۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

یک ملاقات غیر منتظره!

دیشب بعد از سال ها یکی از دوستان قدیمیه دوران دانشجوییم را به طور تصادفی ملاقات کردم.چقدر دیدارش منو خوشحال

کرد .یاد خاطرات دانشگاه و شیطنت ها و بعضا فشار هایی که روی ما بود..همه وهمه اشک به چشمانمان آورد...برای لحظاتی

یاد آن روز زمستانی افتادیم که داشتیم از دانشگاه به خانه باز می گشتیم. چونکه مقنعه داشتیم و لباس

هایمان سر وسنگین بود با اعتماد به نفس از کنار گشت ارشاد رد شدیم..اما چشم شما روز بد نبینه رد شدن همان و گرفتار

شدن همان.خانمی از همین فاطمه کماندوها ما رو صدا کرد.ظاهرا با دوستم کارنداشت و هدفش من بودم.با تشر به من

گفت :این چه روپوشیه تنت کردی؟ چرامقنعه ات عقبه؟ سر و وضعت رو درست کن!راستش خیلی بهم بر خورد.با عصبانیت

گفتم :مگه لباس من چه عیبی داره؟ من با همین لباس دانشگاه می روم...اما هنوز حرفم تمام نشده بود که دوستم توی حرفم

پرید و با حالتی پوزش خواهانه به زن گفت :ببخشید دوست من مسلمان نیست...خوب حالا یه خورده روسریش عقب رفته...زن

با عصبانیت سر دوستم فریاد زد آدم زنده وکیل و وصی نمی خواد. کارتت رو نشان بده ببینم...کارتم رو که روی آن مشخصات و

دینم نوشته شده بود را نشان دادم..با تمسخر یه نگاهی کرد و بعد گفت :اتش پرست هم که هستی دختره ی ..ج...با این ریخت و

قیافه می آیید توی خیابان پسرای ما را از را ه به در کنید؟بعد خطاب به دوستم گفت:ببینم تو بچه مسلمان بابا ننه ات بهت نگفتند

 این آتیش پرست هانجسن...و بعد کلی دوستم را ارشاد کرد....البته این اولین باری نبود که چنین اتفاقی می افتاد و آخرین بار

هم نبود...اما برای اولین بار شب گذشته از دوستم شنیدم که برخورد آن زن چنان منقلبش کرده بود که تا مدتها خجالت می

کشیده توروی من نگاه کنه!!دیشب برای هر دوی ماشبی  زیبا و خاطره انگیز بود.جدا از ملاقات هیجان انگیز و غیر منتظرمان

 ...در یک کشور آزاد بودیم...او با حجاب بود و کسی مزاحم او نبود.

و من بی حجاب بودم بدون هیچگونه نگرانی!

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

بانو قمرالملوک وزیری

یکی اززنان سنت شکن و شجاع ایرانی که در بین هنرمندان معاصر نقش مهمی داشته است قمرالمولوک وزیری است که سالیان سال ستاره درخشان آسمان هنر ایران بود. صدای گرم قمر که از اولین زنان خواننده ایران در دوران معاصر کشور ما بود علاقمندان شیدایی نظیر تیمورتاش و عارف داشت که استاد مرتضی نی داود توانست او را کشف کند و از این خواننده اشعار مذهبی، هنرمندی بسازد که سالیان دراز نامش در هر محفل و مجمعی ورد زبان ها بود.



قمر در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با مادر بزرگ خود زندگی می کرد. نزدیکی با مادربزرگ که خواننده اشعار مذهبی بود نخستین انگیزهً رغبت او به خواندن شد. ابتدا نزد یک معلم گمنام و همچنان ناشناخته، به فراگیری آواز پرداخت و پس از آن با مرتضی نی داود آشنائـی پیدا کرد. راهیابی به محضر این استاد از یک سو قمر را با ردیف موسیقی ملی آشنا کرد و از سوی دیگر راهش را برای کسب تجربیات بعدی از استادان دیگر هموار ساخت.
****


قمرالملوک وزیری پس از شیدا و عارف در موسیقی نوین ایران رخ نمود ولی بی تردید نقشی دشوارتر و دلیرانه تر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی که به موسیقی می پرداخت گرفتار طعن و لعن می شد ولی مجازات زن موسیقی پرداز " سنگسار شدن " بود. زن برده در پرده بود، پرده ای به ضخامت قرن ها. قمر به هنگام نخستین کنسرت خود که در آن " بی حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظمیه افتاد. این ماجرا اگر چه برای او خوشایند نبود، ولی بهرحال سر و صدایی کرد که در نهایت به سود موسیقی و جامعه زنان بود. قمر خود دربارهً نخستین کنسرتش می گوید : " ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتری جلب می شد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسیده بود مردم هم کم کم به موسیقی علاقه نشان می دادند. به من پیشنهاد شد که بی چادر در نمایش موزیکال گراند هتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی حجاب در صحنه ظاهر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت ها این کار را بکنم و پـیه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه ای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به بعد گاه و بیگاه بی حجاب در نمایش ها شرکت می جستم و حدس می زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوین بود ... " . او نخستین زنی بود که بعد از قرةالعین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و می گفت: ر


مرمرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم زین گناه است که تا زنده ام اندرکفنم


