخت اين فيلم گرفت كه قراربود (مريل استريپ) بازيگر هاليوودي، به جاي مكرمه، نقش اجرا كند.كارگردان اين فيلم (اسي نيك‌نجات) يك كارگردان ايراني مقيم كاليفرنياست كه چندين صحنه از روستاي محل زندگي مكرمه و خانه وي، فيلمبرداري كرده و قرار است اين فيلم در هاليوود ساخته شود.
مرگ در 77 سالگی
و عاقبت این زن زحمت کش و رنج دیده، در دوم آبان 1384 مطابق با 24 اكتبر 2005 در 77 سالگي، در روستاي زادگاهش، چشم از جهان فرو بست. او بر اثر عوارض ناشي از سكته مغزي و به دليل دو سكته پي در پي به كما رفت و سرانجام ساعت 3/30 بامداد دوم آبان 1384 در بيمارستان (يحيي‌نژاد) بابل درگذشت. پيكر او در بابل تشييع و در منزل شخصي و مسكوني‌اش به خاك سپرده شد.همزمان در تهران نيز مراسم ترحيمي براي وي از سوي چند نقاش، برگزار شد.خانه وي اكنون به يك موزه تبديل شده است و ميراث فرهنگي و گردشگري استان مازندران، بناي خانه قديمي وي را در فهرست ميراث ملي، ثبت كرده است.كارشناسان اروپايي، نقاشي‌هاي وي را با نقاشي‌هاي (مارك شاگال) نقاش بلند آوازه قرن بيستم، قياس كرده‌ا



۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

مهستی گنجوی زنی شجاع و سنت شکن

جای بسی تاسف است که ادبیات ما، به سبب چيرگی دين وسیاست ، بسیاری ا زشاعران، هنرمندان يا نويسندگان آزاد انديش پارسی گوی را بدست فراموشی سپرده است. مهستی گنجوی يکی از معدود شاعران زن این روزگاراست.. معين الدين محرابی اديب ومحقق ارزشمند معاصر ضمن مقايسه ی اسناد ومدارک بسيار، درباره ی مهستی چنين می نويسد: "درمجموع نه تنها اطلاع دقيقی اززمان حيات مهستی دردست نيست بلکه چگونگی زندگی اش نيز مجهول است"



شاید بتوان گفت ؛. مهستی زنی ا ست شجاع وسنت شکن که بيش ازهزارسال جلوتراز زمانه ی خود در حرکت بوده!. مانندزن سخن می گويد، عاشق میشود و از گفتنش ابایی ندارد. بسیار ژرف اندیش است, و بر آداب ورسوم پوسیده ی زمانش می تازدو به بیهودگی دنیا می اندیشد و ؛ همه ی اينها برای جامعه ی مرد سالار و سنت زده ی آن زمان کافیست تا وجود او را یا نادیده بگیرند و یا منکر شوند.


زندگی مهستی گنجوی



آقای علی اکبرمشير سليمی دردفتردوم کتاب زنان سخنور، با تکيه بريکی از منابع قديمی، درباره ی دوران کودکی مهستی می نويسد: "پدر از چهارسالگی اورا به استادان گرانمايه درمکتب خانه سپرده و از آنجايی که هوش واستعداد بی اندازه يی داشته در دهسالگی با آموخته های سرشاری از دانش و ادب زن دانشمندی ازچنان آموزشگاهی ... بيرون می آيد. پدرش دراين هنگام مهستی را برانگيخته وموسيقی دانانی براو می گمارد و مهستی دراين فن چنان پيشرفت کرد که درنوزده سالگی استادی بی مانند وسرآمد همگان شد. چنگ وعود وتاررا استادانه می نواخت. دراين نقل قول بازهم بوی يک جامعه ی دين زده ومرد سالار استشمام می شود که حاضر نيست حتی درحرف کوچکترين حقی برای زنان قائل شود. گوئی مهستی از بدو تولد مادر نداشته ومادرش هيچ سهمی درآموزش و پرورش او ايفا نکرده است.



دوران جوانی مهستی در هاله ای از ابهام پوشيده است. برخی برآنند که او در نويسندگی، کتابت و محاسبات به درجه ای می رسد که گوی سبقت را ازهمه ی مردان روزگار می ربايد و از دبيران زمان خود می شود. شيخ عطار در الهی نامه از او بعنوان "مهستی دبيرآن پاک جوهر" ياد می کند. بعضی نوشته اند که او "دررشته ی رقص ومجلس آرائی ومحافل بزم" سرآمد روزگار بوده و در مجالس پادشاه گنجه بعنوان "نديمه ی دربار" بزم آرائی می کرده است . مؤلف کتاب زنان سخنور می نويسد پس ازآنکه مهستی به اميراحمد پسرخطيب گنجه دل بست "شاه را خوش نيامده مهستی را ازشهربراند. آقای طاهری شهاب که ديوان مهستی گنجوی را تنظيم کرده است نيزاين عقيده را تاييد کرده است: "بواسطه ی عشق و محبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آمد



ضمن مراجعه به رباعيات مهستی و با تکيه بر گواهی برخی از تذکره نويسان، مهستی دوبار بدستور شاه زندانی می شود.مهستی دريکی از رباعيات خود چنين می گويد

شاهان چو بروز بزم ساغـــــــر گيرند                           برياد سماع و چنگ و چاکر گيرند


دست چومنی که پای بند طرب است                              در خام نگيرند که در زر گيـــــرند


با توجه به اينکه خام ريسمان چرمی معنی می دهد معلوم می شود که مهستی از بندی شدن خود شکايت دارد ودليل ا ينرا پای بندی خود به شادمانی واحتمالأ ساز و آواز می داند. درهمين جاست که ما تقابل دين وسنت را بازندگی مشاهده می کنيم. رباعی ديگری که دال بر زندانی شدن مهستی است را(با توجه به تکيه اش برسوم شخص مفرد) احتمالأ ديگران پس اززندانی شدنش درباره ی او سروده اند:


شه کــُنده نمود سرو سيمين تن را                              زين عارضه ضجه خاست مرد و زن را


افسوس که درکُنده بخواهد سودن پايی                        که دوشاخه بود صد گــــــــردن را


باستانی پاريزی، تاريخ نگار و طنزپرداز نامدار معاصر، ضمن نقل اين شعرمی نويسد "کــُنده چوب قطور و سنگينی است که پای زندانی را به آن می بستند و قفل می کردند".



از رباعی بالا مشخص می شود که شاه يکی از سخت ترين انواع شکنجه ها را درزندان عليه مهستی اعمال می کند. اگر رباعی بالا را ملاک قضاوت بگيريم، مهستی درهنگام زندانی شدن از محبوبيت بی اندازه زيادی دربين مردم برخوردار بوده است. اين محبوبيت را می توان معلول آزادگی و آزاد انديشی شاعردانست که نظام سنتی ومذهبی حاکم را به هراس افکنده است. زنده ياد استاد عبدالرحمن فرامرزی درمقدمه ی زيبائی که برديوان مهستی می نويسد،برجنبه ای ازاين آزادگی پرتو افشانی می کند



"درايران هم کسانی يافت شده اند که حلقه های زنجيرعادات را شکسته وآزادانه وتا حدی مطابق ميل طبيعت خود رفتارکرده اند ويکی ازاينان مهستی گنجوی است که هنوز داستان های شوخ طبعی او زبانزد مردم است. اين بانوی دانشمند شيرين طبع خوش قريحه، با اينکه زن بوده و زن درهرجای دنيا مقيد به قيود بيشتری است، معذالک بسياری از عادات را زير پا گذاشته وآزاد وار زيست کرده وسخن سروده است.



شک نيست که آزاد وار زيستن در يک جامعه ی سنتی را قيمتی است بس سنگين.. ما درتاريخ اسلام کسانی مانند رابعه قزداری ومهستی که قربانی تعصبات باصطلاح ناموسی شده اند کم نداشته ايم. حتی دانشمندی مانند محي الدين بن عربی زمانی که عاشق دختری می شود ازترس تعصب کور، در"ترجمان الاشواق" عشق خودرا درهاله ای از رمزوراز می پيچاند.

