۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

مهستی گنجوی زنی شجاع و سنت شکن

جای بسی تاسف است که ادبیات ما، به سبب چيرگی دين وسیاست ، بسیاری ا زشاعران، هنرمندان يا نويسندگان آزاد انديش پارسی گوی را بدست فراموشی سپرده است. مهستی گنجوی يکی از معدود شاعران زن این روزگاراست.. معين الدين محرابی اديب ومحقق ارزشمند معاصر ضمن مقايسه ی اسناد ومدارک بسيار، درباره ی مهستی چنين می نويسد: "درمجموع نه تنها اطلاع دقيقی اززمان حيات مهستی دردست نيست بلکه چگونگی زندگی اش نيز مجهول است"



شاید بتوان گفت ؛. مهستی زنی ا ست شجاع وسنت شکن که بيش ازهزارسال جلوتراز زمانه ی خود در حرکت بوده!. مانندزن سخن می گويد، عاشق میشود و از گفتنش ابایی ندارد. بسیار ژرف اندیش است, و بر آداب ورسوم پوسیده ی زمانش می تازدو به بیهودگی دنیا می اندیشد و ؛ همه ی اينها برای جامعه ی مرد سالار و سنت زده ی آن زمان کافیست تا وجود او را یا نادیده بگیرند و یا منکر شوند.


زندگی مهستی گنجوی



آقای علی اکبرمشير سليمی دردفتردوم کتاب زنان سخنور، با تکيه بريکی از منابع قديمی، درباره ی دوران کودکی مهستی می نويسد: "پدر از چهارسالگی اورا به استادان گرانمايه درمکتب خانه سپرده و از آنجايی که هوش واستعداد بی اندازه يی داشته در دهسالگی با آموخته های سرشاری از دانش و ادب زن دانشمندی ازچنان آموزشگاهی ... بيرون می آيد. پدرش دراين هنگام مهستی را برانگيخته وموسيقی دانانی براو می گمارد و مهستی دراين فن چنان پيشرفت کرد که درنوزده سالگی استادی بی مانند وسرآمد همگان شد. چنگ وعود وتاررا استادانه می نواخت. دراين نقل قول بازهم بوی يک جامعه ی دين زده ومرد سالار استشمام می شود که حاضر نيست حتی درحرف کوچکترين حقی برای زنان قائل شود. گوئی مهستی از بدو تولد مادر نداشته ومادرش هيچ سهمی درآموزش و پرورش او ايفا نکرده است.



دوران جوانی مهستی در هاله ای از ابهام پوشيده است. برخی برآنند که او در نويسندگی، کتابت و محاسبات به درجه ای می رسد که گوی سبقت را ازهمه ی مردان روزگار می ربايد و از دبيران زمان خود می شود. شيخ عطار در الهی نامه از او بعنوان "مهستی دبيرآن پاک جوهر" ياد می کند. بعضی نوشته اند که او "دررشته ی رقص ومجلس آرائی ومحافل بزم" سرآمد روزگار بوده و در مجالس پادشاه گنجه بعنوان "نديمه ی دربار" بزم آرائی می کرده است . مؤلف کتاب زنان سخنور می نويسد پس ازآنکه مهستی به اميراحمد پسرخطيب گنجه دل بست "شاه را خوش نيامده مهستی را ازشهربراند. آقای طاهری شهاب که ديوان مهستی گنجوی را تنظيم کرده است نيزاين عقيده را تاييد کرده است: "بواسطه ی عشق و محبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آمد



ضمن مراجعه به رباعيات مهستی و با تکيه بر گواهی برخی از تذکره نويسان، مهستی دوبار بدستور شاه زندانی می شود.مهستی دريکی از رباعيات خود چنين می گويد

شاهان چو بروز بزم ساغـــــــر گيرند                           برياد سماع و چنگ و چاکر گيرند


دست چومنی که پای بند طرب است                              در خام نگيرند که در زر گيـــــرند


با توجه به اينکه خام ريسمان چرمی معنی می دهد معلوم می شود که مهستی از بندی شدن خود شکايت دارد ودليل ا ينرا پای بندی خود به شادمانی واحتمالأ ساز و آواز می داند. درهمين جاست که ما تقابل دين وسنت را بازندگی مشاهده می کنيم. رباعی ديگری که دال بر زندانی شدن مهستی است را(با توجه به تکيه اش برسوم شخص مفرد) احتمالأ ديگران پس اززندانی شدنش درباره ی او سروده اند:


شه کــُنده نمود سرو سيمين تن را                              زين عارضه ضجه خاست مرد و زن را


افسوس که درکُنده بخواهد سودن پايی                        که دوشاخه بود صد گــــــــردن را


باستانی پاريزی، تاريخ نگار و طنزپرداز نامدار معاصر، ضمن نقل اين شعرمی نويسد "کــُنده چوب قطور و سنگينی است که پای زندانی را به آن می بستند و قفل می کردند".