قمر نخستین کنسرت خود را در سال 1303 برگزار کرد. روز بعد کلا نتری از او تعهد گرفت که بی حجاب کنسرت ندهد. قمر عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در همدان در سال 1310 کنسرت داد و ترانه هایی از عارف خواند. وقتی نیرالدوله چند گلدان نقره به از هدیه کرد آن را به عارف پیشکش نمود. با این که عارف مورد غضب بود. در سال 1308 به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه های یتیم اختصاص داده شد.
گشایش رادیو به سال 1319 بزرگترین تکیه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحی گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه ای که به زودی به پیوندی ناگسستنی تبدیل شد. دیگر همهً گوش ها تشنه صدای مخملی قمر شده بود. قمر دیگر به اوج شهرت رسیده بود و بزرگان شعر و ادب و موسیقی برای دیدارش و بهره گیری از صدای یکتایش سرودست می شکستند. تاریخ موسیقی ملی ما، هرگز چنین اوج پیروزمندانه ای را به نام کسی ثبت نکرده و چنین جذبه ای را در هنر و صدای کسی به یاد ندارد. مقتدران کیسه های اشرفی به او هدیه می کردند و هنرمندان بی زور و زر، عشق هیجان زدهً خود را نثارش می ساختند. تیمورتاش وزیر دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزوینی شیفته و مجذوب او شده بود و ایرج میرزا با وجود خوبرویان دیگرش دل در گرو عشق قمر داشت. قمر نیز مانند عارف درویش بود. از گردآوری زر و سیم پرهیز می کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوری، از (عقل معاش) بی بهره بود. درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به دست نیامده از دست می داد. اندرزهای مشفقانهً دوستان نیز در او مؤثر نیفتاد و حتی در هنگام تنگدستی نیز گشاده دستی را از دست نمی نهاد. حسن علوی کیا در مجله ره آورد چنین می نویسد : در سالهای 1325 یا 26 با عده ای از دوستان در خانه دکتر فرزین دندان پزشک دعوت داشتیم که قرار بود قمرالملوک وزیری هم در آن میهمانی شرکت کند همراه دکتر به کاباره ای که قمر می خواند رفتیم و بعد از ساعت 10 شب سوار اتومبیل ما شد و گفت می خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببرید که قبول کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم به یکی از باغ های قدیمی وارد شد و داخل ساختمان توی اتاقی رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره ای به خارج داشت که داخل اتاق دیده می شد. قمر وارد اتاقی شد که یک زن و مرد جوان با دو بچه زیر کرسی نشسته بودند. قمر یکی از بچه ها را که ظاهرأ بیمار بود بغل گرفت و بوسید و کیف پول خود را باز کرد و یک بسته اسکناس در آورد و روی کرسی گذاشت. معلوم شد مزد آن شب کاباره را به این خانواده داده است. قمر وقتی بیرون آمد عذرخواهی کرد و گفت مادر این بچه بیمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر می زنم. قمرالملوک وزیری در سالهای آخر عمر در اتاقی که فرش نداشت زندگی می کرد. به شدت بیمار بود. حتی کسی را نداشت که برایش غذا بپزد. نورعلی برومند و حسین ضربی همت کردند و دوستداران قمر برای او پولی جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه ای در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بدیدار او رفتند که او را یاری کنند تار خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه یتیمی داده که قمر سرپرستی او را بر عهده داشته است تا برای خود خانه ای بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگی کند. قمر چند روز بعد فوت کرد. قمرالملوک وزیری عاقبت در شامگاه پنجشنبه پانزدهم مرداد ماه 1338 در شمیران، در خانه یکی از نزدیکانش در گذشت.

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

بانو مکرمه ی قنبری پیرزن نقاش!

مکرمه ی قنبری

زني پاك، بي‌آلايش و باصداقت؛. او برروي سنگ، چوب و كدو حلوايي به نقاشي مي پرداخت. نقاشي‌هايش از سبك خاصي پيروي نمي‌كند و پر از رنگ و لطافت خاص است. او هر آنچه از دلش بيرون مي‌آمده، با فهم و تصور خود، در تابلو به تصوير مي‌كشيد و تصاويري از خود به جا گذاشته كه پر از معني و مفهوم است.
نقاشي‌هاي او، با هر بيننده‌اي ارتباط برقرار مي‌كند و حرف مي‌زند. او با تصاوير خلق شده برروي تابلو، توانست فضاي زندگي خود را به نمايش بگذارد.




اين وصف حال پيرزني است  كه در دل يك روستاي سرسبز در استان مازندران زندگي مي‌كرد و حال در بين ما نيست، اما ياد و خاطرش و نقاشی های زیبایش همیشه ماندگار خواهد بود..
مكرمه قنبري در سال 1307 در روستاي (دريكنده) استان مازندران، چشم به جهان گشود. روستايي مثل تمامي مناطق مازندران كه در طول سال، همیشه هوا بارانی ست.. باران‌هاي شديد به همراه مه.. او از همان كودكي با گل، خاك و برگ‌ درختان و سنگ‌ريزه، تصاويري را روي زمين خلق مي‌كرد. يك ميل ذاتي به هنر در وي نهفته بود، اما به دليل موقعيت زندگي در روستا استعداد او پرورش نمي‌يافت.


