۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

سیمون دوبووار

سیمون دو بووار ( Simone De Beauvoir)  با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار فیلسوف، نویسنده فمینیست و اگزیستا ناسیالیست فرانسوی بود که در9 ژانویه ،1908 درپاریس در خانواده‌ای بورژوا ی کاتو لیک به دنیا آمد.و پس از گذراندن امتحانات دورهٔ لیسانس ریاضیات  وفلسفه ، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در مؤسسهٔ سنت‌مارین و پس از آن فلسفه دردانشگاه سوربن  پرداخت. وی در حلقهٔ فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسه اکول نورمال  پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. با وجود آنکه زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه می‏پرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، باژان پل سارتر  آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبه‏ی اول و بووار رتبه‏ی دوم را کسب کرد. با این وجود، بووار صاحب عنوان جوان‏ترین پذیرفته‏شده‏ی این آزمون تا آن زمان شد. سارتر و بووار رابطه‏ی عاطفی پیچیده‏ای داشتند و همواره بر صداقت در روابط عاطفی تاکید داشتند. با وجود تنش‏های پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقی ماندند، اما ارتباط آن‌ها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری وتک همسری نبود.

بووار به عنوان مادرفمنیسم  بعد از1968 شناخته می‌شود. معروف‌ترین اثر وی جنس دوم (عنوان اصلی: Le Deuxième Sexe) نام دارد که در سال 1949 نوشته شده‌است. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شده‌است می‌پردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد.
سیمون دوبووار در14 آپریل ،1986 یر سن ۷۸ سالگی به خاطر ذات‌الریه از دنیا رفت. وی در کنارژان پل سارتر به خاک سپرده شده‌است.
از آثار او:
۱۹۴۳مهمان

  • ۱۹۴۵حون دیگران
  • ۱۹۴۶همه می میرند
  • ۱۹۴۹جنس دوم
  • ۱۹۵۴ ماندارین هاترجمه پرویز شهدی نشر دنیای نو. این کتاب در لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد.
  • ۱۹۵۸خاطرات یک دختر مطیع
  • ۱۹۶۴مرگی بسیار آرام
  • ۱۹۶۶تصاویر زیبا
  • ۱۹۶۷زن وانهاده
  • ۱۹۷۰کهنسالی
  • ۱۹۸۴مراسم وداع