از رباعی بالا مشخص می شود که شاه يکی از سخت ترين انواع شکنجه ها را درزندان عليه مهستی اعمال می کند. اگر رباعی بالا را ملاک قضاوت بگيريم، مهستی درهنگام زندانی شدن از محبوبيت بی اندازه زيادی دربين مردم برخوردار بوده است. اين محبوبيت را می توان معلول آزادگی و آزاد انديشی شاعردانست که نظام سنتی ومذهبی حاکم را به هراس افکنده است. زنده ياد استاد عبدالرحمن فرامرزی درمقدمه ی زيبائی که برديوان مهستی می نويسد،برجنبه ای ازاين آزادگی پرتو افشانی می کند



"درايران هم کسانی يافت شده اند که حلقه های زنجيرعادات را شکسته وآزادانه وتا حدی مطابق ميل طبيعت خود رفتارکرده اند ويکی ازاينان مهستی گنجوی است که هنوز داستان های شوخ طبعی او زبانزد مردم است. اين بانوی دانشمند شيرين طبع خوش قريحه، با اينکه زن بوده و زن درهرجای دنيا مقيد به قيود بيشتری است، معذالک بسياری از عادات را زير پا گذاشته وآزاد وار زيست کرده وسخن سروده است.



شک نيست که آزاد وار زيستن در يک جامعه ی سنتی را قيمتی است بس سنگين.. ما درتاريخ اسلام کسانی مانند رابعه قزداری ومهستی که قربانی تعصبات باصطلاح ناموسی شده اند کم نداشته ايم. حتی دانشمندی مانند محي الدين بن عربی زمانی که عاشق دختری می شود ازترس تعصب کور، در"ترجمان الاشواق" عشق خودرا درهاله ای از رمزوراز می پيچاند.

مهستی، چنانکه بعدأ تشريح خواهد شد، يک زن است که زنانه می سرايد، نگرشی فلسفی به جهان هستی دارد، درقلمرو الحاد ره می سپرد، با شريعت اسلامی سرستيزدارد، هدونيست است، کار را بالاترين شرافت ادمی می شمارد وبا طنزهای گزنده ی خودنظام مردسالار فئودالی را به مبارزه می طلبد. مجموعه ی اين عوامل است که باعث زندانی شدن اين شاعر خردورز و بعدها خرابات نشين شدن او می شود. بطوريکه بعدها خود می گويد"ما مردمئيم ودرخرابات مقيم."


تقريبأ همه ی کسانی که درباره مهستی نوشته اند ازعشق شورانگيز او با تاج الدين احمد پسر خطيب گنجه سخن گفته اند. يکی ازخدمات بزرگ مهستی تشويق ميراحمد به بريدن از دين و دکان داری دين و پيوستن به هدونيسم خرد ورزانه است. گويا نخستين بار اميراحمد درخرابات به ديدار مهستی می شتابد ومهستی اين رباعی عاشقانه را نثارمعشوق می کند:


زلف وزخ خود بهم برابر کــــــردی                       امروز خرابات منــــــّـورکــــــردی


شاد آمدی ای خسرو خوبان جهــــان                   ای آنکه شرف برخور و خاور کردی



آنچه شخصيت مهستی را ممتاز می کند وقار، غرور وبلند همتی اوست ـ حتی در برابر معشوقی که او را ازجان بيشتر دوست دارد. مهستی گويا درپاسخ يکی ازنامه های عاشقانه ی ميراحمد به او چنين می نويسد:


تن با تو بخواری ای صنم درندهــــــم                 با آنکه زتو به است هم درندهم


يکباره سرزلف به خـــــــم درندهــــــم               درآب بخسبم خوش ونم درنـدهم



طاهری شهاب درمقدمه ی ديوان مهستی از اتحاد شاه و شيخ در سرکوب عشق آزاد، زيبا وانسانی مهستی و ميراحمد پسرخطيب گنجه پرده بر می دارد

"بواسطه ی عشق ومحبتی که بين مهستی و اميراحمد بوده است پادشاه را خوش نمی آيد واميراحمد نيز از بدرفتاری پدرخود خطيب که هرروز با مريدانش اسباب زحمت وی شده گاه دربندش می آمد و زمانی صراحيش را می شکستند وسعی داشتند وی را ازخراباتی که با مهستی در آنجا سکنی گزيده بودند بيرون کشيده وبه صومعه ی خطيب برده توبه دهند ناراضی بوده لذا شرحی به مهستی گفت، مهستی نيز از مردم آزاری مردمان گنجه و استبداد شاه که گاهی شاعره ی استاد را بجرم دوستی با ساقی خود (قوانچه نام) امر می کرد دست وپا در چرم گاو گرفته وبه دستاقخانه {زندان} اندازند و زمانی نيمه شب يساولان شاهی درب خرابات را ازجای می کندند که شاه به شنيدن آواز مهستی هوس کرده است وبايد هم اکنون دربارگاه حاضر شود وحکايتی خواند ناراضی بوده وبالاخره هردو قرار براين دادند که هردو شهر گنجه را ترک کرده و بجانب خراسان روند. مهستی تنها تدارک سفر را ديده از گنجه بيرون شده از راه قراباغ به زنجان رسيد و درآنجا با اخی فرخ زنجانی {ازبزرگان عرفا} ديدارکرده و از زنجان به شهربلخ مرکز خراسان رهسپار می گردد. چون آوازه ی آمدن مهستی دربلخ افتاد متجاوز از سيصد شاعر که همگی مراتب کمال و معرفت شاعره را شنيده بودند به ملاقاتش شتافتند"