مکرمه  دختر يك كشاورز بود و از ده سالگي به كشاورزي و گله‌داري مشغول شد. دختر نوجواني كه به اجبار، همسر كدخداي پير روستا شد.و با دو هوو كه از او بزرگ‌تر بودند، در خانه كدخدا به عنوان همسر چهارم!
به دليل ذوق هنري كه داشت، عروس‌هاي روستا را او آرايش مي‌كرد، همچنين مدتي نيز به خياطي پرداخت. او حتي 12 سال قابله روستا بود و بيش از 25 نوزاد را در روستايش به دنيا آورد. در ضمن، در به دنيا آوردن بره‌ها و گوساله‌هاي كدخدا نيز كمك مي‌كرد. او از همان دوران كودكي، فردي بانشاط، پركار و زرنگ بود. در طول زندگي مشتركش با كدخدا، صاحب نه فرزند شد. كشاورزي، مامايي، خياطي، آرايشگري و طبابت بيماران و گاو و گوسفند از جمله فعاليت‌هاي اين زن بادل و جرات بود.
روزها براي او در روستا مي‌گذشت و مي‌گذشت، تا 64 بهار از عمرش گذشت. در اين زمان شوهرش را به خاطر كهولت سن از دست داد. بعد از اين‌كه ارث شوهرش تقسيم شد، او يك گاو خريد و آنچنان به اين گاو علاقه‌مند شد كه هر روز مسافت طولاني را طي مي‌كرد تا خود، گاوش را به چرا ببرد ، پس از چندي بيمار؛و فرزندانش كه نگران حال مادر بودند گاو را بدون اطلاع او فروختند. مكرمه بعد از شنيدن اين خبر، بسيار افسرده و غمگينگشت و براي فراموشي از دست دادن گاوش به نقاشي پناه برد. او بدون اين‌كه در گذشته، در زمينه نقاشي، آموزشي ديده باشد با گياهان رنگي، رنگ ساخت و برروي ديوارهاي خانه، درها، پنجره‌ها، نرده‌ها و حتي كدو حلوايي‌ها شروع به كشيدن كرد. بسياري از تصاويرش نيز يك گاو را نشان مي‌داد. در آن زمان 67 ساله بود و آن چه كه بر دورنماي ذهنش بود را به تصوير مي‌كشيد. او حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
يك روز پسرش كه در تهران زندگي مي‌كرد براي ديدن مادرش به روستا آمد و از نقاشي‌هاي مادر حيرت‌زده شد. دفعه بد پنجاه كاغذ A4 براي مادرش از شهر خريداري كرد.
مكرمه از شوهرش داستان‌هايي درباره شخصيت‌هاي شاهنامه، ليلي و مجنون و پري دريايي و همچنين داستان‌هاي قرآني مانند ابراهيم و اسماعيل و يوسف و زليخا و حضرت مريم و عيسي را شنيده بود و از حفظ داشت.
لذا همه اين داستان‌ها را به تصوير كشيد. همچنين تصاويري از هووها و فرزندانش را هم خلق كرد. او ماجراي زندگي خود را درباره اجبارش به ازدواج با يك مرد ميانسال زن‌دار، به صورت نقاشي، برروي كاغذ ثبت كرد.
او زني با روحيه و خستگي‌ناپذير بود و به گفته خودش، هميشه مشغول انجام كاري بود و حتي بعدازظهرها نمي‌خوابيد، يا كار خانه يا كشاورزي يا نقاشي... از بيهوده بودن و بي‌‌كاري هم بيزار بود. در مصاحبه‌اي با خانم (هولي)Mrs.Holly كارگردان آمريكايي، كه فيلم مستندي از زندگي او را ساخته است چنين گفت: به مدت چهار سال به طور پنهاني، روي كاغذ، نقاشي مي‌كشيدم. وقتي مهمان ناخوانده به خانه ما مي‌آمد، سريع كاغذها را روي كاغذ پنهان مي‌كردم. زيرا همه، به ويژه همسايه‌ها مي‌گفتند كاغذ و قلم به چه درد يك زن كشاورز مي‌خورد؟ او مي‌گفت: كه نقاشي‌هايش را مانند فرزند خود دوست دارد.خانم هولي، كارگردان مستندساز از اين‌كه مكرمه، نقاشي‌هايي از مسيح و ابراهيم و موسي كشيده بود متعجب شد و از او پرسيد و مكرمه در پاسخ به او گفت: شوهرش در طي سال‌ها زندگي، برايش داستان‌هايي در اين باره تعريف كرده بود و او هم اين داستان‌ها را به صورت نقاشي ترسيم كرد.همچنين او از هووهايش كه يكي از آنها 120 ساله بود، خاطرات خوشي به يادگار دارد و از فرزندانش كه آنان را به تصوير كشيده است.
نخستين نمايشگاه مكرمه، در سال 1374 در گالري (سيحون) بر پا شد و در سال 1384 نمايشگاهي از نقاشي‌هاي وي در (لس‌آنجلس) تشكيل شد.او در فستيوال فيلم (رشد) جايزه مخصوص هيئت داوران را به همراه جايزه ويژه فستيوال ادبي - هنري روستا دريافت كرد. در سال 2001 مكرمه، به عنوان بانوي نقاش سال در (استكهلم) سوئد انتخاب شد.
(ابراهيم مختاري) كارگردان ايراني يك فيلم مستند با نام (مكرمه)، خاطرات و روياهاي او را ساخت و در چند فستيوال بين‌المللي، اكران شد.
كمپاني آمريكايي (فاكس) نيز امتياز ساخت فيلم زندگي مكرمه قنبري را خريداري كرد و كمي قبل از مرگ وي، تصميم به ساخت اين فيلم گرفت كه قراربود (مريل استريپ) بازيگر هاليوودي، به جاي مكرمه، نقش اجرا كند.كارگردان اين فيلم (اسي نيك‌نجات) يك كارگردان ايراني مقيم كاليفرنياست كه چندين صحنه از روستاي محل زندگي مكرمه و خانه وي، فيلمبرداري كرده و قرار است اين فيلم در هاليوود ساخته شود.
مرگ در 77 سالگی
و عاقبت این زن زحمت کش و رنج دیده، در دوم آبان 1384 مطابق با 24 اكتبر 2005 در 77 سالگي، در روستاي زادگاهش، چشم از جهان فرو بست. او بر اثر عوارض ناشي از سكته مغزي و به دليل دو سكته پي در پي به كما رفت و سرانجام ساعت 3/30 بامداد دوم آبان 1384 در بيمارستان (يحيي‌نژاد) بابل درگذشت. پيكر او در بابل تشييع و در منزل شخصي و مسكوني‌اش به خاك سپرده شد.همزمان در تهران نيز مراسم ترحيمي براي وي از سوي چند نقاش، برگزار شد.خانه وي اكنون به يك موزه تبديل شده است و ميراث فرهنگي و گردشگري استان مازندران، بناي خانه قديمي وي را در فهرست ميراث ملي، ثبت كرده است.كارشناسان اروپايي، نقاشي‌هاي وي را با نقاشي‌هاي (مارك شاگال) نقاش بلند آوازه قرن بيستم، قياس كرده‌ا



۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

مهستی گنجوی زنی شجاع و سنت شکن

جای بسی تاسف است که ادبیات ما، به سبب چيرگی دين وسیاست ، بسیاری ا زشاعران، هنرمندان يا نويسندگان آزاد انديش پارسی گوی را بدست فراموشی سپرده است. مهستی گنجوی يکی از معدود شاعران زن این روزگاراست.. معين الدين محرابی اديب ومحقق ارزشمند معاصر ضمن مقايسه ی اسناد ومدارک بسيار، درباره ی مهستی چنين می نويسد: "درمجموع نه تنها اطلاع دقيقی اززمان حيات مهستی دردست نيست بلکه چگونگی زندگی اش نيز مجهول است"



شاید بتوان گفت ؛. مهستی زنی ا ست شجاع وسنت شکن که بيش ازهزارسال جلوتراز زمانه ی خود در حرکت بوده!. مانندزن سخن می گويد، عاشق میشود و از گفتنش ابایی ندارد. بسیار ژرف اندیش است, و بر آداب ورسوم پوسیده ی زمانش می تازدو به بیهودگی دنیا می اندیشد و ؛ همه ی اينها برای جامعه ی مرد سالار و سنت زده ی آن زمان کافیست تا وجود او را یا نادیده بگیرند و یا منکر شوند.