بر گرفته از ویکی

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

آیین‌ها و جشن‌های دینی زرتشتیان


  • آیین سدره پوشی :یکی از آیینهای زرتشتیان است. سدره پوشی به منزله زایش نوین است و در گویش دری گجراتی NAVJOT نیز گویند. از همین رو این آیین را «نوزاد» یا «نوزات» نیز می‌نامند. آیین سدره پوشی باید در بامداد انجام شود ولی امروزه در ایران، به دلایل عملی، پس از نیمروز برگزار می‌شود. امروزه زرتشتیان این مراسم را برای فرزندان خود بین سنین ۷ تا ۱۰ سالگی برگزار می‌کنند.سدره پیراهنی است گشاد، سپید رنگ و بی یقه و با آستینهای کوتاه و. بدون یقه که از پارچه سفید درست شده و دارای دو کیسه بسیار کوچک، یکی در جلوی سینه و نزدیک قلب که گریبان خوانده می‌شود و دیگری در پشت که گرده نامیده می‌شود و زرتشتیان آن را در زیرلباسهای خود می‌پوشند. درجلو سدره از گردن به پایین، چاکی قرار دارد که تا قسمت سینهمی‌رسد و در انتهای آن کیسه کوچکی به نام کیسه کرفه قرار گرفته‌است که به عقیده زرتشتیان مؤمن، گنجینه هومت، هوخت هورشت است. یعنی سه اصل بزرگ آیین زرتشتی، اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک که فرد زرتشتی باید بکوشد تا این سه صفت را در خود پرورش دهد. امروزه زرتشتیان سدره را از ململ سفید درست می‌کنند ولی در عهد باستان ازپشم وپنبه و حتی گاهی ازابریشم درست می‌شد. به عقیده زرتشتیان سدره جامه ستایش و بندگیاه اهورا مزدا  وبه منزله زرهو جوشنی است که پوشنده را از شر تمایلات نفسانی و صفات رذیله حفظ می‌کند. سفیدی سدره نشانی از آن است که فرد زرتشتی باید قلب و روح خود را مانند آن سفید و بی آلایش نگهدارد واز اعمال ناشایست دوری گزیند. ’’کشتی’’ بندی است باریک و بلند که از ۷۲ نخ پشم درست می‌شود. زمان بافتن این ۷۲ نخ به شش قسمت که هر کدام دارای ۱۲ نخ است تقسیم شده و به هم بافته می‌شود زمانی که عمل بافتن تمام شد گره‌هایی به دو سر کشتی زده می‌شود. زرتشتیان کشتی را بر روی سدره سه دور بگرد کمر می‌بندند و در دور دوم دو گره به جلو و در دور سوم دو گره از پشت سر به کشتی می‌زنند. در عهد باستان کشتی از پشم گوسفندیو موی یز و شتر وحتی از پنبه بافته می‌شود ولی امروزه آن را از پشم گوسفند درست می‌کنند. کشتی بند بندگیاه اهورا مزدا است و افراد زرتشتی از زن و مرد و کوچک بزرگ وظیفه دارند همواره و در هر حال آن را به کمر خود ببندند و از خود دور نکنند. زمانی که افراد استحمام می‌کنند و یا موقع شنا و زنان در هنگام عادت ماهیانه می‌توانند کشتی را از کمر خود باز کنند. به طوری که از مندرجات کتابهای مذهبی به دست می‌آید زرتشتیان عهد باستان فرزندان خود را در سن پانزده سالگی سدره پوش می‌نمودند. در تیر یشت کرده ۶ بندهای ۴و۵ آمده: «ای زرتشت اسپنتمان تشتر با چشم‌های درخشان، بلند بالا و بسیار نیرومند، توانا و چست در فروغ پرواز کند به سنی که مرد برای نخستین بار کشتی بندد، به سنی که مرد برای نخستین بار نیرو گیرد و به سنی که مرد برای نخستین بار به بلوغ رسد» و پس از پوشیدن سدره بر روی آن و بر گرد کمر کستی و کشتی می بندند
  • گاهنبار یا گاهبار یا گهنبار: این دو لغت یک معنی دارد و آن شش روزی است که خدای تعالی عالم را آفرید و مجوس در کتاب زند اززرتشت نقل می‌کنند که حق سبحانه و تعالی عالم را در شش گاه آفرید و اول هر گاهی نامی دارد و در اول هر گاهی جشنی سازند. همانطور که در دینهای سامی آفریدگار جهان هستی را در شش روز می‌آفریند در دین ایرانیان کهن نیز اهورا مزدا  آفرینش جهان مادی را در شش گاهنبار به انجام می‌رساند. به این ترتیب که دریسنا  آمده‌است:
    Maidh-yo-zarem : (میدیوزَرِیم) – نخستین گاهنبار روز پانزدهم اردیبهشت ماه، چهل و پنجمین روز از اول سال که در آن آسمان آفریده شد.
    Maidh-yo-shema : (میدیوشـِیم ) – روز پانزدهم تیر ماه صد و پنجمین روز سال که در این روز آب آفریده شد.
    Paiti-shahem : (پَـیته‌شَـهیم) – روز سی ام شهریور ماه صد و هشتادمین روز سال که در این روز زمین آفریده شد.
    Aya-threm : (اَیاسرِم ) - سی ام مهر ماه دویست و دهمین روز سال که در آن گیاه آفریده شد.
    Maidh-ya-rem : (میدیارِم) – بیستم دیماه دویست و نودمین روز سال که جانوران آفریده شدند.
    Hamas-path-maedem : (هَـمَـسپَـتمَـدٌم) : در آخرین روز کبیسهٔ سال یعنی سیصد و شصت و پنجمین روز سال که وهیشتواشت گاه می‌نامند واقع است که مردمان آفریده شدند.
    هر یک از جشنهای ششگانهٔ گاهنبارها پنج روز بطول می‌انجامیده و آخرین روز هر گاهنبار مهمترین روز جشن بوده‌است
  • تیرگان :جشن تیرگان در تیر روز از تیرماه برابر با ۱۰ تیر در گاهشمار خورشیدی (برابر با ۱۳ تیر ماه گاهشمار زرتشتیان ایران باستان) برگزار می‌شود. این جشن درگرامی داشت تیشتر(ستارهٔ باران آور در فرهنگ ایرانی) است و بنا به سنت درروز تیر(روز سیزدهم) از ماه تیر انجام می‌پذیرد. در تواریخ سنتی تیرگان روز کمان‌کشیدن آرش کمانگیر  و پرتاب تیر از فرازالبرز است. همچنین جشن تیرگان به روایتابوریحان بیرونی درآثار الباقیه، روز بزرگداشت مقام نویسندگان در ایران باستان بوده‌است.
  • خرداد گان :روز  خرداد (ششمین روز ماه باستانی) از ماه خرداد (سومین ماه سال) برابر با چهارم خرداد در گاهشماری  خورشیدی.
    انگیزه برگزاری: فرخندگی هم نامی روز و ماه به نام امشاسپندخرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان.
  • امردادگان :روز هفتم ِ امُرداد (امُردادروز در امُردادماه) در گاه‌شمار ِ ایران ِ باستان (و سومین روز اَمردادماه در گاهشماری فعلی ایران)، یکی از جشن‌های ِ دوازدگانهٔ ِ سالیانه در روزهای ِ هم‌نام‌شدن ِ روز و ماه است که ایرانیان، در هر زمان و هرجایی، آن را برای گرامی‌داشت ِ منش و کُنش و خویش‌کاری‌ی ِ امُرداد (/ در گاهان ِ زرتشتو اوستای ِ پسین: اَمِرِتات به مفهوم ِ بی‌مرگی/ جاودانگی) یکی از فروزه‌های ِ شش‌گانهٔ ِ خِرَد و دانش ِ فرمان‌روا بر فرارَوَند ِ هستی (نام‌بُردار و شناخته به اهوره‌مَزدا) است. امشاسپند ِ جاودانگی ِ امرداد همواره در کنار امشاسپند ِ رسایی ِ خرداد، نگهبان آب و گیاه هستند. ایرانیان ِ از هزاره‌های ِ گم‌شده و دور، این جشن ِ فرخنده را برگزارکرده و ستوده و گرامی داشته‌اند.
  • جشن بهمنگان در روز بهمناز ماه بهمن (دومین روز از بهمن ماه یاستانی) واقع می‌شود. بهمن از واژه اوستاییوهومن(Vohuman) به معنی اندیشه نیک می‌باشد، وهومن یکی از امشاسپندان نزدیک به درگاه اهورا مزدامی‌باشد.اشو زرتشت برای دریافت پیام‌های اهورایی از وهومن یاری می‌گیرد. پاسبانی چهارپایان سودمند در عالم جسمانی به این امشاسپند واگذار می‌شود. از این رو زرتشتیان در جشن بهمنگان یا بهمنجه که در روز بهمن از ماه بهمن واقع می‌شود از کشتار حیوانات سودمند و خوردن گوشت آنان خودداری می‌نمایند و برخی از زرتشتیان پرهیز از خوردن و کشتار را در تمام روزهای بهمن ادامه می‌دهند. این جشن حامی مردان درستکار می‌باشد. بهمن» برترین امشاسپند دین زرتشتی است. این واژه با «اندیشه نیک»، «منش نیک» و «خرد سپندینه»(: «خرد مقدس») برابر نهاده شده‌است.
  • جشن اسفندگان:یکی از جشن‌های ایرانی است که در روز5 اسفند برگزار می‌شود.ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانستند. اگرچه منابع کهن از جمله ابوریحان این جشن را در روز پنجم اسفند ذکر کرده‌اند.ولی با توجه به تغییر ساختار تقویم ایرانی در زمان خیام که پس از ابوریحان میزیست، و سی و یک روزه شدن شش ماه نخست سال در گاهشماری ایرانی، تاریخ ذکر شده در منابع کهن را باید به روز رسانی کرد. امروز بعضی زرتشتیان  آنرا در روز اسفند (سپندارمذ - پنجمین روز) از ماه اسفند (سپندارمذ) برابر با بیست و نهم بهمن در گاهشماری خورشیدی امروزین برگزار میکنند.در این روز مردان به همسران خود هدیه می‌دادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی می‌نشاندند و از آنان اطاعت می‌کردند و به آنان هدیه می‌دادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدت‌ها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار می‌شد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد می‌گردید.
    سپندارمزد نگهبان زمین است و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد جشن اسفندگان برای گرامیداشت زنان نیکوکار برگزار میگردد . ایرانیان از دیر باز این روز را روز زن و روز مادر و در حالت کلی این روز را روز عشاق می نامیدند.
  • روَردینگان یا فروردگ: یکی از جشن‌های ماهانهٔ زرتشتی است. روز برگزاری این جشن نوزدهم فروردین ماه است. فرودگ یا فروردینگان جشنی است برای یادبود درگذشتگان و از آنجا که در دینزرتشتی، آیین‌های سوگواری به اشکالی که می‌شناسیم، وجود ندارد، این مراسم به صورت جشن برگزار می‌شود و مردم روان درگذشتگان را هم در شادی خود شرکت می‌دهند.
  • نوروز: جشن آغاز سال و یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان است و هنوز مردم مناطق مختلففلات ایران نوروز را جشن می‌گیرند. امروزه زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است.
  • جشن مهرگان: یکی از کهن‌ترینجسن ها گرد همایی های ایرانی ها  وهندواناست که در ستایش و نیایش مهر یا میترا  (ایزد روشنایی، پیمان، دوستی و محبت، ودین و آیین مهری) برگزار می‌شود. این جشن پس ازنوروز بزرگ­ترین جشن ایرانی است. این جشن در روز مهـر ( شانزدهم ماه) از ماهِ مهـر برگزار می‌شود.
  • جشن سَده،: یکی از جشن‌های همگانی ایران کهن، در آغاز شامگاه دهم بهمن ماه برابر با آبان روز از بهمن ماه با افروختن هیزمی که مردمان، از پگاه بر بام خانه خود یا بر بلندی کوهستان گرد آورده‌اند، آغاز می‌شود. جشن سده یک جشن ملی ایرانیان است و به هیچ دین و مذهبی مربوط نیست.
    جشن «سَدَه» بزرگ‌ترین جشن آتش و یکی از کهن‌ترین آیین‌های شناخته شده در ایران باستان است. در این جشن در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه، همه مردمانِ سرزمین‌های ایرانی بر بلندای کوه‌ها و بام خانه‌ها، آتش‌هایی برمی‌افروخته و هنوز هم کم‌وبیش بر می‌افروزند. مردمان نواحی مختلف در کنار شعله‌های آتش و با توجه به زبان و فرهنگ خود، سرودها و ترانه‌های گوناگونی را خوانده و آرزوی رفتن سرما و آمدن گرما را می‌کنند. همچنین در برخی نواحی، به جشن‌خوانی، بازی‌ها و نمایش‌های دسته‌جمعی نیز می‌پردازند.
  • شب یَلدا یا شب چلّه: بلندترین شب سال در نیم کره ی شمالی زمیناست. این شب به زمان بین غروب آفتاب از 30 آذر (آخرین روزپاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند.
    این شب درنیم کره ی شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روزبیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود.یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل‌ها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیت‌های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.
    آنان ملاحظه می‌کردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می‌شود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر می‌توانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشیدنماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش‌اند. 
  • نماز:یکی از عبادت های مزیسنا  است که برای داشتن توجه همیشگی به دستورهای دینی و سپاسگزاری خدا گزارده می‌شود این دستورات عمدتاً ماهیتی اخلاقی دارند.
    هنگامی که کودکی در یک خانواده زرتشتی به سن «رشد فکری» می‌رسد و دین زرتشت را می‌پذیرد، پس از سدره  پوشی به تکلیف می‌رسد. سن رشد فکری معمولاً میان ۸ تا ۱۵ سالگی (بیشتر ۹ تا ۱۱ سالگی)است.
    امروزه نماز پنجگانه را معمولاًموبدانمی‌گزارند و بیشتر زرتشتیان به خواندن دعاهای صبحگاه و شامگاه اکتفا می‌کنند.
    جشن هیرومبا:هیرومبا جشنی است شبیه آتش افروزی جشن سده که هر سال در روستای «شریف آباد» اردکان برگزار می شود، تاریخ برگزاری جشن با گاه شماری بدون کبیسه، هفته آخر ماه فروردین است.
    بر گرفته از  ویکی