متاسفانه مؤلف ديوان مهستی، طاهری شهاب، منبع نقل قول بالا را بدست نمی دهد. اگر گفتار فوق درست باشد براستی بايد به همت، شجاعت و پشتکار کم مظیر مهستی آفرين گفت که هزارسال پيش تک و تنها از تبعيد وآوارگی بعنوان فرصتی سازنده برای کسب علم وهنر و سازندگی و خردورزی استفاده می کند. طاهری شهاب درادامه ی مطلب خود می گويد که چندی بعد اميراحمد به عشق مهستی ازگنجه به بلخ می رود وبه اومی پيوندد و با گريه خود را به پای وی می اندازد:


شوريده دلم از پی زيبا صنمی رفت                                    بيچاره گدائی که پی محتشمـــی رفت


اين خود نشانه ی وسعت دانش وعظمت روح مهستی است که معشوق را وا می دارد که دربرابرش خودرا انسانی کوتاه عرصه احساس کند.

. مشير سليمی دوران پايانی زندگی مهستی را چنين ترسيم کرده است: "درسال 532 هجری ... مهستی ناگزير از مرو درآمده به گنجه بازگشت از مناهی دست برداشت، همسری اميراحمد را پذيرفت و به زندگی پرآشوب و بی خانمانی پايان بخشيد.

این پایان قدری غیر واقعی به نظر می رسد وتمايل تذکره نويسان مسلمان را، که گسستن از عادات وسنت های بازدارنده را مناهی می شمارند، نشان می دهد. منصف کتاب ديوان مهستی ازاينهم عجیبت تر گفته است: "مهستی تا سال 548 قمری که سلطان سنجر اسيرطايفه ی غزان شد در مرو بود و از اين تاريخ ... بطرف گنجه رهسپارگرديده، درآنجا توبه کرده و از مجلس ها دوری جست وبه عاشق سابق اش اميراحمد که بعداز وفات پدرش درجای وی خطيبی می کرد پيوست وبه عقد اودرآمد ودرهمين شهربود که حکيم نظامی را درسنين اواخر عمر ملاقات نمود... وچون اين شاعره ی استاد نيز بدرود حيات گفت و باحترام اميرتاج الدين احمد شوهرش اورا هم درپهلوی قبرحکيم نظامی مدفون ساختند". به اين ترتيب همه چيز به خوبی وخوشی به ÷ایان رسید و اسلام دوباره بر باطل پیروز شد!: مهستی ملحد توبه کرد؛ معشوقه ی مرتدش لباس شوهری مهستی مسلمان را درسالهای واپسين زندگی در برکرد و دوباره شيخ شد وزنش را که ازخود احترامی نداشت به پاس حرمت آن خطيب عالي قدر پهلوی قبرنظامی (اين شاعر دو آتشه ی مذهبی) مدفون ساختند

روشنگری سروده های مهستی همين بس که او هزارسال پيش، بعنوان يک زن عـَـلم مبارزه عليه حجاب وخانه نشينی زن را برافراشته وبدينوسيله زنان را بطورغيرمستقيم به شرکت درزندگی اجتماعی تشويق کرده است:


ما را به دم تير نگه نتوان داشت                          درحجره ی دلگيرنگه نتوان داشت


آنراکه سرزلف چو زنجيــــربود                           درخانه به زنجير نگه نتوان داشـت







۱ نظر:

مهدی گفت...

سلام .
تلاشت در شناساندن چهره های ناشناخته و همچنین بخشی از فرهنگ ایران باستان ستودنی ست .
و اما در مرد مطلب قبلیتون در مورد دین و مذهب ،در طول تاریخ انحرافات دینی کم نبوده و یا بهتر است بگوییم که همواره رخ داده و دین هیچگاه برای محدودیت بشر نیامده و بهتر است بگوییم که دین برای ارضای نیاز فطری بشر آمده تا زندگی همراه با سعادتمندی و کمال داشته باشد و همراره این انحرافات بوده که موجب تخریب چهره دین گردیده و مسبب این انحرافات انسانهایی سودجو بوده اند .
موفق باشید