زندگی مهستی گنجوی



آقای علی اکبرمشير سليمی دردفتردوم کتاب زنان سخنور، با تکيه بريکی از منابع قديمی، درباره ی دوران کودکی مهستی می نويسد: "پدر از چهارسالگی اورا به استادان گرانمايه درمکتب خانه سپرده و از آنجايی که هوش واستعداد بی اندازه يی داشته در دهسالگی با آموخته های سرشاری از دانش و ادب زن دانشمندی ازچنان آموزشگاهی ... بيرون می آيد. پدرش دراين هنگام مهستی را برانگيخته وموسيقی دانانی براو می گمارد و مهستی دراين فن چنان پيشرفت کرد که درنوزده سالگی استادی بی مانند وسرآمد همگان شد. چنگ وعود وتاررا استادانه می نواخت. دراين نقل قول بازهم بوی يک جامعه ی دين زده ومرد سالار استشمام می شود که حاضر نيست حتی درحرف کوچکترين حقی برای زنان قائل شود. گوئی مهستی از بدو تولد مادر نداشته ومادرش هيچ سهمی درآموزش و پرورش او ايفا نکرده است.



دوران جوانی مهستی در هاله ای از ابهام پوشيده است. برخی برآنند که او در نويسندگی، کتابت و محاسبات به درجه ای می رسد که گوی سبقت را ازهمه ی مردان روزگار می ربايد و از دبيران زمان خود می شود. شيخ عطار در الهی نامه از او بعنوان "مهستی دبيرآن پاک جوهر" ياد می کند. بعضی نوشته اند که او "دررشته ی رقص ومجلس آرائی ومحافل بزم" سرآمد روزگار بوده و در مجالس پادشاه گنجه بعنوان "نديمه ی دربار" بزم آرائی می کرده است . مؤلف کتاب زنان سخنور می نويسد پس ازآنکه مهستی به اميراحمد پسرخطيب گنجه دل بست "شاه را خوش نيامده مهستی را ازشهربراند. آقای طاهری شهاب که ديوان مهستی گنجوی را تنظيم کرده است نيزاين عقيده را تاييد کرده است: "بواسطه ی عشق و محبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آمد



ضمن مراجعه به رباعيات مهستی و با تکيه بر گواهی برخی از تذکره نويسان، مهستی دوبار بدستور شاه زندانی می شود.مهستی دريکی از رباعيات خود چنين می گويد

شاهان چو بروز بزم ساغـــــــر گيرند                           برياد سماع و چنگ و چاکر گيرند


دست چومنی که پای بند طرب است                              در خام نگيرند که در زر گيـــــرند


با توجه به اينکه خام ريسمان چرمی معنی می دهد معلوم می شود که مهستی از بندی شدن خود شکايت دارد ودليل ا ينرا پای بندی خود به شادمانی واحتمالأ ساز و آواز می داند. درهمين جاست که ما تقابل دين وسنت را بازندگی مشاهده می کنيم. رباعی ديگری که دال بر زندانی شدن مهستی است را(با توجه به تکيه اش برسوم شخص مفرد) احتمالأ ديگران پس اززندانی شدنش درباره ی او سروده اند:


شه کــُنده نمود سرو سيمين تن را                              زين عارضه ضجه خاست مرد و زن را


افسوس که درکُنده بخواهد سودن پايی                        که دوشاخه بود صد گــــــــردن را


باستانی پاريزی، تاريخ نگار و طنزپرداز نامدار معاصر، ضمن نقل اين شعرمی نويسد "کــُنده چوب قطور و سنگينی است که پای زندانی را به آن می بستند و قفل می کردند".



از رباعی بالا مشخص می شود که شاه يکی از سخت ترين انواع شکنجه ها را درزندان عليه مهستی اعمال می کند. اگر رباعی بالا را ملاک قضاوت بگيريم، مهستی درهنگام زندانی شدن از محبوبيت بی اندازه زيادی دربين مردم برخوردار بوده است. اين محبوبيت را می توان معلول آزادگی و آزاد انديشی شاعردانست که نظام سنتی ومذهبی حاکم را به هراس افکنده است. زنده ياد استاد عبدالرحمن فرامرزی درمقدمه ی زيبائی که برديوان مهستی می نويسد،برجنبه ای ازاين آزادگی پرتو افشانی می کند



"درايران هم کسانی يافت شده اند که حلقه های زنجيرعادات را شکسته وآزادانه وتا حدی مطابق ميل طبيعت خود رفتارکرده اند ويکی ازاينان مهستی گنجوی است که هنوز داستان های شوخ طبعی او زبانزد مردم است. اين بانوی دانشمند شيرين طبع خوش قريحه، با اينکه زن بوده و زن درهرجای دنيا مقيد به قيود بيشتری است، معذالک بسياری از عادات را زير پا گذاشته وآزاد وار زيست کرده وسخن سروده است.



شک نيست که آزاد وار زيستن در يک جامعه ی سنتی را قيمتی است بس سنگين.. ما درتاريخ اسلام کسانی مانند رابعه قزداری ومهستی که قربانی تعصبات باصطلاح ناموسی شده اند کم نداشته ايم. حتی دانشمندی مانند محي الدين بن عربی زمانی که عاشق دختری می شود ازترس تعصب کور، در"ترجمان الاشواق" عشق خودرا درهاله ای از رمزوراز می پيچاند.

مهستی، چنانکه بعدأ تشريح خواهد شد، يک زن است که زنانه می سرايد، نگرشی فلسفی به جهان هستی دارد، درقلمرو الحاد ره می سپرد، با شريعت اسلامی سرستيزدارد، هدونيست است، کار را بالاترين شرافت ادمی می شمارد وبا طنزهای گزنده ی خودنظام مردسالار فئودالی را به مبارزه می طلبد. مجموعه ی اين عوامل است که باعث زندانی شدن اين شاعر خردورز و بعدها خرابات نشين شدن او می شود. بطوريکه بعدها خود می گويد"ما مردمئيم ودرخرابات مقيم."


