۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

پرسیس کامباتا دختر پارسی


  پرسیس دختر جوان و زیبای پارسی هند در شهر بمبئی بدنیا آمدو با آنکه زندگی کوتاهی داشت اما خوش درخشید..او در سال 1965 در حالی که بسیار جوان بود به عنوان ملکه زیبایی هند به جهانیان معرفی شد و بدنبال آن وارد دنیای سینما.همچنین چند صباحی به عنوان مدل حرفه ای در نشریات مختلف فعالیت داشت.. مهمترین فیلمهایی که در آن ایفای نقش کرد فیلم دلتان بود که در آن موهای خود را از ته تراشید (نقش ستوان ایلیا)البته این فیلم بر خلاف پیش بینیها با موقعیت چندانی روبرو نشد.پرسیس در بعضی دیگر از نمایشهای تلویزیونی  آمریکایی ظاهر  و با استقبال تماشاگران آمریکایی روبرو شد. او در سال 1981 کتابی به اسم به غرور هند(coffe table) منتشرکرد و آنرا به مادر ترزا تقدیم  وقسمتی از حق تالیف کتاب را صرف امور خیریه کرد.پارسیس کامباتا عاقبت در  17 اوت 1998 ، بر اثر ایست قلبی در بیمارستان مارین واقع در شمال بمبئی هند از دنیا رفت.هنگام مرگ فقط 47 سال داشت..



منبع:

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

چه کسی این تصاویر را نقاشی کرده؟

 به نظر شما  چه کسی که این تصاویر زیبا را نقاشی کرده؟








 آدلف هیتلر به هنر علاقه مند بود اما در آکامی هنر پذیرفته نشد..شاید اگر این اتفاق می افتاد، هم اکنون او را به عنوان یک هنرمند برجسته می شناخیم  تا یک جنگ افروز ویرانگر!براستی آیا هنر می تواند از بروز بسیاری از وقایع ناگوار جلوگیری کند؟


۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

زنان روسپی و مردان لاشی

این روزها کمتر کسی ست که  از رسانه های  رسمی و غیر رسمی کشور ،شاهد انتشار آمار بالا و نگران کننده ی پدیده ی  روسپی گری در کشور نباشد. همراه با اظهار نگرانی های بسیارو خطری که در اثر چنین پدیده ای جامعه را تهدید    می کند.و از آن به عنوان یکی  از معضلات بزرگ اجتماعی کشور یاد می شود!
در این میان،خانمهایی که خود را پاکدامن می دانند، با کراهت و انزجارو ابروان گره خورده چنین پدیده ی شومی را محکوم و افراد روسپی و یا بهتر بگویم تن فروش را شایسته ی بدترین مجازات می دانند و در بیشتر موارد نسبت به نزدیکان ذکور خود به دیده ی شک و تردید می نگرند!و بسیاری از  آقایان به ظاهر محترم(شهروندان درجه ی یک) هم در حین   همداستان شدن با این خانمهای عفیف، به طور شاید ناخود آگاه در هر کوی و برزنی بدنبال ردی از اینگونه افراد هستند!
کسانی که با گرفتن مبلغی پول و یا برای بدست آوردن و حفظ موقعیتی خاص تن خود را به اجاره ی خواستار خود در می آورند.(سکس).البته تن فروشی نه پدیده ی نو ظهوریست و نه مختص به کشورما..
تن فروشی  داد وستدی است که برای به وقوع پیوستن آن ،چون دیگر معاملات ، نیازمند به یک فروشنده(بیشتر موارد زنان ) و خریدار(اغلب  مردان) است.که در صورت نبودن هر یک معامله ای صورت نخواهد گرفت .داد وستدی که با انجام آن هر دو طرف به یک هدف مشترک خواهند رسید(بر آورده شدن خواسته هایشان) !
اما در این میان چیزی که برای من همیشه به عنوان یک سوآل بزرگ مطرح بوده ،این است :
با توجه به اینکه ،  چنین داد و ستدی در اکثر جوامع بشری غیر اخلاقی و نادرست قلمداد می شود .  چرا همیشه طرف فروشنده مورد بیشترین حمله ها و مجازاتها قرار گرفته و در بیشتر مواقع بنا به مصلحت، طرف خریدار یا نادیده گرفته میشود و یا تبرئه...براستی چرا؟؟