مهستی، چنانکه بعدأ تشريح خواهد شد، يک زن است که زنانه می سرايد، نگرشی فلسفی به جهان هستی دارد، درقلمرو الحاد ره می سپرد، با شريعت اسلامی سرستيزدارد، هدونيست است، کار را بالاترين شرافت ادمی می شمارد وبا طنزهای گزنده ی خودنظام مردسالار فئودالی را به مبارزه می طلبد. مجموعه ی اين عوامل است که باعث زندانی شدن اين شاعر خردورز و بعدها خرابات نشين شدن او می شود. بطوريکه بعدها خود می گويد"ما مردمئيم ودرخرابات مقيم."


تقريبأ همه ی کسانی که درباره مهستی نوشته اند ازعشق شورانگيز او با تاج الدين احمد پسر خطيب گنجه سخن گفته اند. يکی ازخدمات بزرگ مهستی تشويق ميراحمد به بريدن از دين و دکان داری دين و پيوستن به هدونيسم خرد ورزانه است. گويا نخستين بار اميراحمد درخرابات به ديدار مهستی می شتابد ومهستی اين رباعی عاشقانه را نثارمعشوق می کند:


زلف وزخ خود بهم برابر کــــــردی                       امروز خرابات منــــــّـورکــــــردی


شاد آمدی ای خسرو خوبان جهــــان                   ای آنکه شرف برخور و خاور کردی



آنچه شخصيت مهستی را ممتاز می کند وقار، غرور وبلند همتی اوست ـ حتی در برابر معشوقی که او را ازجان بيشتر دوست دارد. مهستی گويا درپاسخ يکی ازنامه های عاشقانه ی ميراحمد به او چنين می نويسد:


تن با تو بخواری ای صنم درندهــــــم                 با آنکه زتو به است هم درندهم


يکباره سرزلف به خـــــــم درندهــــــم               درآب بخسبم خوش ونم درنـدهم



طاهری شهاب درمقدمه ی ديوان مهستی از اتحاد شاه و شيخ در سرکوب عشق آزاد، زيبا وانسانی مهستی و ميراحمد پسرخطيب گنجه پرده بر می دارد

"بواسطه ی عشق ومحبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آيد واميراحمد نيز از بدرفتاری پدرخود خطيب که هرروز با مريدانش اسباب زحمت وی شده گاه دربندش می آمد و زمانی صراحيش را می شکستند وسعی داشتند وی را ازخراباتی که با مهستی در آنجا سکنی گزيده بودند بيرون کشيده وبه صومعه ی خطيب برده توبه دهند ناراضی بوده لذا شرحی به مهستی گفت، مهستی نيز از مردم آزاری مردمان گنجه و استبداد شاه که گاهی شاعره ی استاد را بجرم دوستی با ساقی خود (قوانچه نام) امر می کرد دست وپا در چرم گاو گرفته وبه دستاقخانه {زندان} اندازند و زمانی نيمه شب يساولان شاهی درب خرابات را ازجای می کندند که شاه به شنيدن آواز مهستی هوس کرده است وبايد هم اکنون دربارگاه حاضر شود وحکايتی خواند ناراضی بوده وبالاخره هردو قرار براين دادند که هردو شهر گنجه را ترک کرده و بجانب خراسان روند. مهستی تنها تدارک سفر را ديده از گنجه بيرون شده از راه قراباغ به زنجان رسيد و درآنجا با اخی فرخ زنجانی {ازبزرگان عرفا} ديدارکرده و از زنجان به شهربلخ مرکز خراسان رهسپار می گردد. چون آوازه ی آمدن مهستی دربلخ افتاد متجاوز از سيصد شاعر که همگی مراتب کمال و معرفت شاعره را شنيده بودند به ملاقاتش شتافتند"



متاسفانه مؤلف ديوان مهستی، طاهری شهاب، منبع نقل قول بالا را بدست نمی دهد. اگر گفتار فوق درست باشد براستی بايد به همت، شجاعت و پشتکار کم مظیر مهستی آفرين گفت که هزارسال پيش تک و تنها از تبعيد وآوارگی بعنوان فرصتی سازنده برای کسب علم وهنر و سازندگی و خردورزی استفاده می کند. طاهری شهاب درادامه ی مطلب خود می گويد که چندی بعد اميراحمد به عشق مهستی ازگنجه به بلخ می رود وبه اومی پيوندد و با گريه خود را به پای وی می اندازد:


شوريده دلم از پی زيبا صنمی رفت                                    بيچاره گدائی که پی محتشمـــی رفت


اين خود نشانه ی وسعت دانش وعظمت روح مهستی است که معشوق را وا می دارد که دربرابرش خودرا انسانی کوتاه عرصه احساس کند.

. مشير سليمی دوران پايانی زندگی مهستی را چنين ترسيم کرده است: "درسال 532 هجری ... مهستی ناگزير از مرو درآمده به گنجه بازگشت از مناهی دست برداشت، همسری اميراحمد را پذيرفت و به زندگی پرآشوب و بی خانمانی پايان بخشيد.

این پایان قدری غیر واقعی به نظر می رسد وتمايل تذکره نويسان مسلمان را، که گسستن از عادات وسنت های بازدارنده را مناهی می شمارند، نشان می دهد. منصف کتاب ديوان مهستی ازاينهم عجیبت تر گفته است: "مهستی تا سال 548 قمری که سلطان سنجر اسيرطايفه ی غزان شد در مرو بود و از اين تاريخ ... بطرف گنجه رهسپارگرديده، درآنجا توبه کرده و از مجلس ها دوری جست وبه عاشق سابق اش اميراحمد که بعداز وفات پدرش درجای وی خطيبی می کرد پيوست وبه عقد اودرآمد ودرهمين شهربود که حکيم نظامی را درسنين اواخر عمر ملاقات نمود... وچون اين شاعره ی استاد نيز بدرود حيات گفت و باحترام اميرتاج الدين احمد شوهرش اورا هم درپهلوی قبرحکيم نظامی مدفون ساختند". به اين ترتيب همه چيز به خوبی وخوشی به ÷ایان رسید و اسلام دوباره بر باطل پیروز شد!: مهستی ملحد توبه کرد؛ معشوقه ی مرتدش لباس شوهری مهستی مسلمان را درسالهای واپسين زندگی در برکرد و دوباره شيخ شد وزنش را که ازخود احترامی نداشت به پاس حرمت آن خطيب عالي قدر پهلوی قبرنظامی (اين شاعر دو آتشه ی مذهبی) مدفون ساختند

روشنگری سروده های مهستی همين بس که او هزارسال پيش، بعنوان يک زن عـَـلم مبارزه عليه حجاب وخانه نشينی زن را برافراشته وبدينوسيله زنان را بطورغيرمستقيم به شرکت درزندگی اجتماعی تشويق کرده است:


ما را به دم تير نگه نتوان داشت                          درحجره ی دلگيرنگه نتوان داشت


آنراکه سرزلف چو زنجيــــربود                           درخانه به زنجير نگه نتوان داشـت







۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

زنان نامدار ایران

فرح ناز:
دغدویه:

مادر زرتشت که اصلا از شهر ری بود و در آنجا با کوی ها و کرپن ها که مردم را گمراه می کردند و از آنها مرتب فدیه و قربانی می خواستند و دین را وسیله ای برای رسیدن به امیال و خواستهای ناروای خود کرده بودند به مبارزه پرداخت. پدر و مادرش چون جان او را در خطر دیدند او را نزد یکی از نزدیکان خود به آذربایجان فرستادند او در آنجا با پوروشسب ازدواج کرد و ثمره این پیوند هما*-یون، زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان است.


پوروچیستا:


پوروچیستا ششمین و کوچکترین فرزند زرتشت و سومین دخــتر اوست. معنی پوروچیستا یعنی پردانش. در گفتار زرتشت برای ما باقی مانده است از او با پوروچیستا بیش از فرزندان دیگرش سخن واندرز مانده است، یکی از مهمترین سخنان زرتشت با پوروچیستا درباره همسری با جاماسب حکیم، وزیر شاه گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف زمان است.