تقريبأ همه ی کسانی که درباره مهستی نوشته اند ازعشق شورانگيز او با تاج الدين احمد پسر خطيب گنجه سخن گفته اند. يکی ازخدمات بزرگ مهستی تشويق ميراحمد به بريدن از دين و دکان داری دين و پيوستن به هدونيسم خرد ورزانه است. گويا نخستين بار اميراحمد درخرابات به ديدار مهستی می شتابد ومهستی اين رباعی عاشقانه را نثارمعشوق می کند:


زلف وزخ خود بهم برابر کــــــردی                       امروز خرابات منــــــّـورکــــــردی


شاد آمدی ای خسرو خوبان جهــــان                   ای آنکه شرف برخور و خاور کردی



آنچه شخصيت مهستی را ممتاز می کند وقار، غرور وبلند همتی اوست ـ حتی در برابر معشوقی که او را ازجان بيشتر دوست دارد. مهستی گويا درپاسخ يکی ازنامه های عاشقانه ی ميراحمد به او چنين می نويسد:


تن با تو بخواری ای صنم درندهــــــم                 با آنکه زتو به است هم درندهم


يکباره سرزلف به خـــــــم درندهــــــم               درآب بخسبم خوش ونم درنـدهم



طاهری شهاب درمقدمه ی ديوان مهستی از اتحاد شاه و شيخ در سرکوب عشق آزاد، زيبا وانسانی مهستی و ميراحمد پسرخطيب گنجه پرده بر می دارد

"بواسطه ی عشق ومحبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آيد واميراحمد نيز از بدرفتاری پدرخود خطيب که هرروز با مريدانش اسباب زحمت وی شده گاه دربندش می آمد و زمانی صراحيش را می شکستند وسعی داشتند وی را ازخراباتی که با مهستی در آنجا سکنی گزيده بودند بيرون کشيده وبه صومعه ی خطيب برده توبه دهند ناراضی بوده لذا شرحی به مهستی گفت، مهستی نيز از مردم آزاری مردمان گنجه و استبداد شاه که گاهی شاعره ی استاد را بجرم دوستی با ساقی خود (قوانچه نام) امر می کرد دست وپا در چرم گاو گرفته وبه دستاقخانه {زندان} اندازند و زمانی نيمه شب يساولان شاهی درب خرابات را ازجای می کندند که شاه به شنيدن آواز مهستی هوس کرده است وبايد هم اکنون دربارگاه حاضر شود وحکايتی خواند ناراضی بوده وبالاخره هردو قرار براين دادند که هردو شهر گنجه را ترک کرده و بجانب خراسان روند. مهستی تنها تدارک سفر را ديده از گنجه بيرون شده از راه قراباغ به زنجان رسيد و درآنجا با اخی فرخ زنجانی {ازبزرگان عرفا} ديدارکرده و از زنجان به شهربلخ مرکز خراسان رهسپار می گردد. چون آوازه ی آمدن مهستی دربلخ افتاد متجاوز از سيصد شاعر که همگی مراتب کمال و معرفت شاعره را شنيده بودند به ملاقاتش شتافتند"



متاسفانه مؤلف ديوان مهستی، طاهری شهاب، منبع نقل قول بالا را بدست نمی دهد. اگر گفتار فوق درست باشد براستی بايد به همت، شجاعت و پشتکار کم مظیر مهستی آفرين گفت که هزارسال پيش تک و تنها از تبعيد وآوارگی بعنوان فرصتی سازنده برای کسب علم وهنر و سازندگی و خردورزی استفاده می کند. طاهری شهاب درادامه ی مطلب خود می گويد که چندی بعد اميراحمد به عشق مهستی ازگنجه به بلخ می رود وبه اومی پيوندد و با گريه خود را به پای وی می اندازد:


شوريده دلم از پی زيبا صنمی رفت                                    بيچاره گدائی که پی محتشمـــی رفت


اين خود نشانه ی وسعت دانش وعظمت روح مهستی است که معشوق را وا می دارد که دربرابرش خودرا انسانی کوتاه عرصه احساس کند.

. مشير سليمی دوران پايانی زندگی مهستی را چنين ترسيم کرده است: "درسال 532 هجری ... مهستی ناگزير از مرو درآمده به گنجه بازگشت از مناهی دست برداشت، همسری اميراحمد را پذيرفت و به زندگی پرآشوب و بی خانمانی پايان بخشيد.

این پایان قدری غیر واقعی به نظر می رسد وتمايل تذکره نويسان مسلمان را، که گسستن از عادات وسنت های بازدارنده را مناهی می شمارند، نشان می دهد. منصف کتاب ديوان مهستی ازاينهم عجیبت تر گفته است: "مهستی تا سال 548 قمری که سلطان سنجر اسيرطايفه ی غزان شد در مرو بود و از اين تاريخ ... بطرف گنجه رهسپارگرديده، درآنجا توبه کرده و از مجلس ها دوری جست وبه عاشق سابق اش اميراحمد که بعداز وفات پدرش درجای وی خطيبی می کرد پيوست وبه عقد اودرآمد ودرهمين شهربود که حکيم نظامی را درسنين اواخر عمر ملاقات نمود... وچون اين شاعره ی استاد نيز بدرود حيات گفت و باحترام اميرتاج الدين احمد شوهرش اورا هم درپهلوی قبرحکيم نظامی مدفون ساختند". به اين ترتيب همه چيز به خوبی وخوشی به ÷ایان رسید و اسلام دوباره بر باطل پیروز شد!: مهستی ملحد توبه کرد؛ معشوقه ی مرتدش لباس شوهری مهستی مسلمان را درسالهای واپسين زندگی در برکرد و دوباره شيخ شد وزنش را که ازخود احترامی نداشت به پاس حرمت آن خطيب عالي قدر پهلوی قبرنظامی (اين شاعر دو آتشه ی مذهبی) مدفون ساختند

روشنگری سروده های مهستی همين بس که او هزارسال پيش، بعنوان يک زن عـَـلم مبارزه عليه حجاب وخانه نشينی زن را برافراشته وبدينوسيله زنان را بطورغيرمستقيم به شرکت درزندگی اجتماعی تشويق کرده است:


ما را به دم تير نگه نتوان داشت                          درحجره ی دلگيرنگه نتوان داشت


آنراکه سرزلف چو زنجيــــربود                           درخانه به زنجير نگه نتوان داشـت







۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

زنان نامدار ایران

فرح ناز:
دغدویه:

مادر زرتشت که اصلا از شهر ری بود و در آنجا با کوی ها و کرپن ها که مردم را گمراه می کردند و از آنها مرتب فدیه و قربانی می خواستند و دین را وسیله ای برای رسیدن به امیال و خواستهای ناروای خود کرده بودند به مبارزه پرداخت. پدر و مادرش چون جان او را در خطر دیدند او را نزد یکی از نزدیکان خود به آذربایجان فرستادند او در آنجا با پوروشسب ازدواج کرد و ثمره این پیوند هما*-یون، زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان است.