من فکر می کنم روسپی ها  بر دو قسم هستند.کسانی  که تن خود را می فروشد و کسا ن دیگر که روح خود را !.نفر اول اگر شرایط اقتصادی درستی بدست بیاورد تا بتواند از تنگا ی سخت زندگی(اقتصادی) خارج شود این شغل طاقت فرسا  را برای همیشه کنار خواهد گذاشت. چرا که هیچ انسان معمولی در صورت داشتن امکانت کافی به سراغ کارهای سخت نخواهد رفت.هر چند ، در مورد این شغل خاص در بیشتر موارد  صاحبان  شغل هستند که افراد راانتخاب می کنند(بجز در مواردی استثنائی)حال به هر طریقی که بتوانند.
اما کسانی که بدنبال چنین کالاهایی هستند(خریداران - فاعلین) برای فرو نشاندن غرائض جنسی خود به چنین کاری مبادرت می ورزند که متاسفانه در اثر تکرار زیاد تبدیل به  روزمره گی و  یا بهتر بگویم تنوع طلبی بیمارگونه  میشود.(بخصوص در کشورهایی چون کشور ما که با پشتوانه ی مذهب و قانون بر خواسته از چنین تفکری )  این افراد هرگز مایل نیستند  دست از این نوع تنوع طلبی بردارند.اصلن آنرا حق مسلم خود می دانند!!
آری دوستان  -در کشوری که حاکمان مذهبی آن برای انسان و انسانیت تره هم خورد نمی کنند.چه شده  که در رسانه ها ی وابسته به آن( و غیر وابسته )دم از آمار بالای فحشامی زنند؟؟ و فریادهای وا اسفشان گوش ملت را کر کرده!همان کسانی که با قانونمند کردن اینگونه هرزه گردی ها..مهر تایید بر رفتارهای غیر اخلاقی  برخی  شهروندان زده اند...تا حتا اندک ندای وجدانی هم که ممکن است در مغزهای بیماراینگونه افرادباشد را خاموش کرده و با خیالی آسوده و  داشتن  مجوز رسمی و قانونی روسپی گری  ،به اعمال غیر متمدنانه ی خود ادامه می دهند.و هرگز خود را در مقابل هر آنچه که می کنند پاسخگو ندانند..
بی خبر از آنکه، اولین قربانی چنین رفتاری، عشق و دوستی ست ..تنها چیزی که با هیچگونه چک سفیدی قابل خریدن نیست.و نبودنش در زندگی فاجعه بار و دیوانه کننده ست.

نغمه ی روسپی

  بده آن قوطی سرخاب مرا
  رنگ به بی رنگی ی خویش
  روغن ، تا تازه کنم
  پژمرده ز دلتنگی خویش
  بده آن عطر که میشکین سازم
  گیسوان را و بریزم بر دوش
  بده آن جامه ی تنگم که کسان
  تنگ گیرند مرا در آغوش
  بده آن تور که عریانی را
  در خمش جلوه دو چندان بخشم
  هوس انگیزی و آشوبگری
  به سر و سینه و پستان بخشم
  بده آن جام که سرمست شوم
  به سیه بخنی خود خنده زنم
  روی این  چهره ی ناشاد غمین
  چهره ا یی شاد و فریبنده زنم
  وای از آن همنفسی دیشب من که روانکاه و توانفرسا بود
  لیک پرسید چو از من ،‌ گفتم
  ندیدم که چنین زیبا بود
  وان دگر همسر چندین شب پیش
  او همان بود که بیمارم کرد
  آنچه پرداخت ، اگر صد می شد
  درد ، زان بیشتر آزارم کرد
  پر کس بی کسم و زین یاران
  غمگساری و هواخواهی نیست
  لاف دلجویی بسیار زنند
  جز لحظه ی کوتاهی نیست
  نه مرا همسر و هم بالینی
  که کشدد ست وفا بر سر من
  نه مرا کودکی و دلبندی
  که برد زنگ غم از خاطر من
  آه ، این کیست که در می کوبد ؟
  همسر امشب من می اید
  کاین زمان شادی او می باید
  لب من ای لب نیرنگ فروش
  بر غمم پرده یی از راز بکش
  تا مرا چند درم بیش دهند
  خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش 