زرتشت به دخــترش می فرماید:
"پوروچیستا، جاماسب خواهان همسری با توست و تو را از من خواستگاری کرده است من او را برای همسری تو مناسب می دانم ولی تو با خرد مقدست مشورت کن ببین آیا او را شایسته همسری خود می دانی یا نه؟"
این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دخــتر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد.
همچنین قسمتی از اندرزنامه زرتشت به پوروچیستا در موقع گواه گیری او با جاماسب اکنون هنگام گواه گیری دخــتران و پسران زرتشتی از طرف موبد بازگو می گردد.


رکــسان یا رکــسانا:


رکــسان یا رکــسانا یا روشنک دخــتر داریوش سوم است که بنا به مقتضیات سیاسی و برای انجام حسن رابطه بین یونان و ایران، همسری اسکندر را پذیرفت.


پانته آ:


یکی از زنان فداکار زمان کوروش، او همراه همسرش که فرمانده سپاه کوروش بود به میدان جنگ رفت. همسرش در میدان جنگ کشته شد. به درخواست پانته آ مراسم با شکوهی برای همسرش برپا شد و آرامگاه مجلل و شایسته ای برای او ساختند. پانته آ پس از سخنرانی مهیجی که برای لشکریان کوروش ایراد کرد و آنان را به ادامه رزم و پیروزی تشویق نمود بر بالای آرامگاه همسرش با خنجری که همراه داشت خود را کشت.


موزا:


زن فرهاد چهارم و مادر فرهاد پنجم که در سکه های مکشوفه از زمان اشکانیان تصویر این ملکه مقتدر اشکانیان کنار پسرش فرهاد پنجم بر روی سکه ها منقوش است.


آرتا:


آرتادخت وزیر خزانه داری در زمان اشکانیان




ارشیا

 
از زنان با کفایت دوران هخامنشی


آرتمیس:


آرتمیس یا آرتمیز از زنان بنام زمان هخامنشیان که فرماندهی یکی از ناوگانهای خشایارشاه را در جنگ ایران و یونان به عهده داشت در حالی که بسیاری از ناوگانهای دیگر که تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکــست خورد، ناوگان تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکــست خورد، ناوگان تحت فرماندهی ارتمیس بر یونانیان پیروز شد.


کاساندان:


همسر با کفایت کوروش کاساندان (Cassandane) همسر کورش بزرگ، از تبار هخامنشیان بود. بود. از پدرش به نام فرناسپ و برادرش به نام اوتانا یاد شده است. پیوند این دو چهار فرزند به ارمغان آورد به نامهای کمبوجیه دوم، بردیا، آتوسا و دختری دیگر که نامش را نمیدانیم.

پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهنگشای کرد و مصر را به امپراتری هخامنشین افزود. بردیا نیز مدتی‌ کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بی‌شک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان "جایگاه ویژه ای" به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. خشیارشا پسر بزرگ این دو بود.
کوروش کاسادان را بسیار دوست می‌داشت، چنان که پس از مرگش کورش آنچنان که شایستهٔ او بود سوگواری کرد و سراسر امپراتوریش نیز چنین کردند. آنچنان که بر رویدادنامه نبونید- کوروش (آخرین شاه امپرتوری بابل) نوشته شده است، در بابل شش روز سال ۵۳۸ پیش از میلاد را مردم بابل سوگواری کردند و یاد همسر کورش را گرامی‌ داشتند.
مقبره شهبانو کاساندان در پاسارگاد، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می‌باشد.

پروشات:

یکی از زنان مشهور دوران هخامنشی؛ پروشات یا پروشاتو یا پریزا یکی از ملکه‌های پرآوازه دوران هخامنشیان بود. پروشات دختر اردشیر یکم (اردشیر درازدست) بود و به همسری داریوش دوم هخامنشی درآمد و ملکه بزرگ دربار بود. پروشات به سیاست‌پردازی و کاردانی، و سخت‌دلی و خشونت با دشمنانش معروف است.
پروشات نخستین همسر داریوش دوم هخامنشی (۴۲۴ تا ۴۰۴ پ.م) و بانوی اول دربار بود و چند پسر به دنیا آورد از جمله اردشیر دوم و کورش کوچک. شاه (داریوش دوم) اردشیر را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود اما پروشات با انتخاب کوروش کوچک موافق بود. به همین دلیل هنگامی که داریوش بیمار بود و قصد داشت پادشاهی را به اردشیر واگذار کند، پروشات کوروش را که فرماندار لیدیه بود به دربار فراخواند تا مانع از جانشینی اردشیر شود. کوروش کوچک دیر رسید و مراسم در حال اجرا بود پس چنان به هیجان آمد که به اردشیر به قصد کشت حمله کرد. این حمله ناموفق بود و کوروش نیز به دستور شاه دستگیر شده و فورا محکوم به اعدام شد. پروشات توانست با تمهیدی جان کوروش را نجات دهد: درست پیش از اجرای حکم اعدام، کوروش را چنان محکم در آغوش گرفت که در صورت اقدام جلاد، خودش نیز کشته می‌شد. او توانست فرمان عفو کوروش کوچک را از شاه داریوش بگیرد و وی را به لیدیه بازگرداند. بعدا کوروش در لیدیه در مقابل اردشیر دوم شورش کرد و در پی آن جنگ‌های سختی بین این دو برادر درگرفت که چرخاننده آنها را ملکه پروشات می‌دانند. کوروش سرانجام در این جنگ‌ها کشته شد اما پروشات انتقام وی را از قاتلینش گرفت و یکی از رقبایش به نام استاتیرا را که از همسران محبوب شوهرش بود نیز با خوراندن زهر از بین برد. پروشات پس از مرگ داریوش دوم قدرت خود را در دربار پادشاهی پسرش، اردشیر دوم حفظ کرد.


.ماندان:

ماندان یا ماندانا دخــتر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردید. او در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت.

آتوسا:


آتوسا (۵۵۰ تا ۴۷۵ پیش از میلاد مسیح) از شهبانوهای ایران بود. وی دختر کورش کبیر، و خواهر خوانده کمبوجیه، و همسر دو پادشاه هخامنشی کمبوجیه و داریوش یکم، و مادر خشایارشا بود.پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود، گرفت. زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه‌ها داده می‌شد. آشیل نمایشنامه نویس قرن پنجم پیش از میلاد در یکی از نمایشنامه‌های خود تحت عنوان «ایرانیان» که اختصاص به جنگ خشایارشا با یونانیان دارد از آتوسا به عنوان بانوی بانوان یاد می‌کند. آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبی می‌دانست، و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت. کمبوجیه عاشق خواهر خود آتوسا شد و مغ‌های زرتشتی را جمع کرد و از آنها خواست که این ازدواج را برای او قانونی کنند. پس از درگذشت کمبوجیه در راه بازگشت از مصر، داریوش یکم با آتوسا ازدواج می‌کند. این ازدواج چند دلیل داشته‌است:

ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت او را قانونی جلوه می‌داد.
از آنجا که آتوسا باهوش، با فرهنگ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب می‌آمد.
هرودوت می‌گوید آتوسا از قدرت فوق‌العاده‌ای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان که به توصیه او انجام شده بود، داریوش یکم همواره از نصیحت‌های او بهره می‌جست. او حتی علاقمند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند. هرودوت از قول آتوسا نقل می‌کند که به داریوش شاه گفته
« چرا نشسته‌ای و عازم جنگ نمی‌شوی و سرزمین‌های دیگر را تسخیر نمی‌کنی پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته‌است که عازم جنگ شود و به پیروزی‌هایی نایل شود تا به ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آن‌ها حکمرانی می‌کند. »
اگر گفته هرودوت اغراق‌آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذ آتوسا بر شوهرش است. گفته شده‌است که آتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود اگاه بود، و از حضور یونانیان و دیگر ملیت‌ها به دربار بسیار بهره می‌برد.
آتوسا از صلب داریوش شاه دارای چهار فرزند شد، که بزرگ‌ترین آن‌ها خشایارشا بود. اما آتوسا همسر اول داریوش یکم نبود، و داریوش از همسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشا بزرگ‌تر بودند. مطابق قانون سلطنت پسر بزرگ شاه پس از او به سلطنت می‌رسید. اما آتوسا آن قدر بر شوهر خود نفوذ داشت که توانست خشایارشا را پس از داریوش به سلطنت برساند.
در زمان سلطنت خشایارشا آتوسا به عنوان مادر پادشاه در امور دولت دخالت می‌کرد. آشیل در نمایشنامه خود همواره از او به عنوان بانوی بانوان یاد می‌کرده‌است. می‌توان گفت که در نمایشنامه آشیلوس پس از خشایار، آتوسا بیشترین نقش را بازی می‌کند.
از زمان مرگ او هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها می‌دانیم تا زمانی که خشایار از جنگ یونان بر می‌گردد زنده بوده‌است. احتمالاً آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم قرار دارد.