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

جش خرداد گان


جشن خُردادگان
زمان برگزاری: روز خرداد (ششمین روز ماه باستانی) از ماه خرداد (سومین ماه سال) برابر با چهارم خرداد در گاهشماری خورشیدی.
انگیزه برگزاری: فرخندگی هم نامی روز و ماه به نام امشاسپند خرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان.
مفهوم امشاسپند خرداد:خرداد در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُردات» یا «هُردات» به معنی رسایی و کمال است که در گات‌ها یکی از فروزه‌های اهورا مزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورا مزدا است. خرداد، امشاسپند بانویی است که نگهداری از آب‌ها در این جهان خویشکاری اوست و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری می‌کند از این روی در سنت، به هنگام نوشیدن آب از او به نیکی یاد می‌شود. در گات‌ها، از خرداد و امرداد پیوسته در کنار یکدیگر یاد می‌شود و در اوستای نو نیز این دو امشاسپند، پاسدارنده آب‌ها و گیاهان اند که به یاری مردمان می‌آیند و تشنگی و گرسنگی را شکست می‌دهند. در یسنا، هات ۴۷، آمده‌است که اهورامزدا رسایی خرداد و جاودانگی امرداد را به کسی خواهد بخشید که اندیشه و گفتار و کردارش برابر آیین راستی است.
امشاسپند خرداد در متن‌های کهن: چهارمین یشت از یشت‌های بیست و یک گانه اوستا، ویژه ستایش و نیایش امشاسپند بانو خرداد است که در آن یشت از زبان اهورا مزدا یادآور می‌شود که «... یاری و رستگاری و رامش و بهروزی خرداد را برای مردمان اشون بیافریدم...» و سپس تاکید می‌شود هر آن کس که خرداد را بستاید همانند آن است که همه امشاسپندان را ستایش کرده‌است. دربندهشنیز درباره خرداد آمده‌است : «... ششم از مینویان، خرداد است؛ او از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت..» ، «... خرداد سرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهاست [ یعنی] که او سرور همه‌است. او را به گیتی، آب خویش است. چنین گوید: هستی، زایش و پرورش همه موجودات مادی جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست...»
گل ویژه جشن خردادگان:در کتاب بندهش از گل سوسن به عنوان گل ویژه امشاسپند بانو «خُرداد» نام برده شده‌است: «... این را نیز گوید که هرگلی از آنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: ... سوسن خرداد را، ..» که بر این بنیان بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است. معروف‌ترین نمونه‌های گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید Lilium candidum یا سوسن آزاد است که به نام سوسن ده زبان یا سوسن گل دراز نیز شناخته می‌شود، همچنین یکی دیگر از گونه‌های نادر گل سوسن که بومی برخی مناطق شمالی ایران است، سوسن چلچراغ Lilium lederbourii نام گرفته‌است. در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید، چون «بوی دوستی» توصیف شده‌است.
آیین‌های جشن خردادگان: یکی از مهم‌ترین آیین‌های روز خرداد که در جشن خرادگان پررنگ تر می‌شود، رفتن به سرچشمه‌ها یا کنار دریاها و رودها، تن شویی در آب و خواندن نیایش‌های ویژه این روز همراه با شادی و سرور در کنار خانواده و دوستان بوده‌است. نمونه‌ای از سنت‌های رایج در این روز را می‌توان از سروده «دستور داراب پالن» موبد بزرگ پارسی در منظومه «فرضیات نامه» برداشت نمود که از آیین‌های ویژه خرداد روز به «تن شویی»و«کندن چاه» و «نو کردن کاریز» اشاره می‌کند و در همین مورد در متن پهلوی «اندرز انوشه روان آذرپاد مهر اسپندان» یاد آوری شده که «در خرداد روز جوی کن». بر این پایه، در این روز توجه‌ای ویژه می‌شده به نگهداری و نوسازی جای‌هایی که آب از آن‌ها سرچشمه می‌گیرد و در آنجا جاری می‌شود چون چشمه‌ها، چاه‌ها، جوی‌ها، کاریزها و رودها که با آب زندگی بخش خود، ادامه زندگی را در این کره خاکی برای زیستمندان امکان پذیر می‌کنند.
بر گرفته از ویکی پدیا

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ(احمد کسروی)


١ـ ﮔﻔﺘﮕﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﺴﺖ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻪ.
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺎﻧﻴﻜﻪ ﺍﺯ ﺳﻲ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ (ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﻳﻲ     ﺩﻳﮕﺮ)  ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻪﮔﻔﺘﮕﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺯﻧﻬﺎﺳﺖ.ﻫﻤﻪ ﻣﻲﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺯﻧﻬﺎﻱ ﺷﻬﺮﻧﺸﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ، ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝﭘﻴﺭﻭﻣﻲﮔﺮﻓﺘﻨﺪﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ (ﻳﺎ ﺑﮕﻔﺘﻪ   ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ:  ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ) ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻣﻲﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺑﺎﻳﻦ ﻣﻌﻨﻲ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﻲﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻨﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪﺍﻱ ﺭﻭﻧﺪ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭﻱ ﺳﻴﺎﻩ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻲﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻨﺪﻱ ﻳﺎ ﭘﻴﭽﻪﺍﻱ               
ﺑﺮﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﻲﻧﻬﻔﺘﻨﺪ.ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻳﻚ ﮔﻮﻧﻪ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻫﻢ ﺭﻭﺍﺝ ﻣﻲﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻣﻲﺩﻭﺧﺘﻨﺪ ﻭﺁﻥ ﺭﺍ «ﭼﺎﻗﭽﻮﺭ» ﻣﻲﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ.ﺍﻳﻦ ﻋﺎﺩﺗﻲ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ  ﻗﺮﻧﻬﺎﻱ ﺩﺭﺍﺯ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﻭﺍﺝ ﻣﻲ  ﺩﺍﺷﺖ. ﭼﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﻳﻦ ﻋﺎﺩﺕ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﺭﺝ ﮔﺰﺍﺭﺩﻧﺪﻱ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻲ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪﻱ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﻲ ﺍﻧﺪﻙ ﺳﺴﺘﻲ ﺩﺭ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺗﻦ ﺧﻮﺩ ﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺰﺑﺎﻧﻬﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪﻱ ﻭ «ﻧﺎﻧﺠﻴﺐ ﻭ   ﺑﻴﺤﻴﺎ»  ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪﻱ.  ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻳﺎ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ   ﭘﻴﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪﻱ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻳﻜﻲ ﺑﺰﻥﺁﻧﺪﻳﮕﺮﻱ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ. ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻪ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪﻱ.ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻱ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻲﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﻼﻳﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻳﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻣﻲﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺘﻜﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺁﻏﺎﻻﻧﻨﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲ  ﮔﻔﺘﻨﺪ:  «ﺍﻳﻦﻻﻣﺬﻫﺒﻬﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺷﻮﻳﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺭﻭﻫﺎﻱ ﺯﻧﻬﺎﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯ  ﻛﻨﻴﺪ». ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻣﻲﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻳﻜﻢ ﻳﺎ ﺩﻭﻡ  ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺳﻴﺪ ﺣﺴﻴﻨﺨﺎﻥ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺎﻫﻨﮕﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩﻳﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﺸﻤﺎﺭ ﻣﻲﺭﻓﺖ،              
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺮﻛﻲ، ﺑﻨﺎﻡ «ﺻﺤﺒﺖ» ﻣﻲﻧﻮﺷﺖ. ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺭﻩﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﮔﻔﺘﺎﺭﻱ ﺯﻳﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ «ﻛﺞ ﻗﺎﺑﺮﻗﺎ» (ﺩﻧﺪﻩ
ﻛﺞ) ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺸﻮﺧﻴﻬﺎﻳﻲ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﻥ ﺭﺍ (ﺣﻮﺍ ﺭﺍ) ﺍﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﻛﺞ ﺁﺩﻡ   ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎ        
ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺰﻧﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺝ ﮔﺰﺍﺭﻳﻢ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻩ ﺑﺎﻧﺠﻤﻨﻬﺎ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻬﺎ   ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﻢ.  ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ   
ﺁﺷﻮﺑﻲ ﺑﺮﭘﺎ   ﮔﺮﺩﻳﺪ.  ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻬﺎﻳﻬﻮﻱ    ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ.  ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺍﻳﺎﻟﺘﻲ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﺳﻴﺪ ﺣﺴﻴﻦ ﺧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺒﺮﻳﺰﺑﻴﺮﻭﻥ
ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺭﻣﻴﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﺯﻱ ﺯﻧﺎﻥ.ﺑﺎ ﺍﻳﻨﺤﺎﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﻧﺨﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻲ  ﺑﻮﺩ.  ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﺷﺎﻥ ﻧﻴﻜﺨﻮﺍﻩ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﻲﺑﻮﺩﻧﺪ ﺯﻳﺎﻥ ﺁﻥ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﭼﺎﻗﭽﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻣﻲﮔﻨﺠﺎﻧﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺰﻣﻬﺎ ﺁﺷﻜﺎﺭﻩ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻣﻲ  ﻛﺮﺩﻧﺪ.  ﭼﻴﺰﻳﻜﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﻮﺩﻩ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ، ﭘﻴﺮﻭﻱ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎﻱ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﻣﻲﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ: ﺟﺰ ﺗﻨﺪﺭﻭﻱ ﻧﻤﻲﺑﻮﺩ.ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻣﻲﺭﻓﺖ ﻭ ﻛﻢﻛﻢ   ﮔﻮﺷﻬﺎ ﭘﺮ ﻣﻲﺷﺪ ﻭ ﺭﻣﻴﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻤﺘﺮ ﻣﻲ   ﮔﺮﺩﻳﺪ.  ﺩﺭ ﺁﻧﻤﻴﺎﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﻬﺎﻱ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ   
ﺑﺮﭘﺎ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﺭﻭﺑﺎﺯﻱ   ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ.  ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻣﻴﺪﮔﻲ ﺑﻴﻜﺒﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻓﺖ. ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ: ﺟﻨﺒﺸﻲ ﺑﻬﻤﻴﻦ ﻧﺎﻡ، ﺑﻮﻳﮋﻩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪ.
ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮﻫﺎ ﺭﻭﮔﻴﺮﻱ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﻲ ﺧﻮﺩ  ﻛﺎﺳﺖ.  ﭼﺎﻗﭽﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ  ﺭﻓﺖ.  ﺭﻭﺑﻨﺪ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻴﭽﻪ ﺩﺍﺩ.ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﻴﭽﻪ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﭙﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﻧﻴﻤﻲ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻩ ﻧﻴﻤﻲ ﺭﺍﺑﮕﺸﺎﺩﻧﺪ.ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﻩ ﺟﻨﺒﺶ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻣﻲﺑﻮﺩ   ﺗﺎ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ١٣١٥ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﻴﭽﻪ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻧﺪ. ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻲﺩﺭﺩﺳﺮ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻼﻳﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﺷﻮﺑﻲ ﻧﻴﺰ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪ ﻭﻟﻲ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺑﺎﻙ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺁنﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻴﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩ.ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ:  ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺁﺭﻣﺎﻧﻬﺎﻱ ﻧﻴﻜﺨﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﻴﺎﺩ ﮔﺰﺍﺭﺩﻥ ﺑﺎﻧﻚ ﻣﻠﻲ، ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻛﺎﭘﻴﺘﻮﻻﺳﻴﻮﻥ، ﻳﻜﺴﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻥ ﺭﺧﺘﻬﺎ، ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺭﺍﻩﺁﻫﻦ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ـ  ﺑﺎﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩ.ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻧﻬﺎﻱ   ﺍﻳﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺭﻭﺑﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻜﻨﺎﺭ ﮔﺰﺍﺭﺩﻧﺪﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﻫﺎﻱ ﺑﺎﺯ ﺑﻜﻮﭼﻪﻫﺎ ﻭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥﻫﺎ   ﺩﺭﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺭﺍﺳﺘﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﻧﺎﺳﺘﻮﺩﮔﻴﻬﺎﻳﻲ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎ ﻭﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻧﺴﻮ ﺗﻨﺪ ﻣﻲﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﻩ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎﻱ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻣﻲﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﺤﺎﻝ  ﺭﻭﻳﻬﻤﺮﻓﺘﻪ ﭘﻴﺸﺂﻣﺪ ﺍﺭﺟﺪﺍﺭﺑﺰﺭﮔﻲ ﻣﻲﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺍﺭﺟﺶ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻳﻚ «ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻪ»  ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﻭﺯﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﺂﻥ ﻣﻲﻛﻮﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻲ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺁﺷﻔﺘﮕﻲ و  ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻛﻪ  ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺳﺖ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ، ﺍﻳﻨﺴﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻧﻴﻚ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺲ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ  ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﻢ ﺯﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻳﻜﺴﻮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺭﻭﺑﻨﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺰﺍﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻳﻜﺴﻮ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﻼﻳﺎﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﭼﺎﺩﺭﺑﺴﺮ ﻛﺮﺩﻥ   ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻨﺪ. ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﺠﺘﻬﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﻴﺸﺂﻣﺪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺭﻭﺑﻨﺪ، ﺍﺯﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻴﻬﺎﻱ ﻧﻴﻤﻪ ﺭﺳﻤﻲ ﺑﺎﻳﺮﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻛﻮﺷﺸﻬﺎﻳﻲ  ﻛﺮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻼﻳﺎﻥ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﺍﻱ ﺑﺮﭘﺎ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﭘﻲ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺍﺳﻼﻡ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺘﻮﻱ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﭼﺎﻗﭽﻮﺭ ﻛﺸﺎﻧﻨﺪ.ﺭﺍﺳﺘﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺷﺸﻬﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪﺍﻱ ﻛﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲﺭﻓﺖ ﺑﺪﺳﺖ   ﻧﻴﺎﻣﺪ.  ﺯﻳﺮﺍ ﻳﻜﺪﺳﺘﻪ ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﻟﻴﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ  ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺑﺮﺧﻲ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺰﺑﺎﻥ  ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﻢ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻲ ﭘﻴﺮﻩ ﺯﺍﻟﻬﺎﻱ اﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎﻱ ﺑﻴﺴﻮﺍﺩ ﻭ ﻧﺎﻓﻬﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺴﺮ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﺑﻲﺁﻧﻜﻪ ﺭﻭ  ﮔﻴﺮﻧﺪ. ﻭﻟﻲ ﻳﻚ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺪ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﭘﻴﺪﺍﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺗﻴﺮﮔﻲ ﻭ ﺩﻭ ﺭﻧﮕﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻫﺮ ﺗﻴﺮﻩﺍﻱ ﺑﺂﻥ ﻳﻜﻲ ﺭﻳﺸﺨﻨﺪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺪ ﻣﻲ  ﮔﻮﻳﺪ. ﺍﺯﺁﻧﺴﻮ ﺑﺮﺧﻲ ﻛﻬﻨﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ـ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﻭ  ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ـ ﻓﺮﺻﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺪﮔﻮﻳﻲ ﺑﺰﻧﺎﻥ ﺩﺭﺳﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺍﻧﺪﻳﺶ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺪﻳﺴﺖ ﻭ ﻣﻲﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ  ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻪ.  ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻣﺎ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﻔﺘﻨﻴﺴﺖ ،ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ ﻭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺭﺍ ﻧﻴﻚ ﺭﻭﺷﻦ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ.
٢ـ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻳﻚ ﺷﻴﻮﻩ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩﻩ.
ﻧﺨﺴﺖ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﻳﺨﭽﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ   ﺭﺍﻧﻢ: ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻳﻚ ﺷﻴﻮﻩ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﺪﻩﺍﻳﻢ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ (ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎ) ﺭﻭﺍﺝ ﻣﻲﺩﺍﺷﺘﻪ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎﻱ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭﻡ ﻭ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﺗﻜﻪﻫﺎﻳﻲ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﻚ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺭﻭﺷﻨﺘﺮ ﻭ ﺭﺳﺎﺗﺮﻣﻲﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﻲﺁﻭﺭﻳﻢ.ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺛﻤﻴﺴﺘﻮﻛﻠﻴﺲ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ  ﺍﻧﺪ. ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻴﺎﻥ ﻛﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺁﺗﻦ ﻭﺍﺳﭙﺎﺭﺕ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﺸﺎﻳﺎﺭﺷﺎ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻲ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪﻫﺎﻱ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺩﺍﺭﺩﺍﻧﻴﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪﺑﺂﺗﻦﺗﺎﺧﺖ ﻭ ﻳﻜﺮﺷﺘﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻨﺎﻣﺴﺖ ﺭﺧﺪﺍﺩ ـ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﻴﺸﺂﻣﺪﻫﺎ ﺳﺮﺩﺳﺘﻪ ﺁﺗﻨﻴﺎﻥ، ﺑﻠﻜﻪ ﺭﺍﻫﺒﺮ ﻫﻤﻪ ﻳﻮﻧﺎﻧﻴﺎﻥ ﺛﻤﻴﺴﺘﻮﻛﻠﻴﺲ ﻣﻲ ﺑﻮﺩ. ﺍﻳﻨﻤﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺟﺎﻧﻔﺸﺎﻧﻴﻬﺎ ﻭ ﺯﻳﺮﻛﻴﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺁﺗﻦ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﻳﻮﻧﺎﻧﺮﺍ، ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻴﻜﻴﻬﺎﻳﻲ ﺑﻬﻤﺸﻬﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ.ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺟﻨﮓ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻮﻧﺎﻧﻴﺎﻥ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﻳﺮﺍﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﺛﻤﻴﺴﺘﻮﻛﻠﻴﺲ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ  ﺭﺍﻧﺪﻧﺪ.  ﺳﭙﺲ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻡ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﺑﺎﻭ ﺑﺴﺘ ﺑﺪﺍﻭﺭﻳﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ. ﺛﻤﻴﺴﺘﻮﻛﻠﻴﺲ ﺑﺠﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﺑﮕﺮﻳﺰﺩ ﻭ ﺑﺪﺭﺑﺎﺭ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻲ ﭘﻨﺎﻫﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻣﻲﺷﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﻮﺍﺯﻳﺪ ﻛﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﺍﺯﻭ «ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ» ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﭘﻠﻮﺗﺎﺭﺥ
ﻛﻪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻨﻮﻳﺴﺎﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﻳﻮﻧﺎﻧﺴﺖ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮔﺮﻳﺨﺘﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﺑﺪﻳﻨﺴﺎﻥ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﺪ:
«ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﻭ ﻧﻴﻜﻮ ﮔﻨﻴﺲ (ﻣﻴﺰﺑﺎﻧﺶ)  ﺗﺪﺑﻴﺮﻱ ﺑﺪﻳﻨﺴﺎﻥ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺳﻴﺎ ﺑﻮﻳﮋﻩ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﻏﻴﺮﺕ            
ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﻪ ﻣﻲﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺯﺭﺧﺮﻳﺪ ﻳﺎ  ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﺎﻥ (ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻧﺎﻗﺎﻧﻮﻧﻲ)  ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺳﺨﺖ  
ﻣﻲﭘﺎﻳﻨﺪ، ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻴﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﺳﻔﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﺮﺍ ﺩﺭ                       
ﭼﺎﺩﺭﻫﺎﻱ ﺩﺭﺑﺴﺘﻪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮﻱ ﺁﻧﺎﻧﺮﺍ ﻓﺮﺍ ﻣﻲﮔﻴﺮﺩ ﺟﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮﻭﻱ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪﻫﺎ ﻣﻲ  ﻧﺸﺎﻧﻨﺪ.  ﺑﺮﺍﻱ ﺛﻤﻴﺴﺘﻮﻛﻠﻴﺲ ﻧﻴﺰ ﻳﻜﭽﻨﺎﻥﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪﺍﻱ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺳﻔﺮ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﻧﻴﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻩ ﭘﺮﺳﺶ                       
ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻮﻧﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺑﺰﻧﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻲﺑﺮﻧﺪ».
ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﭘﻠﻮﺗﺎﺭﺥ ﺗﻜﻪ ﺍﺭﺟﺪﺍﺭﻳﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻨﺪ ﭼﻴﺰ ﻣﻲﻓﻬﻤﻴﻢ:
ﻧﺨﺴﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﻳﺎ ﻧﻬﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ. ﺯﻳﺮﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﭘﻠﻮﺗﺎﺭﺥ
ﻳﻚ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﻭﺍﮊﻩ «ﭼﺎﺩﺭ»  ﻭ «ﭼﺎﺩﺭﻩ»  ﻛﻪ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ            
ﭘﻮﺷﺎﻙ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻲ ﺯﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺩﻟﻴﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺍﺳﺘﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻭ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
ﺯﻳﺮﺍ ﭼﺎﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪﺍﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻔﺮﻫﺎ ﻭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺸﻴﻨﻲﻫﺎ ﺑﻜار  ﺭﻭﺩ.  ﭘﺲ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﻦ ﭘﻮﺷﺎﻙ ﺯﻧﻬﺎ       
ﭼﺎﺩﺭ ﻳﺎ ﭼﺎﺩﺭﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ؟.. ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﭘﻠﻮ ﺗﺎﺭﺥ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﺁﻧﺎﻧﺮﺍ ﺑﺮﻭﻱ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪﺍﻱ         
(ﻋﺮﺍﺑﻪ) ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﻧﻨﺪﻱ ﻳﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻛﻮﭼﻜﻲﺑﺮﻭﻳﺸﺎﻥ ﻣﻲﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ.
ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﭼﺎﺩﺭﻱ ﺑﺮﻭﻱ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪﺍﻱ ﻣﻲﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻭﻳﮋﻩ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻲ  ﺑﻮﺩﻩ.  ﺳﭙﺲ ﺯﻧﺎﻥ 
ﺩﻳﮕﺮ ﻛﻪ ﺑﮕﺮﺩﻭﻧﻪ ﺩﺳﺘﺮﺳﻲ ﻧﻤﻲﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻳﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻛﻮﭼﻚ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻭ ﻛﻢﻛﻢ                         
ﺷﻜﻞ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﻨﺪﮔﻲ ﺑﭽﺎﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭﻟﻲ ﻧﺎﻡ ﭼﺎﺩﺭ ﻳﺎ ﭼﺎﺩﺭﻩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻩ.
ﺩﻭﻡ ﺍﻳﻦ ﻧﻬﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻨﻴﺎﺩﻱ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﻛﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﻭﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺍﻥ                            
ﻧﻤﻲﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﻧﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺴﻲ ﺑﺮﻭﻱ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﻔﺘﺪ. ﺭﻭﺷﻨﺘﺮ ﮔﻮﻳﻢ: ﺷﻮﻧﺪﻱ ﺟﺰﻏﻴﺮﺕ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺑﻴﺨﺮﺩﺍﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ. ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﺍﺯ 
ﺳﺨﻦ ﭘﻠﻮﺗﺎﺭﺥ ﻫﻢ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﻧﺨﺴﺖ ﻭﻳﮋﻩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺍﻥ ﻣﻲﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺪﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ.  ﺑﺎ ﺍﻳﻨﺤﺎﻝﺑﻴﮕﻔﺘﮕﻮﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﻭ ﺍﻳﻞ ﻧﺸﻴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺒﻮﺩﻩ  ﺍﻧﺪ.  ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﭘﻨﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭﺷﻬﺮﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺭﻭﮔﻴﺮﻱ ﺯﻧﺎﻥ ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﻧﺒﻮﺩﻩ.

از کتاب خواهران و دختران ما(گفتار یکم) نوشته ی احمد کسرو

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

نامه‌تكان‌دهنده‌ خواهرقربانی‌پرونده‌اسیدپاشی

صبحی كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بیرون مانده بود و مادر و برادرم در جایشان بی‌حركت مانده بودند، هیچ یك از ما جرئت نداشتیم به چشم آمنه دست بزنیم؛ می‌ترسیدیم چشم سوخته هر آن بیرون بریزد؛ ولی كسی باید جرئت می‌كرد و پلك را بالا می‌كشید و روی چشم می‌گذاشت و من این كار را كردم

به گزارش پارسینه، شیرین بهرامی‌نوا، خواهر «آمنه» قربانی پرونده جنجالی اسیدپاشی در نامه ای به یكی از منتقدان قصاص خواهرش پاسخ داد، متن این نامه را از نظر می گذرانید:

شما از دور در حال تماشای جریانی هستید كه اصلاً درك و فهمش برای‌تان دشوار است؛ فقط خوانده‌اید. ندیده‌اید. «جرم» را در كتاب می‌بینید و از تاثیر آن بر زندگی، توانایی، سرنوشت و به طور كلی آینده، دركی ندارید. سخن گفتن چه زیبا و ساده است وعمل كردن چه دشوار. اگر به جای خواهرم بودید جز قصاص نمی‌خواستید. كما این‌كه او به حبس ابد راضی است؛ اما به عملی شدن آن امیدوار نیست. پس بهتر می‌بیند دست دراز مردسالار و مغرور مجید را با قصاص از تجاوز و آسیب مجدد به او كوتاه كند.

در ضمن، آمنه نه «ناموس» مجید بوده و هست و نه دیگری؛ حتی پدرش و برادرانش. پدرم همیشه از این الفاظ دوری می‌كرد و ما را با اندیشه برابری و دور از تعصبات، ناموس و هرآن‌چه جامعه مردسالار علاقه‌مند به نام‌گذاری آن است تربیت كرده. ما آموختیم به «كرامت انسانی» خود و دیگری احترام بگذاریم. لغت «ناموس» شما برایم تهوع‌آور و مشم‍ئزكننده است. متاسفم كه اینگونه سخن می‌گویم. اینها امروز در فرهنگ لغت لمپن‌ها یافت می‌شوند نه در اذهان زنان و مردان آزاد‌اندیش كه در پی آزادی و آزادگی رنج می‌برند و رد پای جهل و ظلم را بر سر و صورت خود می‌بینند. اگر جهت جدب مخاطب نوشته‌اید مسئله دیگری است.

آیا شما تضمین می‌كنید، اگر مجید موحدی بدون قصاص آزاد شد، خواهر من و خانواده ما و من كه شاكی اولیه بودم در امان خواهیم بود؟ شما درمان آمنه را كه خانواده موحدی هیچ بخشی از آن را نپرداختند و زحمت تهیه پولش را هم به خود تحمیل نكردند به شكل واقعی و جدی نمی‌بینید؟ شما می‌دانید هر عمل آمنه با وجود تخفیف‌ها چقدر هزینه برداشته است؟ هر عمل، دو الی هفت‌هزار یورو. به آن اضافه كنید هزینه انواع داروها و پمادها و كرم ها را؛ آن هم چندبار در طی روز. روزی كه آمنه به تنهایی برای دوش‌گرفتن رفت و كاسه چشمش را خالی یافت وغش كرد، شما كجا بودید؟

آمنه قوی است؛ بسیار قوی. جلوی ما نه گریه كرد نه ناله، نه شكایت. همیشه به همه دلداری داد. حقش نیست كه به انتقام‌جویی و سنگدلی متهم شود و قضاوت ناعادلانه و سرخوشانه جهت بذل توجه به دیگری. وقتی از موضوعی سخن می‌گویید اول بسیار فكر كنید. این قصه نیست. حقیقتی است كه واقع شده و سرنوشت و زندگی ما را واژگون كرده است. پرستاری شبانه‌روزی، انتظار و دلواپسی همیشگیِ بدتر شدن اوضاع جسم و جانش، محو شدن چشم و ابرو و گونه و از فرم افتادن لب و گونه و این پرسش همیشگی از من كه الان خیلی زشتم؟ و من چه داشتم بگویم به خواهركم. راست یا دروغ یا تعارف؟
تا به حال جای من بوده‌اید كه از زیبایی خود و سلامت خود شرمگین شوید؟ نه! اما من هر روز خجالت كشیده‌ام كه زیبایی معمولی‌ام را دارم، كه هنوز می‌بینم و خواهر كوچك‌ترم نمی‌بیند. احساس گناه و خجالت و شرمندگی كرده‌ام سال‌ها.

وقتی خواهرم می‌پرسد كسی یا اتاقی یا فضایی، چه شكلی یا چگونه است، از درد به خودم می پیچم. وقتی هنگام راه رفتن به در و دیوار می‌خورد و هر كه به او تنه می‌زند عذر می‌خواهد كه نمی‌بیند، من رنج می‌برم اما سكوت می‌كنم. وقتی تنها و سرگردان- در اوایل كه سعی داشت با عصا راه برود- می‌ماند، دنیا بر سرم آوار می‌شود و دلم می‌خواهد نباشم و محو شوم؛ اما شاهد اینها نباشم. شما از رنج حرف می‌زنید و ما آن را برده‌ایم.

وقتی با همه ادبی كه آموخته بودم مجبور بودم با دیگران تند برخورد كنم كه از جملات مایوس‌كننده در برابر آمنه و مادر و پدر و خواهر و برادران كوچك‌ترم خودداری كنند، نمی‌دانید چه رنجی بردم. نمی‌دانید كه وقتی مردم با دیدن آمنه نوچ‌نوچ راه می‌انداختند و با وجود نگاه تند من هنوز به ایجاد رعب و وحشت ناشی از همین حركت به ظاهر ساده در دل خواهرم در راهروهای بیمارستان «لبافی نژاد» ادامه می‌دادند، دلم فرو می‌ریخت و با حركات دست و گاه آمرانه‌، آنانی را كه نمی‌شناختم‌شان به سكوت فرا می‌خواندم؛ چه رنجی می‌بردم از این همه التهاب وهیجان های یك‌سره منفی.

یادم می‌آید روزی كه برادرم بعد از سه ماه دوری از خانه و خدمت در اطراف شیراز، بی‌خبر به خانه آمد تا غافلگیرمان كند، چه بد غافلگیر شد. برادر دیگرم كه در شوك و سكوت ناظر بود و ناباورانه فقط نگاه می‌كرد. صبحی كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بیرون مانده بود و مادر و برادرم در جایشان بی‌حركت مانده بودند، هیچ یك از ما جرئت نداشتیم به چشم آمنه دست بزنیم؛ می‌ترسیدیم چشم سوخته هر آن بیرون بریزد؛ ولی كسی باید جرئت می‌كرد و پلك را بالا می‌كشید و روی چشم می‌گذاشت و من این كار را كردم و هنوز هم دلم از یاد‌آوری آن لحظه و لحظه‌های مشابه و گاه بدتر و وخیم‌تر می‌لرزد. برای پرسش‌های برادرم كه می‌پرسید چرا مثل مرغ پركنده دور خودش می‌چرخید و تاب می‌خورد و ایستادن و نشستن را تاب نمی‌آورد، هیچ جوابی نداشتم؛ و چه خوب كه آمنه نبود تا گریه دست جمعی ما چهار خواهر و برادر را ببیند. او رفته بود برای پانسمان و بعد از آن گریه بود كه ما قول دادیم جلوی آمنه صبور باشیم و او را بخندانیم و امیدوار كنیم .