خانم سیمین بهبهانی
 پ ن - روسپی : در پهلوی رسپیک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه .(از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ). زنجه . (شرفنامه ٔ منیری ). جنده . زانیه . مخفف روسپید است . و این لفظ را بر زنان بدکاره برسبیل طعنه اطلاق کرده اند.
  لاشی :صفت شخصی که فساد اخلاقی در ظاهر و رفتار او تجلی یافته باشد.
شخص فاسدی که ظاهر و رفتار زننده و مشمئز کننده دارد.
لغت نامه ی دهخدا

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

داستان غم انگیز سنجان




قصه سنجان داستان مهاجرت غم انگیز گروهی از زرتشتیان ایران پس از گشوده شدن ایران به وسیله مهاجمان تازی به هندوستان است. این گروه از «سنجان» ، به تدریج به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کرده و پس از زد و خورد و نبردهایی  با اعراب، شکست خورده  و سرانجام در جزیره هرمز پناه گرفتند. تازیان پس از اندک زمانی به این جزیره نیز دست یافتند. زرتشتیان به ناچار به کشتی نشسته و راه هندوستان را در پیش گرفتند. پس از سختی ها و گرفتاری هایی چند، از آن جمله گرفتاری شدید درتوفانی سهمگین،  به سلامت به هند رسیدند.
سرزمینی را که در آن سکونت و جای گزیدند، به یاد سرزمین از دست رفته میهن شان، «سنجان» نامیده و آن را آباد ساختند.