شهرناز و آرنواز:


خواهران جمشید جم


فرانک


همسر آبتین و مادر فریدون که در رهاندن و زنده ماندن فریدون از دست دژخیمان ضحاک رنجها برد و در به قدرت رسیدنش نقش اساسی داشت.


سیندخت:


همسر خردمند مهرآب کابلی و مادر رودابه و مادربزرگ رستم که در همسری زال و رودابه و جلب موافقت مهرآب پدر رودابه بهاین وصلت نقش مهمی داشت و نیز در موقع تولد رستم از مادر، سیندخت یار و مددکار دخــترش رودابه بود. کوتاه سخن اینکه
سیندخت یکی از خردمندترین چهره های شاهنامه است.

رودابه

دخــتر مهرآب کابلی و همسر زال و مادر رستم که به روایت شاهنامه دلباختگی زال به او یکی از زیباترین صحنه های شاهنامه است. رودابه در موقع تولد رستم اولین سزارین را انجام داد. بنابراین، چنین زایمان ها را باید "رستمی" گفت نه سزارین. زیرا سزار قرن ها پس از تولد رستم به دنیا آمده است.


تهمینه

 
دخــتر زیباروی پادشاه سمنگان که شبی همسر رستم بود. ثمره آن تولد سهراب است که داستان زندگی و مرگ دردناکش به دست پدر در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. تهمینه برای آنکه تمام وقت خود را صرف پرورش سهراب کند، با وجود جوانی و زیبایی ازدواج نکرد.




گرد آفرید

 
دخــتر زیبا و چابکــسوار کژدهم که پدرش در مرز ایران و توران مرزبان بود. هنگامی که به دستور افراسیاب لشکری به سرکردگی سهراب برای جنگ با ایرانیان وارد مرز ایران شد گردآفرید لباس رزم به تن کرد و به جنگ سهراب رفت. مبارزه تن به تن بین سهراب و گردآفرید شروع شد و سهراب نمی دانست که گردآفرید زن است زیرا او در لباس و کلاه رزمی شبیه مردان بود، ناگاه در حین جنگ کلاه از سر گردآفرید بزمین افتاد و موهایش نمایان شد، سهراب آن موقع دانست که طرف مقابل او دخــتر است، دلباخته و عاشقش شد و از او خواستگاری نمود ولی گردآفرید چون سهراب را ایرانی نمیدانست و از هویت او که پسر رستم بود آگاهی نداشت این همسری را نپذیرفت زیرا نمی خواست همسر یک نفر غیر ایرانی باشد که فرماندهی لشکر دشمن را بر عهده داشت بشود.


فرنگیس:


دخــترا فراسیاب که با سیاوش ازدواج کرد. کیخسرو پادشاه نامدار ایرانی که از طرف پدر نوه کیکاووس و از طرف مادر نوه افراسیاب بود از این پیوند به دنیا آمد و شرح زندگی و مرگ سیاووش در شاهنامه به تفصیل آمده است و در ادبیات ما جای ویژه ای دارد. کیخسرو و مادرش پس از مدتی از توران به ایران آمدند. کیخسرو به راهنمای یاری رستم پهلوان نامدار ایرانی برای گرفتن انتقام خون سیاووش به جنگ پدربزرگش افراسیاب رفت لشکر توران را شکــست داد و افراسیاب و عده زیادی از نامداران توران از جمله اشکبوس را از بین برد. در پایان زندگی چون انسانی مقدس و پاک و منزه بود در چشمه ای از نظر ناپدید شد به همین جهت مردم ایران در آن روزگار و زرتشتیان همیشه او را "سوشیانت" که معنی سودرسان است میدانند و منتظر بازگشت و ظهور او هستند.


بانو گشسب:


دخــتر رستم که در هنگام کشتی پهلوانان را به خاک می افکند، دلیری این بانوی ایرانی مشهور است.


منیژه:


دخــتر افراسیاب که بیژن سردار معروف ایرانی دلباخته او گردید و به بند اسارت افراسیاب افتاد و به دستور افراسیاب او را به چاهی که به همین نام معروف است انداختند تا سرانجام رستم که خود را به صورت بازرگانی درآورده بود توانست او را نجات بخشد.


کتایون

 
دخــتر قیصر روم همسر گشتاسب شاه مادر اسفندیار و یکی از اولین کــسانی که کیش زرتشت را پذیرفت. موقعی که اسفندیار به دستور گشتاسب می خواست به جنگ رستم برود کتایون به سختی با رفتن او مخالف بود و او بخردانه پند داد ولی اسفندیار نپذیرفت و در جنگ با رستم کور و سپس کشته شد و کتایون با غم و دردی جانکاه به سوگ فرزند نشست.


هما:


دخــتر اسفندیار و خواهر بهمن و ملکه نامداری از سلسله کیانیان.


پوران:


پوران خسرو منظور پوراندخت دخــتر خسرو پرویز است که زنی با کفایت و خردمند بود ولی متأسفانه به علت وضع آشفته و نابسامان آن دوران و جنگهای طولانی ایران و روم در زمان خسرو پرویز و نفوذ دین مزدک و نارضایی مردم از وضع موجود نتوانست آن طور که باید از کفایت و دانایی خود به سود مملکت استفاده کند.


آزرمدخت


تدخــتر دیگر خسرو پرویز که مثل خواهرش پوراندخت زنی با کفایت و لایق بود اما به همان دلایل او نیز نتوانست کاری از پیش ببرد.


کردیه:


خواهر خردمند بهرام چوبین


شیرین

 
برادرزاده و جانشین مهین بانو حاکم ارمنستان، که زنی خردمند و وفادار بود. داستان عشق او و خسرو پرویز و دلدادگی او و فرهاد در ادبیات ایران مشهور است پس از اینکه خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه "که مادرش مریم دخــتر قیصر روم بود" کشته شد، شیرویه از شیرین که که زن پدرش بود خواستگاری کرد شیرین جواب رد به شیرویه نداد و به او گفت که من به عنوان ملکه ایران باید بهترین مراسم سوگواری را برای پدرت خسرو پرویز بجا آورم در حالی که زیباترین لباس و آرایش را داشت با متانت به همراه موبدان و بزرگان به تشییع جنازه خسرو پرویز پرداخت. پس از انجام مراسم از حاضران خواست که او را برای آخرین وداع با جنازه همسرش تنها بگذارند در آن هنگام با خنجری در کنار همسرش، خود را کشت.

 
پری چهر:


دخــتر زابل شاه همسر جمشید و مادر ثور است. پری چهره در معنای بسیار زیبا،خوب روی، بسیار جمیل، زیباروی، پری روی، و انسانی که سیمای پری دارد، آمده است. استاد توس درباره او گفته است:
پری چهره رابچه بد درنهان ازآن خوب روی، شادمان شد جهان


رام بهشت


نام مؤبدی است که در شهر استخربرای ناهید ، معبدی ساخته بود، رام بهشت مادر بابک و همسرساسان است که در کنار دریاچه بختگان حکومت می کرد وبرای فرزند دیگرش به نام اردشیر، نگهبان سالاری، شهر داراب را گرفت و این آغازی است برای بوجود آمدن سلسله ساسانی در ایران بود.