پوروچیستا:


پوروچیستا ششمین و کوچکترین فرزند زرتشت و سومین دخــتر اوست. معنی پوروچیستا یعنی پردانش. در گفتار زرتشت برای ما باقی مانده است از او با پوروچیستا بیش از فرزندان دیگرش سخن واندرز مانده است، یکی از مهمترین سخنان زرتشت با پوروچیستا درباره همسری با جاماسب حکیم، وزیر شاه گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف زمان است.


زرتشت به دخــترش می فرماید:
"پوروچیستا، جاماسب خواهان همسری با توست و تو را از من خواستگاری کرده است من او را برای همسری تو مناسب می دانم ولی تو با خرد مقدست مشورت کن ببین آیا او را شایسته همسری خود می دانی یا نه؟"
این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دخــتر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد.
همچنین قسمتی از اندرزنامه زرتشت به پوروچیستا در موقع گواه گیری او با جاماسب اکنون هنگام گواه گیری دخــتران و پسران زرتشتی از طرف موبد بازگو می گردد.


رکــسان یا رکــسانا:


رکــسان یا رکــسانا یا روشنک دخــتر داریوش سوم است که بنا به مقتضیات سیاسی و برای انجام حسن رابطه بین یونان و ایران، همسری اسکندر را پذیرفت.


پانته آ:


یکی از زنان فداکار زمان کوروش، او همراه همسرش که فرمانده سپاه کوروش بود به میدان جنگ رفت. همسرش در میدان جنگ کشته شد. به درخواست پانته آ مراسم با شکوهی برای همسرش برپا شد و آرامگاه مجلل و شایسته ای برای او ساختند. پانته آ پس از سخنرانی مهیجی که برای لشکریان کوروش ایراد کرد و آنان را به ادامه رزم و پیروزی تشویق نمود بر بالای آرامگاه همسرش با خنجری که همراه داشت خود را کشت.


موزا:


زن فرهاد چهارم و مادر فرهاد پنجم که در سکه های مکشوفه از زمان اشکانیان تصویر این ملکه مقتدر اشکانیان کنار پسرش فرهاد پنجم بر روی سکه ها منقوش است.


آرتا:


آرتادخت وزیر خزانه داری در زمان اشکانیان




ارشیا

 
از زنان با کفایت دوران هخامنشی


آرتمیس:


آرتمیس یا آرتمیز از زنان بنام زمان هخامنشیان که فرماندهی یکی از ناوگانهای خشایارشاه را در جنگ ایران و یونان به عهده داشت در حالی که بسیاری از ناوگانهای دیگر که تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکــست خورد، ناوگان تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکــست خورد، ناوگان تحت فرماندهی ارتمیس بر یونانیان پیروز شد.


کاساندان:


همسر با کفایت کوروش کاساندان (Cassandane) همسر کورش بزرگ، از تبار هخامنشیان بود. بود. از پدرش به نام فرناسپ و برادرش به نام اوتانا یاد شده است. پیوند این دو چهار فرزند به ارمغان آورد به نامهای کمبوجیه دوم، بردیا، آتوسا و دختری دیگر که نامش را نمیدانیم.

پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهنگشای کرد و مصر را به امپراتری هخامنشین افزود. بردیا نیز مدتی‌ کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بی‌شک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان "جایگاه ویژه ای" به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. خشیارشا پسر بزرگ این دو بود.
کوروش کاسادان را بسیار دوست می‌داشت، چنان که پس از مرگش کورش آنچنان که شایستهٔ او بود سوگواری کرد و سراسر امپراتوریش نیز چنین کردند. آنچنان که بر رویدادنامه نبونید- کوروش (آخرین شاه امپرتوری بابل) نوشته شده است، در بابل شش روز سال ۵۳۸ پیش از میلاد را مردم بابل سوگواری کردند و یاد همسر کورش را گرامی‌ داشتند.
مقبره شهبانو کاساندان در پاسارگاد، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می‌باشد.

پروشات:

یکی از زنان مشهور دوران هخامنشی؛ پروشات یا پروشاتو یا پریزا یکی از ملکه‌های پرآوازه دوران هخامنشیان بود. پروشات دختر اردشیر یکم (اردشیر درازدست) بود و به همسری داریوش دوم هخامنشی درآمد و ملکه بزرگ دربار بود. پروشات به سیاست‌پردازی و کاردانی، و سخت‌دلی و خشونت با دشمنانش معروف است.
پروشات نخستین همسر داریوش دوم هخامنشی (۴۲۴ تا ۴۰۴ پ.م) و بانوی اول دربار بود و چند پسر به دنیا آورد از جمله اردشیر دوم و کورش کوچک. شاه (داریوش دوم) اردشیر را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود اما پروشات با انتخاب کوروش کوچک موافق بود. به همین دلیل هنگامی که داریوش بیمار بود و قصد داشت پادشاهی را به اردشیر واگذار کند، پروشات کوروش را که فرماندار لیدیه بود به دربار فراخواند تا مانع از جانشینی اردشیر شود. کوروش کوچک دیر رسید و مراسم در حال اجرا بود پس چنان به هیجان آمد که به اردشیر به قصد کشت حمله کرد. این حمله ناموفق بود و کوروش نیز به دستور شاه دستگیر شده و فورا محکوم به اعدام شد. پروشات توانست با تمهیدی جان کوروش را نجات دهد: درست پیش از اجرای حکم اعدام، کوروش را چنان محکم در آغوش گرفت که در صورت اقدام جلاد، خودش نیز کشته می‌شد. او توانست فرمان عفو کوروش کوچک را از شاه داریوش بگیرد و وی را به لیدیه بازگرداند. بعدا کوروش در لیدیه در مقابل اردشیر دوم شورش کرد و در پی آن جنگ‌های سختی بین این دو برادر درگرفت که چرخاننده آنها را ملکه پروشات می‌دانند. کوروش سرانجام در این جنگ‌ها کشته شد اما پروشات انتقام وی را از قاتلینش گرفت و یکی از رقبایش به نام استاتیرا را که از همسران محبوب شوهرش بود نیز با خوراندن زهر از بین برد. پروشات پس از مرگ داریوش دوم قدرت خود را در دربار پادشاهی پسرش، اردشیر دوم حفظ کرد.