سراینده منظومه
با اشاره هایی که در متن منظومه آمده، با سراینده «قصه سنجان» آشنا می شویم. در آغاز و انجام منظومه، شاعر خود را شناسانده و تاریخ سرایش و چگونگی حال را باز می گوید. شاعر اهل نوساری و از خانواده ای روحانی است که پدرانش دستور دین و به نیکونامی بلندآوازه بوده اند. نامش بهمن، پسر کیقباد، پسر هرمزدیار سنجانا(سنجانا یعنی اهل سنجان که شهر کوچکی در گجرات هندوستان است و نخستین مهاجران ایرانی آن را بنیان نهاده و نام گزاردند.) و دستوری مشهور بوده است.
بهمن کیقباد از خانواده یی ادیب و دانشمند بوده که افرادش برای ما شناخته شده اند. از آن جمله باید از داراب هرمزدیار، گردآورنده کتاب  بزرگ «روایات » یاد کرد.
بهمن کیقباد، سراینده منظومه قصه سنجان، کار خود را در سال 969 یزدگردی مطابق با 1600 میلادی و در خرداد روز از ماه فروردین به پایان رسانیده است. و چنانچه خود اشاره می کند، در این هنگام پیر و فرسوده بوده و پیمانه زندگیش پر شده
بهمن کیقباد، روایت می کند که قصه مورد نظر را از موبد و دستوری مورد اطمینان شنیده، به یک روز این روایت را که سینه به سینه نقل و نگاهداری می شده شنیده و به نظم آن همت گماشته است.
هم چنین تایید می کند که داستان بسیار مفصل بوده و وی سد یک آن را بیش نگفته است. و در پایان داستان باز اشاره می کند که آن چه به رشته نظم کشیده است، روایاتی است که از بزرگان شنیده.
به شیوه معمول، سراینده در آغاز به ستایش خداوند پرداخته و برای خود خواستار بخشایش است و به کوتاهی از پادشاهی ویشتاسپ کیانی، رویدادهای زمان اسکندر، نوسازی اردشیر در دین، پیشرفت دین در زمان شاپور و اعمال آذربادمهراسپند و هزاره نخست و تباهی ایران به وسیله تازیان سخن می گوید.
آنگاه به سخن اصلی می پردازد که چون کاردین و دینداری سخت و دشوار گشت و مدت یک سد سال در کوهستان (جبال خراسان) ماندند، از بیم تازیان و نامردمی شاه به تنگ آمده، رای زدند و به سوی جزیره هرمز روانه گشتند.
این آغاز یک مهاجرت دردناک است برای مردمی که به آزادی و آزادگی خوگرفته بودند، و اینک استقلال از دست داده و بیگانگان غالب، عرصه را بر آنان تنگ گرفته بودند.
مدت پانزده سال در هرمز ماندگار بودند. پای تازیان بدانجا نیز کشیده شده و به رنج و بلا اندر شدند. دانایان و دستوران دگربار شور کردند و نیکویی در آن دیدند که به سوی دیار هند راهی شوند.
به کشتی نشستند و با دل هایی دردمند از کرانه های میهن دور شدند. در « دیپ» لنگر کشیدند که در کرانه های جنوبی سند قرار داشت. نوزده سال نیز در این سرزمین ناآشنا رخت اقامت افکندند و چون آن جا را مکانی مناسب نیافتند، دگرباره راه سفر پیش گرفتند.
به کشتی جای گرفته و راه دریا پیش گرفتند. توفانی سخت بدرقه شان کرد. به خداوند پناه گرفتند. نذرها کردند و آتش بهرام را مراسم دین و ستایش به جای آوردند. سرانجام توفان فرو نشست و کشتی شان آرام و قرار گرفت و به سوی «گجرات» راندند.
سراینده از راجه مهربان و مردم دار سنجان به نیکی یاد می کند. این راجه به نام «جادی رانه» شناسانده شده است. هر چند برخی از خاورشناسان و هم چنین پارسیان پژوهشگر هندی برای معرفی او حدس ها و گمان هایی زده اند، اما با این حال در تاریخ برای ما شده شناخته نیست.
موبد یا دستور گروه مهاجران زرتشتی، با هدیه و پیشکش به نزدش و زبان حال همراهان و سرگذشت را بازگو می کند.راجه ابتدا به اندیشه اندر شده و نوعی نگرانی در وی پدید می آید.اندیشه تاج وتخت، اندیشه هدف پنهانی این مردم و گمان های دیگر که آیا به خواست این مردم برای اقامت در سرزمین های زیر فرمان خود موافقت کند یا نه.
به همین جهت برآن شد تا با دستور و بزرگان آن گروه گفت و گوهایی کند، باشد که از اهداف شان آگاهی یابد.پس از گفت و گو، چون غل و غشی در آنان نمی یابد، تکلیف شان می سازد که شرط اقامت شان پذیرفتن و گردن نهادن پیشنهادهای وی می باشد که:در زبان، ملک داری و پوشاک زنها، رسوم هندوان را شعار سازند دیگر آنکه جنگ ابزارها را از خود دور ساخته و از ریخت جنگاوران بدر آیند و روشن تر خلع سلاح باشند تا دغدغه یی در خاطر راجه پدید نیاید.
چون دستور این پیشنهادها را پذیرفت، راجه اجازه اقامت برای آنان صادر کرد.آنگاه موبد به درخواست راجه، از چگونگی آیین و اخلاق زرتشتیان پرسش هایی نموده و دستور با کمال ادب و سلاست بیان، به پرسش ها پاسخ می دهد.