 
یوتاب:

 
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریو برزن فرمانهدهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته ست. او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسر دیگری به ایران هجوم آورد. از او به عنوان شاه آتروپیان (آذربایجان) در سالهای 20 قبل از میلاد تا 20 سال پس از میلاد نیز یاد شده است. با این همه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خ.د بر جای گذاشتند.


آذرآناهید:


ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی. نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است.

 
پرین:


بانوی دانشمند ایرانی. او دخــتر کیقباد بود که در سال 924 یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین رای همیشه ثبت گردیده است. از او چند کتاب دیگر گزرش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است.


زربانو:


سردار جنگجوی ایرانی. دخــتر رستم و خواهر بانو گشنسب . او در سوارکاری زبده بوده است و در نبردها دلاوریهای بسیار از خود نشان داده است. تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال ، آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرد.

فرخ رو :



نام او به نوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است . وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید


آریاتس :


یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد. مورخین یونانی در چند جا نامی کوتاه از وی به میان آورده اند.


گردیه :


بانوی جنگجوی ایرانی. او خواهر بهرام چوبینه بود. فردوسی بزرگ از او به عنوان همسر خسروپرویز یاد گرده که در چندین نبرد در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان داده است.

 
هلاله :

 
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش (391 یشتها + 274 یشتها) در زمان کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست. از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را همای چهرآزاد و همای و همون نیز گفته اند. او مادر داراب بود و پس از : وهومن سپنددتان " بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بد کردار بودن وی و ثبت قوانین اشتباه و ظالمانه به ثبت نرسیده است.

 
پوراندخت :

 
شاهنشاه ایران در زمان ساسانی. وی زنی بود که بر بیش از 10 گشور آسیایی پادشاهی میکرد. او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرمانروایی نمود


















۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

آناهیتا الا هه ی آب

آناهیتا، الهه نگهبان آب ایرانیان

«آناهیتا» به معنای پاک و دور از آلودگی در اعتقاد ایرانیان باستان الهه آب، فرشته نگهبان چشمه‌ها و باران و همچنین نماد باروی،
عشق و دوستی بوده است. این اعتقاد از دوران پیش از زرتشت در ایران وجود داشته و در دوران‌های بعدی هم مورد توجه قرار گرفته
است.

توجه به آناهیتا از دوره اردشیر دوم هخامنشی در ایران مرسوم شده و در دوره‌های تاریخی بعدی یعنی اشکانی و ساسانیان هم ادامه
داشته است. در کتیبه‌های به‌جا مانده از این دوره‌های تاریخی اشاره‌ها و تصاویری از آناهیتا در کنار نام اهورا مزدا به چشم
می‌خورد.«در نقش برجسته تاق بستان، خسرو پرویز پادشاه ساسانی در میان اهورامزدا و آناهیتا ایستاده است. در این نقش برجسته،
آناهیتا که در سمت راست شاه ایستاده، تاجی همانند اهورا برسر و در یک دستش حلقه فر ایزدی را نگه داشته و در دست دیگرش
کوزه‌ای است که از آن آب می‌ریزد.»

به احترام این الهه ایرانی معابد و تندیس‌های فراوانی در دوره‌های تاریخی پیش از اسلام در سرزمین ایران ساخته شده است. از آناهیتا
یادواره‌هایی (شامل معابد و کتیبه‌ها) در همدان، شوش، کازرون و آذربایجان، کرمانشاه و کنگاور به‌جای مانده است. معبد آناهیتا در
کنگاور مشهورترین معبد منسوب به آناهیتا در ایران است.

در تقویم ایرانی روز دهم ماه آبان باستانی برابر با چهارم آبان فعلی به عنوان جشن آبانگان مشخص شده است. آبانگان جشن آناهیتا
(آناهید)، الهه آب است. در جشن آبانگان، ایرانیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانه‌ها، الهه آب را نیایش می‌کردند.

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

عشق اهریمنی سودابه (نوشین شاهرخی)

چکیده‌ی داستان:

سودابه یا سوداوه دختر شاه مازندران است. کاوس که در شاهنامه پادشاهی بی‌ خرد است، با آن که توان جنگ با مازندران را ندارد، بهاین کشور لشکر می‌کشد و از سودابه خواستگاری می‌کند، اما شاه مازندران او و یارانش را به بند کشیده و کور می‌کند. سودابه ازاستثنائات شخصیت‌های زن شاهنامه است که شخصیتی منفی دارد. زنی شیفته که چون عشق‌اش را به دست نمی‌آورد، چنان از معشوق
متنفر می‌شود که وی را به کام مرگ می‌فرستد.
رستم از هفت‌خان می‌گذرد و با کشتن دیو سفید، خون او را در چشمان کاوس و یارانش می‌ریزد، بینایی را به آنان بازمی‌گرداند و آنانرا از بند می‌رهاند.

سودابه زنی زیبا، باخرد و مهربان توصیف می‌شود که در تمام مدتِ بند به کاوس یاری می‌رساند و پس از ازدواج با وی شهبانویایران می‌شود.

سیاوش هنوز کودکی بیش نیست که سودابه او را می‌بیند و به او دل می‌بازد. سیاوش که نزد رستم تعلیم هنر، ادب و رزم می‌بیند تا سنیننوجوانی نزد رستم می‌ماند و هنگامیکه از سیستان به ایران بازمی‌گردد، سودابه این‌بار چنان شیفته‌ی او می‌شود که دل و جان از کفمی‌دهد.

سیاوش به عشق سودابه پاسخ منفی می‌دهد و نمی‌خواهد به پدرش خیانت کند. سودابه می‌خواهد با زور با سیاوش هم‌آغوش شود، اما جزپیراهنی پاره از سیاوش چیزی در دستانش نمی‌ماند. پس به سیاوش تهمت می‌زند که قصد تجاوز به او را داشته است. آتشی چون کوهبرپا می‌کنند تا سیاوش از آن بگذرد (در ایران باستان عقیده بر این بوده که آتش گناه‌کاری یا پاکی انسان را گواهی می‌دهد) و چون
سیاوش تندرست از آن بیرون می‌آید، بی‌گناهی او ثابت می‌شود. سودابه که بی‌مهری کاوس را می‌بیند و معشوق را نیز از دست داده وبنابراین هم عشق و هم قدرت را از کف نهاده، دوقلوهای زنی را می‌کشد و جای کودکان خودش جا می‌زند و مرگ آنان را به قصدتجاوز سیاوش نسبت می‌دهد و کم‌کم جایگاه پیشین خود را نزد کاوس بازمی‌یابد.

سیاوش که همواره زیر فشار و تهمت سودابه است، با حمله‌ی توران به ایران ترجیح می‌دهد که به جنگ برود. اما افراسیاب تورانی با
دیدن خوابی هولناک با سیاوش پیمان صلح می‌بندد. ازین سو کاوس که نمی‌خواهد فرزندش بازگردد، از او پیمان‌شکنی می‌طلبد. سیاوش
پیمان نمی‌شکند و به توران پناهنده می‌شود. در آنجا با دختر افراسیاب فرنگیس ازدواج می‌کند، اما پس از چندی با توطئه‌ی حسودان در
توران کشته می‌شود. رستم سوگوار و خشمگین از سودابه، او را جلوی کاوس از شبستان بیرون می‌کشد و با شمشیر به دو نیم می‌کند.