حال شما ساده‌انگارانه به «قضاوت» نشسته‌اید؟ این حق را از كجا آورده اید؟





بر گرفته ازhttp://ayandenews.com/news/28493/





۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

اختلال دوقطبی


اختلال دوقطبی Bipolar disorder) (یا شیدایی - افسردگی) نوعی اختلال خلقیو یک بیماری روانی است. افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق می‌شوند. اختلال دو قطبی به صورت معمول در آخر دوره نوجوانی یا اوائل دوره بزرگسالی تظاهر پیدا می‌کند. این بیماری انواع مختلفی دارد که مهمترین انواع آن اختلال دو قطباست. تفاوت این دو اختلال در وی نوع یک و اختلال دو قطبی نوع دو و جود دوره شیدایی است؛ در نوع یک این حالت اتفاق می‌افتد ولی در نوع دو فرم خفیف‌تری از آن که هیپومانیا یانیمه - شیدایی است، بروز می‌کند. شروع بیماری معمولن  با دوره‌ای از افسردگی می‌باشد و پس از یک یا چند دوره از افسردگی، دوره شیدایی بارز می‌شود. در تعداد کمتری از بیماران شروع بیماری با دوره شیدایی یا نیمه-شیدایی است.
دوره‌های شیدایی از چند روز تا چند ماه به طول می‌انجامند و معمولاً شدت آنها باعث می‌شود که بیمار نیازمند درمان جدی به صورت بستری یا همراه با مراقبت زیاد باشد. با فروکش کردن علایم، به خصوص در اوایل سیر بیماری، معمولن فرد به وضعیت قبل از بیماری خود برمی‌گردد و به همین دلیل بسیاری از بیماران یا خانواده‌های آنان تصور می کنند بیماری کاملا ریشه کن شده و دیگر نیازی به ادامه درمان وجود ندارد. بنابراین درمان خود را قطع می‌کنند. اما قطع زودهنگام درمان خطر برگشت بیماری را بسیار افزایش می‌دهد و باعث می‌شود که بیماری در فاصله چند ماه عود کند.

 (شیدایییا Mania)

  این بیماران ممکن است ناگهان از اوج شادی و خوشحالی به اوج غمو اندوه فرو روند و ارتباطی بین خُلق بیمار و آنچه که واقعاً در زندگی بیمار رخ می‌دهد وجود ندارد.

خلق پایین (افسردگی)

افسردگی می تواند قبل یا بعد از دوره شیدایی در این بیماران ایجاد شود. درصد کمی از بیماران ممکن است در طول بیماری خود اصلا افسردگی را تجربه نکنند.
بیشتر افرادی که دارای اختلال دوقطبی تشخیص داده میشوند، دارای تعداد دوره، به متوسط 0.4 تا 0.7 در سال، با طول سه تا شش ماه هستند. تناوب سریع به افرادی اطلاق می‌شود که بیشتر از سه دوره در سال را تجربه می‌کنند. بخش قابل توجهی از بیماران دوقطبی شامل این عنوان می‌شوند. در برخی منابع عناوین تناوب بسیار سریع و تناوب به شدت سریع یا تناوب بسیار بسیار سریع تعریف شده‌اند. یک تعریف از تناوب بسیار بسیار سریع، تغییر خلق در طول بازه 24 تا 48 ساعت است.

بیماران مشهور 

ونسان ونگوگ :
ونگوگ شاید معروفترین هنرمند مبتلا به بیماری دو قطبی باشد.ونسان ویلیام ونگوگ در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ در گردت-زوندرت هلند به دنیا آمد. وی فرزند دوم یك خانواده ۸ نفره بود. اگر چه او دو بار در طول عمر خود عاشق شد، ولی هیچگاه ازدواج نكرد. ونگوگ در ابتدا توسط دایی خود كه نام وی هم ونسان بود، با هنر آشنا شد. ونسان در سال ۱۸۸۱ تصمیم گرفت تا در رشته هنر تحصیل كند. او با سرعت عجیبی در كار نقاشی پیشرفت كرد و نام خود را به عنوان یكی از بزرگترین اساتید تاریخ هنر ثبت كرد.
در ابتدا، ونگوگ بیشتر به موضوع زندگی روستائیان با استفاده از رنگهای تیره می پرداخت ولی بعدها پس از آنكه به جنوب فرانسه رفت، بیشتر به طبیعت و رنگهای روشن و شاد روی آورد.
در موزه ونگوگ، درباره نحوه مرگ وی چنین نوشته شده است: در ۲۷ جولای ۱۸۹۰ ونسان به یك گندم زار رفت و در آنجا به سینه خود شلیك كرد. او تلو تلو خوران خود را به اتاقش رساند و دو روز در همانجا در حالی‌كه صمیمی ترین برادرش در كنار بسترش بود ،جان سپرد.

بتهوون :لودویگ ون بتهوون یكی از معروفترین آهنگسازان مبتلا به افسردگی شیدایی است كه عدهای نبوغ وی در كارهایش را به بیماری وی نسبت می دهند. بتهوون موسیقیدان آلمانی است كه ۱۷ دسامبر ۱۷۷۰ در آلمان به دنیا آمد ولی بیشتر عمر خود را در وین اتریش سپری كرد.
معروفیت بتهوون، خلق آثار بسیار زیبایی در موسیقی كلاسیك است و اعجاب كار وی ساختن بسیاری از این آهنگها پس از كر شدن وی است.
لودویگ جوان در سال ۱۷۸۷ برای اولین بار به وین رفت و در آنجا با موتسارت آشنا شد و مدت كوتاهی شاگرد او بود. بتهوون دوباره در سال ۱۷۹۲ به وین رفت ولی به جای شاگردی موتسارت اولین درسهایش را از هایدن گرفت چراكه یك سال پیش موتسارت فوت كرده بود. بتهوون در حدود ۲۸ سالگی كم كم شنوایی خود را از دست داد. كری باعث شد تا او تصمیم به خودكشی بگیرد ولی اقدامی نكرد. بتهوون در بین سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۶ پس از چندین بار شكست عشقی دچار افسردگی شد. در این ایام تعداد آثار وی بسیار كم شد. البته او هیچوقت ازدواج نكرد.
در سال1826 حال عمومی بتهوون به شدت وخیم شد و در نهایت در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ در گذشت. كالبد شكافی او پس از مرگ نشان داد كه مسمومیت با سرب میتواند یكی از محتمل ترین علل مرگ او باشد.
ناپلئون :ناپلئون بناپارت مشهورترین امپراتور تاریخ است كه به بیماری دوقطبی مبتلا بوده. او در ۱۵ آگوست ۱۷۶۹ در آژاكسیو به دنیا آمد. ناپلئون یكی از ژنرالهای انقلاب فرانسه بود كه بعد از انقلاب از ۱۱ نوامبر ۱۷۹۹ تا ۱۸ مه ۱۸۰۴ بر فرانسه حكمرانی كرد. سپس او از ۱۸ مه ۱۸۰۴ تا ۶ آوریل ۱۸۱۴ با عنوان ناپلئون اول ، امپراتور فرانسه و پادشاه ایتالیا بود. او همپنین مدت كوتاهی از ۲۰ مارس تا ۲۲ ژوئن ۱۸۱۵ امپراتور فرانسه شد. ناپلئون دو بار ازدواج كرد. بار اول در ۹ مارس ۱۷۹۶ با ژوسفین و بار دوم در ۱۱ مار ۱۸۱۰ با شاهزاده اتریش، ماری لوئیس.
درباره نحوه مرگ ناپلئون داستانهای زیادی روایت میشود. فرانچسكو آنتومارچی، پزشك ناپلئون، علت مرگ او را سرطان معده اعلام كرد. اما در بررسی های بعدی در سالهای ۱۹۵۵ این احتمال مطرح شد كه ناپلئون به دست دو نفر از ژنرالهایش در اثر مسمومیت با آرسنیك به قتل رسیده است. این نظریه با پیدا كردن مقادیر زیاد آرسنیك در موهای او در سال ۲۰۰۱ قوت گرفت اما بعدها نظریه دیگری مطرح شد كه بسیار عجیب اما باور كردنی است. میزان آرسنیك موجود در موهای ناپلئون در سالهای قبلی از مرگش بسیار بیشتر از زمان فوتش بوده است. این نكته به این نظریه اشاره دارد كه با توجه به استفاده از آرسنیك به عنوان آنتی بیوتیك ضد سیفلیس در ایام قدیم، احتمالا ناپلئون مبتلا به سیفلیس بوده و به همین دلیل مرده است. اما علت مرگ او هر چه كه بود او در ۵ مه ۱۸۲۱ مرد.
ارنست همینگوی:كی دیگر از نوابغ مبتلا به اختلال دو قطبی، نویسنده و روزنامه نگار مشهور، ارنست همینگوی است. او در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در اوك پارك ایلینویز آمریكا به دنی اآمداو فرزند دوم یك خانواده ۸ نفره بود.
همینگوی چهار بار ازدواج كرد: در سال ۱۹۲۱با هادلی ریچایدسون، در ۱۹۲۷ با پاولین فیفر، در ۱۹۴۰ با مارتا گلهورن و در ۱۹۴۴ با ماری ولش. او كار نویسندگی را در روزنامه های مدرسهشان شروع كرد. اما هیچ وقت به دانشگاه نرفت. اولین كتاب او درسال ۱۹۲۳ در پاریس با عنوان چاپ شد. ارنست همینگوی درسال ۱۹۵۳ جایزه پولیتزر و در سال ۱۹۵۴ جایزه نوبل را دریافت كرد.
علائم افسردگی از ابتدای جوانی در او مشهود بود به طوری كه هادلی او را فردی منزوی و افسرده و ناامید میدانست. در سال ۱۹۲۸ نیز پس از خودكشی پدرش او شدیدا از لحاظ روحی ضربه خورد. علائم افسردگی او تا جایی پیش رفت كه پزشكان در سال ۱۹۶۰ برای او شوك درمانی تجویز كردند.
همینگوی در سال بهار ۱۹۶۱ یك بار تصمیم به خودكشی گرفت و به همین دلیل دوباره تحت شوك درمانی قرار گرفت. ولی او چند ماه بعد، در صبح روز دوم جولای ۱۹۶۱ با شلیك یك گلوله به سر خود، به زندگی خود خاتمه داد.