راجه را آیین و اخلاق و حسن سلوک و دلاوری آنان خوش آمده و دستور فرمود تا آنان قطعه زمینی خود برای سکونت انتخاب کنند.در دشتی وسیع و سر سبز زمینی در جنگل برگزیده و با پشت کار و همت سرگرم آبادان کردن آن شدند.به یاد سرزمین مهجور خود ایران، آن جا را سنجان نام نهادند.
آنگاه از راجه اجازه خواستند تا بنایی برای آتش بهرام فراهم آورند.بنایی در خور و شایسته فراهم آمد و موبدان و مومنان به مراسم دین پرداختند.در این جا، شاعر از چگونگی انجام مراسم دینی و آلات و ابزار برگزاری مراسم مطالبی نقل می کند که شایسته توجه است.
مدت سه سده در سنجان، با کمال آزادی و آسایش به سر بردند و در این مدت، کم کم در سرزمین پهناور هند پراکنده گشتند.
 برخی به  شهر رنگانیر و برخی به سوی بروچ و عده یی به وریاد رفتند. هم چنین مناطقی چون انکلیسر و کهمبایت و نوساری از جمله شهرهایی است که زرتشتیان بدان جا کوچ کردند.
اما پس از دو سده دیگر، آن اجتماع کلی که در سنجان داشتند، متروک و خاموش ماند.دانایان و مردم دیگر پراکنده گشتند.اما دستوران و موبدانی چند، خاطره نخستین را گرامی داشتند و از سنجان کوچ نکردند.از جمله دستوری مشهور به نام خوش مست را باید نام برد که پسرش نیز با نام خجسته مشهور است.
از نسل دستور خوش مست، موبدانی بسیار در سنجان پیدا آمدند و زندگی به کام آنان بود.اما پس از پنج سده از اقامت، مسلمانان در شهرهای هند نفوذ کردند و در شهری، به نام چپانیر اسلام و مسلمانی و جنگ های مذهبی در گرفت.
 شاه محمود نامی، چون از آبادانی و ثروت و رفاه مردم سنجان می شنود، الف خان وزیرش را دستور می دهد تا با سپاهی آهنگ تسخیر آن سرزمین کند.وزیر نیز فرمانبرداری کرده و به عزم فتح سنجان سپاه فراهم می آورد.
راجه سنجان برای مقابله با دشمن، از زرتشتیان یاری می خواهد، و یادآوری می کند که چگونه نیاکان وی از آنان پشتیبانی کرده و اجازه اقامت در سرزمین های زیر فرمان خود را به آنها داده اند.
زرتشتیان قبول می کنند که دوش به دوش برادران هندی خود، بر علیه دشمنانی که آهنگ جان و تجاوز به سرزمین های آنان را کرده اند، وارد جنگ شوند.به همین جهت سپاهی مرکب از یکهزار و چهار سد تن جنگاور فراهم آوردند.
جنگی سخت میان دو سپاه در گرفت و هندوان به بیم و ترس گرفتار شدند و گریختند.زرتشتیان به تنهایی بارشاردت پیکار کردند و سپاه شاه محمود به سپه سالاری الف خان هزیمت شد.
سپه سالار زرتشتیان جنگاوری رشید و نبرده سواری به نام اردشیر بود که متاسفانه در جنگ دومی که الف خان با سپاه تازه نفس خود آغاز کرد، کشته شد.سنجان و شهرهای دیگر اطراف به فرمان و تسلط مسلمان در آمد و راجه هندی نیز در این گبر و دار به قتل رسید.
 بر اثر چنین رویداد غم انگیز و درد آوری بود که سنجان نخستین مرکز زرتشتیان ویران و سرنشینان آن آواره گشتند.بسیاری از آوارگان به بهاروت و بلندیهای کهستانی آن پناه برده و دوازده سال در آنجا ساکن شدند.
پس از دوازده سال، در حالی که آتش بهرام را در پیش حمل می کردند، به بانسده روی بردند.در این منطقه مورد استقبال قرار گرفتند و به زودی زرتشتیان از اطراف بدانجا پناه آور شده و برایشان مرکز تجمعی گشت و بدین سان چهارده سال گذشت.
 بهمن کیقباد، سراینده قصه سنجان از این پس در شرح حال مردی بزرگ که اصلاحاتی در امور پارسیان پدید آورد، و بخشنده و کریم و مردم دار و دین پرور بود، داد سخن می دهد.
نامش چانگا بوده و در نگاه داشت نشانه های دین، چون کشتی و سدره اهتمامی می داشته و از مال خود بی دریغ بخشش می کرده است.هم چنین در اجرای تشریفات و جشن ها ساعی بود و نکته یی که سراینده در این ضمن بیان می کند، تاریخی است از برای جشن سده که در آذر روز از ماه آذر برپامی شده است: -
در آن گاهش یکی جشن سده بود
به شهر بانسده آتشکده بود
به ماه آذر و در روز آذر
همان جشن سده بود ای برادر
هم چنین با کوشش و تلاش، نیک خواهان و دهشمندان را برانگیخت تا آتشکده هایی بر پا کردند.آتشکده بزرگی در یانسده به همت وی بنا گشت که موبدان مشهوری چون ناگن و خورشید پسر قیام الدین و دستور جانی بن سایر را می توان نام برد که در آن آتشکده مشغول خدمت بودند.
 آنگاه سراینده مطالب را تمام کرده و در بیان ختم کتاب مطالبی در نام و نشان و نیاکان خود آورده و هم چنین در تاریخ ختم سروده و شرح حالی کوتاه ابیاتی سروده است .بدین ترتیب یادگاری را که سینه به سینه نقل می شده، در قالب مثنوی برای آیندگان به یادگار نهاده.