عشق اهریمنی :

از لحظه‌ی شیفتگی سیمای سودابه تغییری اساسی می‌یابد. دیگر از کاردانی و مهربانی او سخنی نیست، بلکه حرکات، اندیشه و
برنامه‌ریزی‌های او همه بوی خیانت، خشونت و مرگ می‌دهند. سودابه‌ای که در مازندران چنین با کاوس مهربان بود، حال می‌خواهد
پنهانی به او خیانت کند و از پسر کاوس نیز می‌خواهد که با او هم‌‌دست شود. اما تنها خیانت نیست که از او زنی اهریمنی می‌سازد، بلکه
سیمای جنایت‌کاری است که برای پیشبرد اهداف خود دست به کشتار دو کودک نوزاد می‌زند و سیاوش را در میان کوهی از آتش
می‌فرستد.

سودابه و زلیخا :

زیبایی ایزدی یوسف (در داستان یوسف و زلیخا) و سیاوش که زنان را بی‌قرار و عاشق خود می‌کنند و نیز عشق سودابه به ناپسری
همچون زلیخا که عاشق دلخسته‌ی ناپسری‌اش یوسف می‌شود، از زوایایی به یکدیگر شبیه‌اند. در یوسف و زلیخا اما سیر داستان از
نونی دیگر است و در پایان نیز زلیخا با تحمل رنج عشق، زیبایی و جوانی از دست رفته‌اش را بازمی‌یابد و به معشوق خود می‌رسد. اما
سودابه‌ی شاهنامه از لحظه‌ی عاشقی به بعد اهریمنی می‌شود، و سزایش مرگی است که به دست رستم انجام می‌پذیرد. عشق مادروپسر

در شاهنامه سودابه مادر سیاوش نیست و از مادر سیاوش پس از زایمان سخنی نمی‌رود که فقدان آن در داستان بسیار مشهود است.
ازین‌رو برخی کاتبان با ابیاتی الحاقی به شاهنامه افزوده‌اند که مادر سیاوش پس از زایمان مرده است.

دکتر خالقی مطلق بر این نظر است که "در ساخت کهنتر این داستان، مادر سیاوش همان سودابه بوده، ولی سپس‌تر چون عشق میان
مادر و پسر را نپسندیده بودند، سودابه را مادر ناتنی سیاوش کرده‌اند..." (سخن‌ دیرینه، 1381، ص325).

یک دلیل مهم تفاوت در روایت‌ها اینست که در ایران باستان ازدواج درون‌خانوادگی (حداقل میان پادشاهان) پسندیده بود و پس از
سلطه‌ی اسلام ناپسند شد.

حتی اسطوره‌های خدایان ایرانی نشان از پیوند درون‌خانوادگی دارند و مشی و مشیانه (نخستین زن و مرد) خواهر و برادرند.

برگرفته از: شهرزاد نیوز

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

همیشه همان...

هميشه همان...
اندوه


همان:
تيری به جگر درنشسته تا سوفار.
تسلای خاطر


همان:
مرثيه ‌يي ساز کردن. ــ



غم همان و غم‌واژه همان
نام ِ صاحب ‌ْمرثيه


ديگر.



هميشه همان
شگرد


همان...
شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»


همچنان نماد ِ اميد بماند.
راه


همان و
از راه ماندن


همان،
تا چون به لفظ ِ «سوار» رسي



مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌يي در راه است.

و چنين است و بود
که کتاب ِ لغت نيز


به بازجويان سپرده شد
تا هر واژه را که معنايي داشت


به بند کشند
و واژه‌ گان ِ بي‌آرِش را


به شاعران بگذارند.
و واژه‌ها


به گنه ‌کار و بي ‌گناه


تقسيم شد،
به آزاده و بي‌معني



سياسي و بي‌معني



نماد ين و بي‌معني



ناروا و بي ‌معني. ــ

و شاعران
از بي‌آ رِش‌ترين ِ الفاظ


چندان گناه‌واژه تراشيد ند
که بازجويان ِ به تنگ ‌آمده


شيوه ديگر کردند،
و از آن پس،



سخن‌گفتن



نفس ِ جنايت شد.