.ماندان:

ماندان یا ماندانا دخــتر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردید. او در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت.

آتوسا:


آتوسا (۵۵۰ تا ۴۷۵ پیش از میلاد مسیح) از شهبانوهای ایران بود. وی دختر کورش کبیر، و خواهر خوانده کمبوجیه، و همسر دو پادشاه هخامنشی کمبوجیه و داریوش یکم، و مادر خشایارشا بود.پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود، گرفت. زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه‌ها داده می‌شد. آشیل نمایشنامه نویس قرن پنجم پیش از میلاد در یکی از نمایشنامه‌های خود تحت عنوان «ایرانیان» که اختصاص به جنگ خشایارشا با یونانیان دارد از آتوسا به عنوان بانوی بانوان یاد می‌کند. آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبی می‌دانست، و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت. کمبوجیه عاشق خواهر خود آتوسا شد و مغ‌های زرتشتی را جمع کرد و از آنها خواست که این ازدواج را برای او قانونی کنند. پس از درگذشت کمبوجیه در راه بازگشت از مصر، داریوش یکم با آتوسا ازدواج می‌کند. این ازدواج چند دلیل داشته‌است:

ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت او را قانونی جلوه می‌داد.
از آنجا که آتوسا باهوش، با فرهنگ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب می‌آمد.
هرودوت می‌گوید آتوسا از قدرت فوق‌العاده‌ای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان که به توصیه او انجام شده بود، داریوش یکم همواره از نصیحت‌های او بهره می‌جست. او حتی علاقمند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند. هرودوت از قول آتوسا نقل می‌کند که به داریوش شاه گفته
« چرا نشسته‌ای و عازم جنگ نمی‌شوی و سرزمین‌های دیگر را تسخیر نمی‌کنی پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته‌است که عازم جنگ شود و به پیروزی‌هایی نایل شود تا به ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آن‌ها حکمرانی می‌کند. »
اگر گفته هرودوت اغراق‌آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذ آتوسا بر شوهرش است. گفته شده‌است که آتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود اگاه بود، و از حضور یونانیان و دیگر ملیت‌ها به دربار بسیار بهره می‌برد.
آتوسا از صلب داریوش شاه دارای چهار فرزند شد، که بزرگ‌ترین آن‌ها خشایارشا بود. اما آتوسا همسر اول داریوش یکم نبود، و داریوش از همسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشا بزرگ‌تر بودند. مطابق قانون سلطنت پسر بزرگ شاه پس از او به سلطنت می‌رسید. اما آتوسا آن قدر بر شوهر خود نفوذ داشت که توانست خشایارشا را پس از داریوش به سلطنت برساند.
در زمان سلطنت خشایارشا آتوسا به عنوان مادر پادشاه در امور دولت دخالت می‌کرد. آشیل در نمایشنامه خود همواره از او به عنوان بانوی بانوان یاد می‌کرده‌است. می‌توان گفت که در نمایشنامه آشیلوس پس از خشایار، آتوسا بیشترین نقش را بازی می‌کند.
از زمان مرگ او هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها می‌دانیم تا زمانی که خشایار از جنگ یونان بر می‌گردد زنده بوده‌است. احتمالاً آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم قرار دارد.

شهرناز و آرنواز:


خواهران جمشید جم


فرانک


همسر آبتین و مادر فریدون که در رهاندن و زنده ماندن فریدون از دست دژخیمان ضحاک رنجها برد و در به قدرت رسیدنش نقش اساسی داشت.


سیندخت:


همسر خردمند مهرآب کابلی و مادر رودابه و مادربزرگ رستم که در همسری زال و رودابه و جلب موافقت مهرآب پدر رودابه بهاین وصلت نقش مهمی داشت و نیز در موقع تولد رستم از مادر، سیندخت یار و مددکار دخــترش رودابه بود. کوتاه سخن اینکه
سیندخت یکی از خردمندترین چهره های شاهنامه است.

رودابه

دخــتر مهرآب کابلی و همسر زال و مادر رستم که به روایت شاهنامه دلباختگی زال به او یکی از زیباترین صحنه های شاهنامه است. رودابه در موقع تولد رستم اولین سزارین را انجام داد. بنابراین، چنین زایمان ها را باید "رستمی" گفت نه سزارین. زیرا سزار قرن ها پس از تولد رستم به دنیا آمده است.


تهمینه

 
دخــتر زیباروی پادشاه سمنگان که شبی همسر رستم بود. ثمره آن تولد سهراب است که داستان زندگی و مرگ دردناکش به دست پدر در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. تهمینه برای آنکه تمام وقت خود را صرف پرورش سهراب کند، با وجود جوانی و زیبایی ازدواج نکرد.




گرد آفرید

 
دخــتر زیبا و چابکــسوار کژدهم که پدرش در مرز ایران و توران مرزبان بود. هنگامی که به دستور افراسیاب لشکری به سرکردگی سهراب برای جنگ با ایرانیان وارد مرز ایران شد گردآفرید لباس رزم به تن کرد و به جنگ سهراب رفت. مبارزه تن به تن بین سهراب و گردآفرید شروع شد و سهراب نمی دانست که گردآفرید زن است زیرا او در لباس و کلاه رزمی شبیه مردان بود، ناگاه در حین جنگ کلاه از سر گردآفرید بزمین افتاد و موهایش نمایان شد، سهراب آن موقع دانست که طرف مقابل او دخــتر است، دلباخته و عاشقش شد و از او خواستگاری نمود ولی گردآفرید چون سهراب را ایرانی نمیدانست و از هویت او که پسر رستم بود آگاهی نداشت این همسری را نپذیرفت زیرا نمی خواست همسر یک نفر غیر ایرانی باشد که فرماندهی لشکر دشمن را بر عهده داشت بشود.