 منبع http://atashkadehiran.blogfa.com/post-102.aspx



۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

ندا ستاره شد...

ازکودکی به من و شایدما  آموخته بودند و به نوعی پذیرفته بودیم، زنی که ممکن  است روزی الگو و نمونه و سنبل شود  باید متین و جدی بوده و  به ندرت لبخند بزند ... در یک کلام برای زن الگو بودن ،از زنانگی باید چشم پوشی کرد!و من همیشه  ازفکر کردن به چنین  زنی  نمی دانم چراچهره ی پروین اعتصامی با روسری که در بعضی، کتابها دیده بودم در نظرم مجسم میشد! اما با از دست رفتن ندا و شناخت او و  بعضی از نقطه های روشن زندگی کوتاهش، این ذهنیت  کلیشه ای و بی روح تبدیل به یک تصویر بسیار زیبا و دلپذیر دیگری شد که آرزویش را داشتم وهمیشه نادیده گرفته می شد....ندا زیبا آرایش می کرد... می رقصید..سرزنده و خواستنی بود...مانند دیگر زنان و دختران سرزمینمان لباس می پوشید و به حجاب علاقه ی آنچنانی نشان نمی داد. زمینی بود و قابل لمس ...و بدنبال آزادی های از دست رفته ای که در کشورهای سنتی مذهبی چون کشور ما از زنان گرفته شده و هر گاه زنی خواستار آن شد بر چسب سبکسری یر پیشانیش زده شده و  می شود!رفتن ندا بسیار غم انگیز و دلخراش بود(چون نادیده گرفته شدن همین زنان در طی قرنها) به طوری که میلیونها انسان در سراسر جهان از دیدن آن متاثر شدند...اما اثرات آن به طور شگفت انگیزی معجزه وار،سنبل زن ایرانی را برای هزاران انسان سنت زده ای که در کشور ما و کشورهایی  با بافت فرهنگی  مشابه زندگی می کنند را، دگرگون کرد.نام ندا در یکی از سیاهترین برگه های تاریخ کشورمان چون ستاره ای زیبا همواره خواهد درخشید!