۱۳۶۳احمد شاملو

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

مانی نقاشی که پیا مبر شد یا پیامبر نقاش؟


مانی نقاشی که پیا مبر شد یا پیامبر نقاش؟
مانی، نقاشی که پیامبر شد و یا پیامبر نقاشی كه ازمشهور*ترین كتاب او، ارژنگ یا آردهنگ امروزه اثری در دست نیست. مانی، شاعری که پیامبر بود.. پیام*آوری كه آیین وی آبشخور الهی نداشت اما آن چنان فراگیر شد كه زمانی برمنطقه وسیعی از غرب امپراتوری روم تا هند و از مرزهای چین تا عربستان گسترده شد. پیروان كیش او در اوج عظمتش از سواحل اقیانوس آرام تا سواحل اقیانوس اطلس را دربر*گرفته بودند و آیین او آیین رسمی دولت تركان اویغوری آسیای مركزی شد. مانی حتاموفق شد تا بر امپراتوری چین میانه تاثیر بگذارد. این آیین بیش از ۱٥۰۰سال دوام آورد و عده*ای از مانویان تا اوایل سده بیستم نیز در چین وجود داشتند. تاثیر آیین مانی بر برخی از فرقه*های مسیحی در حوالی شمال ایتالیا و جنوب فرانسه ونیز در قوانین مذهب تائودر چین به چشم می*خورد. تائو در نگاهش به انسان و همزاد و طبیعت بسیار به مانی نزدیک است.این اندازه گسترش و دوام،در حالی كه این آیین به جز مدتی كوتاه و در منطقه كوچكی، هیچ گاه از پشتوانه و قدرتحكومتی برخوردار نبود، مایه شگفتی است. این آیین چه ویژگی داشته كه توانسته بود این چنین در میان مردم رسوخ كند؟در هنگامه قدرت جویی و جنگ های دینی که سراسر تاریخ انسانی را به خون و آتش کشیده است، مانی سخن از آیین این جهانی و انسانی می کرد. این راز بزرگ پیروزی او بود.مانی در ۱٤ آوریل (۲٥ فروردین) ۲۱٦میلادی درشمال بابل در استان اسورستان، سرزمین ستاره شناسان و دانشمندان به دنیا آمد. در مورد محل تولد مانی اختلاف نظر زیاد است اما ابوریحانبیرونی محل تولد وی را ده مرآیین ودر ناحیه نهر كوتادر شمال بابل می*نویسد. خود مانی هم در قطعه شعری می*گوید: «شاگردی شاكرم، برخاسته ازسرزمین بابل.» پدر مانی، پتگ یا پاتگاز تبار شاهان اشكانی و اهل همدان بود كه با زنی با نام مریم ازدواج كرد. مادر مانی با خانواده كمسركان از شاخه*ای از خاندان شاهی اشكانی نسبت داشت. پتگ از همدان به تیسفون، پایتخت اشكانیان، رفت و در آنجا به فرقه مغتسله پیوست كه گونه*ای فرقه گنوسی بود. او به ادعای خود در پی الهامی از گوشت خوردن و برخی رفتارها دست كشید و به اتفاق فرزند چهار ساله*اش، مانی، به میان اعضای فرقه رفت. مغتسله یا ماندایی ها یا صبیین از گروه های بزرگ عرفانی ایرانی بودند. از بین آنان دانشمندان و پزشکان بسیاری در تاریخ برخاستند. این گروه هزاره ها به زندگی خویش ادامه دادند، چنان که هنوز نیز در کناره های کارون زندگی می کنند و به باورهای دیرین خویش پای بند هستند.نام مانداییان با آب گره *خورده است. در كنار رود كارون در خوزستان هنوز هم، قومی صنعتگر و هنرمند با آیینی ویژه زندگی می*كنند. تقریبا تمامی آیین*ها ی مانداییان در كنار آب ، انجام می*شود. ماندا،به معنای معرفت و شناخت و «صبی»، در زبان عربی از «صب» به معنای آب ریختن گرفته شده است. ماندا با عرفان و گنوس و زندقه هم ریشه و به یک معنی است.یكی از اعتقادات مانداییان این است كه «یردنه» یا آب مقدس از زیرعرش جاری است و زندگی نیز از زیر «یردنه» و دنیای نورانی بالا، مملو از آب زنده است. مانداییان به پاكی اهمیت زیادی می*دهند. «رشامه»، «طماشه» و تعمیر، مراحل پاكی مانداییان است. غسل و آبكشی در زبان ماندایی «طماشه» گفته می*شود.تعمید هم که اصلی*ترین بخش آیینی مانداییان است، در زبان ماندایی، «مصویا» گفته می*شود. تعمید فقط باید توسط روحانی ماندایی انجام شود. انجام تعمید به خودی خود در هر زمانی مفید است. رشامه مانند دیگر بخش های آیین، نمادین است. در رشامه با یردنا* یعنی وضو گرفتنبا آب جاری، با بوییدن آب از بوی خدا یاد می*شود.به این ترتیب، مانی باافكار آیین*های عرفانی میان رودان بزرگ شد. مانی به گفته خودش كه درگزارش ابن ندیم و بیرونی ضبط است، نخستین بار در دوازده سالگی پیام وحی را دریافتكرد و حامل پیام، روح همزاد او بود كه در متن های فارسی میانه مانوی «نرجمیك» یا توام، همزادخوانده می*شود. بار دیگر، در 24 سالگی وحی به وی نازلشد و این بار دستور یافت تا به آموزش آیین بپردازد. او نخست پدر و سپس بزرگانخانواده را به آیین خود در آورد. سپس برای تبلیغ آیین خود به سفر پرداخت. یكی ازویژگی*های تبلیغ در آیین مانی آن بود كه در هر منطقه*ای به زبان آن منطقه و به گونه ایكه برای مردم آن منطقه قابل درك باشد، به تبلیغ می*پرداخت. خود او در متنی به زبان فارسی میانه می*گوید: آیینی كه من گزیدم، از دیگر آیین*های پیشینیان در ده چیز برترو بهتر است. یك، آن*كه آیین*های پیشین به یك شهر و یك زبان بودند. اما آیینی كه منآوردم، در هر شهر و به هر زبان پیدا شود و در شهرهای دور گسترش یابد.همچنینمانی از عناصر اعتقادات بومی هر منطقه نیز وام می*گرفت. از این*رو، در اساطیر مانوینام*های ایزدان ایرانی با نقش*هایی متفاوت تكرار می*شود، از قبیل: هرمز بغ، مهرایزد، بهمن بزرگ، نریسه یزد. همچنین عناصر مسیحی چون عیسای درخشان، شیث و عیسی مسیح كه مانی خود را ادامه دهنده راه وی می*خواند. مانی با تطبیق خود بااین آیین، می*خواست غرب را تسخیر كند، همان طور كه در شرق مبلغان آیین مانوی عناصری چند از آیین بودایی را اقتباس كردند تا بهتراز سوی مردم بودایی پذیرفته شوند. آیین مانوی از همان آغاز به صورت آیینی آمیزه*گراظهور كرد. در این آیین، آمیزشی آگاهانه ازباورهای مسیحی و ایرانی بر اساس باورهای باستانی میاندورود در قالب باورهای عرفانی صورت گرفته بود. در آیین وی آزردن جان ها و موجودات زنده بسیار زشت شمرده شده است. مانی بر آن بود که دین های مختلف سبب اختلافات و جنگ های بسیار شده اند و باید آیینی زمینی و این جهانی برای همه ی افراد بشر به وجود آورد.آیین وی آمیزه ای از دانش و دین و عرفان بود.کیهان شناختی وی بر اصل دو بن نور و تاریکی بود که بر عرفان و کسانی چون سهروردی تاثیر بسیار نهاد. نماز و روزه و زکات از آداب آیین او بود که در اسلام مورد تقلید قرار گرفت. بنا به باور او، فرزانگی در درک روشنایی زندانی شده و با پرهیزگاری و شناخت و برادری و پاکدامنی باید او را نجات داد. در متن های مانوی، بنیان اندیشه های او چنین آمده است:* پایه ی باور ما، شناسایی خود است.* شناختن آدمی، سرآغاز کمال است.* همه چیز را دوست بداریم* بت را نباید پرستید. دروغ نباید گفت. زنا نباید کرد. دزدی نباید کرد. از جادو و افسون باید دوری کرد. در پیشه و حرفه باید جدی بود.مانی همچنین یكی از ابزار مهم تبلیغی خود راكتابت می*دانست، بر*خلاف سنت شفاهی رایج در ایران. آثار اصلی مانوی كه متعلق بهمانی شمرده می*شود، هفت اثر بود كه به زبان آرامی شرقی، زبان محلی مانی، نوشته شده بود: اونجیلون زیندگ (انجیل زنده)، نیان زیندگان (گنج زندگی)، رسالات، رازان(اسرار)، كوان (غولان)، دیبان (= دیوان، نامه*ها)، مزامیر و نیایش*ها. همان*طور كه می*بینیم نام یكی از آثار مانی، انجیل زنده است، از آن*رو كه مانی خود را به منزله حواری مسیح و ادامه دهنده راه او می*دانست. در نظر او، انجیل مسیحیان دست برده شده و انجیلی كه خود آورده بود، انجیل زنده بود. این هفت كتاب، كتاب*های آیینی مانویبه شمار می*آید. افزون بر این*ها، مانی كتابی به فارسی به نام «شاپورگان» داشت كهبه زبان فارسی میانه نگاشته و در آن چكیده ی اندیشه های خود را برای شاپور اولساسانی بیان کرده بود. مانی به یاری برادران شاپور، «پیروز» و «مهرشاه» كه به آیین مانی گرویده بودند، توانست سه بار به حضور شاپور پذیرفته شود. ابن ندیم درالفهرست نخستین دیدار آنها را در روز یكشنبه اولین روز ماه نیسان كه آفتاب در برجحمل بود، یاد می*كند و می*نویسد این تاریخ برابر با روز تاجگذاری شاپور بود و در این دیدار، مانی «شاپورگان» را كه تنها كتابش به زبان فارسیمیانه است، تقدیم شاپور می*كند. در نوشته های مانوی آمده كه شاپور سخت تحت تاثیر پیاممانی قرار گرفت و به او اجازه داد آزادانه در سراسر ایران تبلیغ كند و به این ترتیب، مانی سال*ها جزو ملازمان شاپور شد و حتا در لشكر*كشی شاپور در جنگ باوالرین، امپراتور روم، چونان كرتیر موبد در كنار او بود، موبدی كه بعدها از دشمنان سرسخت مانی و موجب دستگیری و محاكمه وی شد. كتاب دیگر مانی كفالایا یاسخنرانی*هاست كه مجموعه گفتارها و تا حدودی پیشگویی*های مانی است. اشعار و ترانه ها و زمزمه های مانوی از شاهکارهای ادبی آن زمان به حساب می آید. سرود مروارید مانی که تازه یافته شده است، منظومه ای عارفانه و دل نشین است.