كی دیگر از نوابغ مبتلا به اختلال دو قطبی، نویسنده و روزنامه نگار مشهور، ارنست همینگوی است. او در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در اوك پارك ایلینویز آمریكا به دنیا آمد   او فرزند دوم یك خانواده ۸ نفره بود.
همینگوی چهار بار ازدواج كرد: در سال ۱۹۲۱با هادلی ریچایدسون، در ۱۹۲۷ با پاولین فیفر، در ۱۹۴۰ با مارتا گلهورن و در ۱۹۴۴ با ماری ولش. او كار نویسندگی را در روزنامه های مدرسهشان شروع كرد. اما هیچ وقت به دانشگاه نرفت. اولین كتاب او درسال ۱۹۲۳ در پاریس با عنوان چاپ شد. ارنست همینگوی درسال ۱۹۵۳ جایزه پولیتزر و در سال ۱۹۵۴ جایزه نوبل را دریافت كرد.
علائم افسردگی از ابتدای جوانی در او مشهود بود به طوری كه هادلی او را فردی منزوی و افسرده و ناامید میدانست. در سال ۱۹۲۸ نیز پس از خودكشی پدرش او شدیدا از لحاظ روحی ضربه خورد. علائم افسردگی او تا جایی پیش رفت كه پزشكان در سال ۱۹۶۰ برای او شوك درمانی تجویز كردند.
همینگوی در سال بهار ۱۹۶۱ یك بار تصمیم به خودكشی گرفت و به همین دلیل دوباره تحت شوك درمانی قرار گرفت. ولی او چند ماه بعد، در صبح روز دوم جولای ۱۹۶۱ با شلیك یك گلوله به سر خود، به زندگی خود خاتمه داد.

چرچیل :وینستون چرچیل، معروفترین سیاستمدار انگلیسی است كه به بیماری دوقطبی مبتلا بوده است. چرچیل به دلیل نخست وزیری انگلستان در دوران جنگ جهانی دوم، فرماندهی نیروی دریایی انگلستان در زمان جنگ جهانی اول، روزنامه نگاری، نویسندگی و نقاشی هایش معروف است.
او در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در قصر بلمهین واقع در آكسفورد به دنیا آمد.
چرچیل پس از دبیرستان به دانشكده افسری رفت و در سال ۱۸۹۴ با درجه ستوانی به خدمت ارتش سلطنتی انگلستان درآمد. او در سال ۱۹۰۰ برای بار دوم كاندید نمایندگی اولدهام شد و این بار به پارلمان راه یافت.چرچیل در سال ۱۹۰۵، معاون مستعمرات وزارت امور خارجه انگلستان شد و در سال ۱۹۰۸ رئیس شورای تجارت انگلستان شد. او در سال ۱۹۱۰ وزیر مسكن شد و در سال ۱۹۱۱ به فرماندهی نیروی دریایی منصوب شد. پس از جنگ جهانی اول او ابتدا در سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ وزیر مهمات سازی و سپس در بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱ تواما وزیر جنگ و هوانوردی انگلستان بود. او در آغاز جنگ جهانی دوم هم فرمانده نیروی دریایی بود. اما در سال ۱۹۴۰ او نخست وزیر شد.
او در سال ۱۹۰۸ ازدواج كرد و ۵ فرزند داشت. چرچیل هر از چند گاهی دچار افسردگی شدیدی می شد و خودش این بیماری را سگ سیاه می نامید.وینستون چرچیل در ۱۵ژانویه ۱۹۶۵ برای بار دوم دچار سكته مغزی شد و ۹ روز بعد در ۲۴ ژانویه جان سپرد.
نیوتن یساك نیوتن، یكی از دانشمندان مبتلا به اختلال دو قطبی بوده است. نیوتن در ۴ ژانویه ۱۶۴۳ در دهكده ای از توابع لینكون شایر انگلستان به دنیا آمد. او نوزاد نارسی بود كه كسی انتظار نداشت زنده بماند. پدر نیوتن سه ماه قبل از تولد او مرده بود و مادرش وقتی او دو ساله شد، برای زندگی با شوهر جدیدش او را به مادربزرگش سپرد. نیوتن تحصیلاتش را در همان دهكده محل تولدش شروع كرد و در سن ۱۹ سالگی به دانشگاه كمبریج رفت. او پس از شكست عشقی كه در دوران دانشجویی خورد، هیچگاه عاشق نشد و ازدواج نكرد.
نیوتن علاوه بر افتخارات علمی زیادی كه به نام خود ثبت كرده است، مقامها و مناسب متعددی نیز داشته است. او در سالهای ۱۶۸۹ تا۱۶۹۱ و ۱۷۰۱ عضو پارلمان انگلستان بود. ولی تنها حرفی كه در پارلمان گفت، این بود:!
همچنین نیوتن در سال ۱۶۹۶ رئیس ضرابخانه سلطنتی شد. او در سال ۱۷۰۳ رئیس انجمن سلطنتی علوم انگلستان و مشاور آكادمی علوم فرانسه شد. نیوتن در سال ۱۷۰۵ از طرف ملكه آن لقب شوالیه گرفت.
نیوتن در ۳۱ مارس ۱۷۲۷ در لندن فوت كرد. سالها بعد از مرگ او این نظریه مطرح شد كه نیوتن به نشانگان آسپرژر مبتلا بوده است. آسپرژر نوعی نشانگان همراه با خیال بافی است.
منبع: وب نوشت دکتر ارباسی