فرنگیس:


دخــترا فراسیاب که با سیاوش ازدواج کرد. کیخسرو پادشاه نامدار ایرانی که از طرف پدر نوه کیکاووس و از طرف مادر نوه افراسیاب بود از این پیوند به دنیا آمد و شرح زندگی و مرگ سیاووش در شاهنامه به تفصیل آمده است و در ادبیات ما جای ویژه ای دارد. کیخسرو و مادرش پس از مدتی از توران به ایران آمدند. کیخسرو به راهنمای یاری رستم پهلوان نامدار ایرانی برای گرفتن انتقام خون سیاووش به جنگ پدربزرگش افراسیاب رفت لشکر توران را شکــست داد و افراسیاب و عده زیادی از نامداران توران از جمله اشکبوس را از بین برد. در پایان زندگی چون انسانی مقدس و پاک و منزه بود در چشمه ای از نظر ناپدید شد به همین جهت مردم ایران در آن روزگار و زرتشتیان همیشه او را "سوشیانت" که معنی سودرسان است میدانند و منتظر بازگشت و ظهور او هستند.


بانو گشسب:


دخــتر رستم که در هنگام کشتی پهلوانان را به خاک می افکند، دلیری این بانوی ایرانی مشهور است.


منیژه:


دخــتر افراسیاب که بیژن سردار معروف ایرانی دلباخته او گردید و به بند اسارت افراسیاب افتاد و به دستور افراسیاب او را به چاهی که به همین نام معروف است انداختند تا سرانجام رستم که خود را به صورت بازرگانی درآورده بود توانست او را نجات بخشد.


کتایون

 
دخــتر قیصر روم همسر گشتاسب شاه مادر اسفندیار و یکی از اولین کــسانی که کیش زرتشت را پذیرفت. موقعی که اسفندیار به دستور گشتاسب می خواست به جنگ رستم برود کتایون به سختی با رفتن او مخالف بود و او بخردانه پند داد ولی اسفندیار نپذیرفت و در جنگ با رستم کور و سپس کشته شد و کتایون با غم و دردی جانکاه به سوگ فرزند نشست.


هما:


دخــتر اسفندیار و خواهر بهمن و ملکه نامداری از سلسله کیانیان.


پوران:


پوران خسرو منظور پوراندخت دخــتر خسرو پرویز است که زنی با کفایت و خردمند بود ولی متأسفانه به علت وضع آشفته و نابسامان آن دوران و جنگهای طولانی ایران و روم در زمان خسرو پرویز و نفوذ دین مزدک و نارضایی مردم از وضع موجود نتوانست آن طور که باید از کفایت و دانایی خود به سود مملکت استفاده کند.


آزرمدخت


تدخــتر دیگر خسرو پرویز که مثل خواهرش پوراندخت زنی با کفایت و لایق بود اما به همان دلایل او نیز نتوانست کاری از پیش ببرد.


کردیه:


خواهر خردمند بهرام چوبین


شیرین

 
برادرزاده و جانشین مهین بانو حاکم ارمنستان، که زنی خردمند و وفادار بود. داستان عشق او و خسرو پرویز و دلدادگی او و فرهاد در ادبیات ایران مشهور است پس از اینکه خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه "که مادرش مریم دخــتر قیصر روم بود" کشته شد، شیرویه از شیرین که که زن پدرش بود خواستگاری کرد شیرین جواب رد به شیرویه نداد و به او گفت که من به عنوان ملکه ایران باید بهترین مراسم سوگواری را برای پدرت خسرو پرویز بجا آورم در حالی که زیباترین لباس و آرایش را داشت با متانت به همراه موبدان و بزرگان به تشییع جنازه خسرو پرویز پرداخت. پس از انجام مراسم از حاضران خواست که او را برای آخرین وداع با جنازه همسرش تنها بگذارند در آن هنگام با خنجری در کنار همسرش، خود را کشت.

 
پری چهر:


دخــتر زابل شاه همسر جمشید و مادر ثور است. پری چهره در معنای بسیار زیبا،خوب روی، بسیار جمیل، زیباروی، پری روی، و انسانی که سیمای پری دارد، آمده است. استاد توس درباره او گفته است:
پری چهره رابچه بد درنهان ازآن خوب روی، شادمان شد جهان


رام بهشت


نام مؤبدی است که در شهر استخربرای ناهید ، معبدی ساخته بود، رام بهشت مادر بابک و همسرساسان است که در کنار دریاچه بختگان حکومت می کرد وبرای فرزند دیگرش به نام اردشیر، نگهبان سالاری، شهر داراب را گرفت و این آغازی است برای بوجود آمدن سلسله ساسانی در ایران بود.

 
یوتاب:

 
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریو برزن فرمانهدهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته ست. او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسر دیگری به ایران هجوم آورد. از او به عنوان شاه آتروپیان (آذربایجان) در سالهای 20 قبل از میلاد تا 20 سال پس از میلاد نیز یاد شده است. با این همه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خ.د بر جای گذاشتند.


آذرآناهید:


ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی. نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است.

 
پرین:


بانوی دانشمند ایرانی. او دخــتر کیقباد بود که در سال 924 یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین رای همیشه ثبت گردیده است. از او چند کتاب دیگر گزرش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است.


زربانو:


سردار جنگجوی ایرانی. دخــتر رستم و خواهر بانو گشنسب . او در سوارکاری زبده بوده است و در نبردها دلاوریهای بسیار از خود نشان داده است. تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال ، آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرد.

فرخ رو :



نام او به نوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است . وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید


آریاتس :


یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد. مورخین یونانی در چند جا نامی کوتاه از وی به میان آورده اند.


گردیه :


بانوی جنگجوی ایرانی. او خواهر بهرام چوبینه بود. فردوسی بزرگ از او به عنوان همسر خسروپرویز یاد گرده که در چندین نبرد در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان داده است.

 
هلاله :

 
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش (391 یشتها + 274 یشتها) در زمان کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست. از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را همای چهرآزاد و همای و همون نیز گفته اند. او مادر داراب بود و پس از : وهومن سپنددتان " بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بد کردار بودن وی و ثبت قوانین اشتباه و ظالمانه به ثبت نرسیده است.

 
پوراندخت :

 
شاهنشاه ایران در زمان ساسانی. وی زنی بود که بر بیش از 10 گشور آسیایی پادشاهی میکرد. او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرمانروایی نمود