امامشهور*ترین كتاب مانی آردهنگ است كه در فارسی ارتنگ و ارژنگ خوانده می*شود و سراسرتصویری است. مانی تمام اساطیر مانوی، داستان آفرینش و اصول اعتقادی آیین خود را دراین كتاب به تصویر كشیده است. مانی بر این باور بود كه سخنانش باید به گونه*ای بیان شود كهبرای همه مردم قابل فهم باشد. كتاب آردهنگ را می*توان ابتكار مانی برای تكمیل آموزش آیین خود به توده مردم به ویژه كم سوادان و بی*سوادان دانست. این كتاب شاهكاری هنری بود از هنر خاص مانویان كه با كوچ آنان به چین بر هنراین سر*زمین تاثیراتی شگرف بر جای گذاشت. با آن*كه تنها یك كتاب مانی مصور گفته شده اما در سایر كتاب*ها نیز برای پرهیز از یكنواختی تزییناتی در حاشیه نوشته*ها و حتا استفاده از رنگ*های مختلف دیده می*شود. وی در خط فارسی اصلاحات زیادی انجام داد.آثار مانوی یعنی آثاری که پیروانش نوشته اند بسیار زیاد است و از جمله این آثار شعرهایی به زبان پهلوی اشکانی است. مانند دو مجموعه شعر که مضمون آنها هبوط روح است، مانوی ها خیلی پیش از سنایی و بایزید بسطامی چنین مضامینی را پرورانده اند، و این اشعار که در قرن دوم هجری کشف شده، مربوط به ابتدای دوره اسلامی است، زمانی که مانوی ها از ایران رانده می شوند و ازطریق تاجیکستان و آسیای مرکزی به چین می روند و پناهنده می شوند و تا قرن نهم میلادی در شهر تورفان کتابخانه های عظیم داشته اند و همین متونی – که اشاره کردم و متون بسیاری بر روی چرم در کتابخانه های آنان به دست آمده است.از این گذشته، در آن زمان بویژه در خاورمیانه، هنر شفا بخشی ومعجزه از درجه بالایی برخوردار بود. هنری كه مانی از آن بی*بهره نبود. او پزشكی توانا و حكیمی معجزه*گر بود . ادبیات مانوی را به دو بخش تقسیم می توان کرد: ادبیات دینی و ادبیات ناب مانند شعر و داستان و دیگر انواع ادبیات آفرینشی.وقتی در ادب فارسی از نخستین شاعران سخن به میان می آید از ابوحفض سغدی و ابوسلیک گرگانی یاد می کنند، در حالی که ادبیات فارسی از ادبیات ایرانی جدا نیست و نخستین شاعر باید "وهمن خورشید" را به حساب آورد که دو مجموعه شعر از او باقی مانده که از اشعار عرفانی ایرانی است. سابقه شعر سپید و نمونه های ادبیات داستانی را تیز در ادبیات مانوی می توان یافت.بنا به پژوهش های ارجمند دکترابوالقاسم اسماعیل پور:در متون مانوی، چهار نوع ادبی می توان یافت:ادبیات آموزشی با قطعات زیبا که گاه با گلستانپهلو می زند. و شعرهای بسیاری همراه دارد.ادبیات غنایی که هم در شعر و هم در نثر مانوی نمونه هایی از آن می توان یافت. سوگ سروده ها در مدح قدیس هایمانوی و بیان عشق عرفانی .عشق نزد آنها یعنی رهایی از ظلمت وکشف پاره نور وجودوعارف شدن به آن.ادبیات روایی که از این نوع داستان های بسیاری در نوشته های مانوی داریم. نوشته هایی که در واقع هم داستان است، هم تمثیل. تمثیلات سغدی مانوی آنقدر زیاد است که زندرمان توانسته از آنها یک جلد کتاب چاپ کند. اینها همان داستان های خیلی کوتاه یا داستانک است.زندگینامه نویسی که شاخه ای جدید در ادبیات ایجاد کرد. مانی خود زندگینامه نوشته است. او اولین کسی است که حدود ١۷٠٠ سال پیش زیست نامه خود را نوشته و در آن خود و خانواده اش را معرفی می کند.از ویژگی های مانویت یکی نیز این بوده است که پیروانش به آثار نوشتاری بسیار اهمیت می داده اند. هیچ دین و آیینی نیست که اینهمه آثار از آن باقی مانده باشد. به هر زبانی از آنها آثاری به جا است. متون یونانی مانی، متون چینی مانی، متون لاتینی مانی، متون ترکی مانی و ... پیداست که بسیار کار شده، و نویسنده و روشنفکر بسیار داشته اند. اینکه در میان ایرانیان مانی به نقاش معروف شده به دلیل آن است که مانوی ها با بهترین مرکب ها و بهترین چرم ها و بهترین ابریشم ها آثار خود را می نوشته اند.آثار دیگری وجود دارد که غیر مانوی ها از جمله مسلمانها درباره آنان نوشته اند. در کتابهای فارسی از سده چهارم تا قرن سیزدهم هجری درباره مانویتآگاهی های زیادی می توان به دست آورد. مهمترین این کتابها در زبان فارسی "بیان الادیان" ابوالمعالی و "فارسنامه" ابن بلخی است. در زبان عربی نوشته ها زیادتر است و نزدیک صد و هفتاد کتاب و رساله درباره مانوی ها وجود دارد. "آثار الباقیه" بیرونی و "الملل و النحل" شهرستانی و "الفهرست" ابن ندیم جزو بهترین نوشته های عربی در این زمینه است. الفهرست نام کتابهایی را می برد که اصل آنها از بین رفته است ولی ما در دست نوشته های مانوی گاهی به نامهایی بر می خوریم که می بینیم همان است که الفهرست نوشته است. در متون سریانی و یونانی هم در این زمینه آثاری وجود دارد. کتابی با نام "آکتا آرخل آی " که به زبان یونانی است و در حال حاضر بحث روز دنیا در زمینه مانی شناسی است. کارهای پژوهشی بویژه در آمریکا روی این کتاب انجام می شود زیرا بر این باورند که ناگفته ها و مشکلات مانویت را حل خواهد کرد. این کتاب که در قرن چهارم میلادی نوشته شده از این جهت اهمیت دارد که بسیاری از مسائل عرفان مسیحی را هم حل می کند.وی در شصت و یک سالگی در زندان و زنجیر در گذشت.در زمان عباسیان به بهانه مانوی بودن بسیاری از دانشمندان را کشتند. یکی از آنان که به فتوای هادی خلیفه کشته شد، نویسنده ای بود به نام ازدیادار که شاعری در مرگش سروده است:به خدا سوگند که او دوست می داشت که خناهی خدا در آتش باشددر آیین او نه ماران را می کشند و نه گنجشک ها راو نیز موش راو می گوید که روح خدا در پیکر موش است.
آیین مانی در غرب نیز به وسیله کلیسا سرکوب شد. آیین پریسیلیانی در اسپانیا، آیین بوگومیلی در بلغارستان و کاتارهای فرانسه و شمال ایتالیا به شدت از مانی برداشت کرده و با آن آیین نزدیک بودند. پریسلیانی در ٣٨٥ میلادی به عنوان جادوگر و مانوی تبعید و به مرگ محکوم شد. بوگومیل در بلغارستان نیز به فرمان اکپراتور بیزانس در یک میدان اسب دوانی به آتش کشیده شد. کاتارها نیز مانوی بودند و به مبارزه با ستم های کلیسا برخاستند و تمدنی باشکوه در جنوب فرانسه بنیاد نهادند و سرانجام با یاری کلیسا و حکومت آنان را به خاک و خون کشیدند. آخرین دژ آنان در سال ۱٣٤٤ میلادی سقوط کرد و دویست و ده تن مانوی را دستگیر و بر فراز کوهی از هیزم به آتش کشیدند. مانویان ارمنستان نیز بسیار مقاومت کردند. در سده هشتم میلادی، برای چندمین بار کلیسا فتوای قتل عام آنان را صادر کرد. کشیشان و شاهان به راه افتادند و سدها اندیشمند مانوی را کشته و آثارشان را به آتش کشیدندجشن بزرگ مانویان به نام بما که جشنی بهاری است تا مدت ها برگزار می شد.پیکر مانی را مدت ها بر دروازه ی جندی شاپور به دار آویختند و از آن پس، مردمان آن را دروازه ی مانی خواندند. اما اندیشه هایش را نتوانستند به دار کشند.اینک نمونه های دیگری از شعرهای سپید مانی به روایت دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور:نمونه هایی از اشعار« سپید» مانوی(1)خسته مشو ای خرد
تن در مده ای عشق
بیا گرد آییم
و او را دریابیم
که پنهان از نظرهاست
که خموش است و سخن می گوید
دو گوهر کز آغاز بوده اند
آن مغاک
و او کز بلندادرخشنده است ظلمت فراز رفته
نور اما هبوط کرده است
خسته مشو ای خردتن در مده ای عشق
مرگ چشنده زندگی ست
زندگی چشنده مرگ
آوردگاه وحشت گسترده است
خسته مشو ای خردتن در مده ای عشق
چه بشکوه این عشق
چه بشکوه این خردعشق واره شد
خرد در جست و جویش
http://www.iranpardis.com/showthread.php?t=12038