۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

زن در آثار شاملو: آن که گفت آری ،آن که گفت نه(ویژه ی سالمرگ احمد شاملو)


نوشتن در مورد شاعري كه ابعاد چندگانه حضورش در جهان، جنبه اي كيفي و قابل تامل داشته؛ در وادي هنر، فرديت سبكي يافته و در روزگار خود، به هنرمندي جريان ساز تبديل شده است، دشوار است. به خصوص به راي من كه به خاطر نوشتن كتاب هفتصد و اندي صفحه اي نقد اشعار او، در فضاهاي شعري اقامتی  طولانی   داشته ام؛ با جنبه هاي مختلف اشعار او زيسته ام؛ با شادي راوي سروده هاي او، شاد بوده ام و با اندوهش گريسته ام. اين مساله دشوارتر ميشود وقتي كه مجبور باشم از ميان عناصر هنري وموضوع هاي متنوع اشعار او، دست به انتخاب بزنم و در يك يادداشت مختصر، درباره آن بنويسم. به هر تقدير، حاال كه چارهاي جز انتخاب نيست، ترجيح ميدهم بيشتر پيرامون موضوعي بنويسم كه به نظر من بهانه اصلي شكل گيري بخش عظيمي از سرودههاي او بوده است؛ يعني پيرامون مفهوم »انسان« در مكتب او»انسان« از ديدگاه راوي شعر شاملو، حضوري سنگين، چندبعدي و پرمعنا در جهان دارد و سخن گفتن از چگونگي وضعيت او و توجه به ايده آل هايش، مهمترين دغدغه شاعر است. اين »انسان«، آزاد آفريده شده است، در موجوديت کلی  خود، سوژهاي مقتدر است و توانايي گفتن »آري« و »نه« را دارد. »آري« به هر چه كه مايه سعادت و شادكاميا ش است و »نه«، به هرچه حق يك زندگي انساني و درخور را از او سلب ميكند. »آري« به عشق،
عدالت، صلح، آزادي و »نه« به نفرت، خشونت، بيعدالتي و استبداد. در قدم اول، انسان در مكتب شعري شاملو، مفهومي عام، جهاني و فارغ از تقسيم بنديهاي طبقاتي، شاد زيستن را دارد. در قدمهاي بعدي است كه اين مفهوم كلي، مفاهيم فرعي تري مي يابد. به طور مثال به وطني و غيروطني، ستمگر و ستمديده، فقير و غني، آگاه و ناآگاه يا مرد و زن تقسيم ميشود و در درونمايه اشعار او، موضوعيت مييابد، به كنشهاي خاص خود دست ميزند و عكس العمل هاي راوي، نسبت به عملكرد او شكل ميگيرد. و اما در اين ميان، راوي كيست؟ راوي شعر شاملو نيز خود سوژه اي توانمند است كه قدرت »ديدن«، »انتخاب كردن«، »بيان كردن«، »اعتراض« و »قضاوت« را دارد؛ آن هم با جسارتي مقتدرانه كه در بيشتر موارد، در نقش يك سوژه استعاليي، احكامي كلي صادر ميكند و به هيچ وجه، قصد كوتاه آمدن از مواضع خود را ندارد. او در يك نگاه دقيق، سه وجه وجودي »انسان« را هدف قرار ميدهد: وجه »اجتماعي«، »فلسفي« و »شخصي« او را و گفت وگوي خود را در مورد اين سه وجه در هيئت گزارههاي کلامی  بيان ميكند.گفت وگو درباره وجه اجتماعي »انسان« به طور عمده، سرودههاي اجتماعي – سياسي و انتقادي او را شكل داده است؛ تعداد اين سرودها  ، كم نيست و در همه دورانهاي شاعرياش، حضوري صريح، پابرجا و جدي دارند و بر خواسته هاي خود پافشاري ميكنند. وجه فلسفي »انسان« مكتب او، در پي بيان چگونگي حضور او در هستي و تعاملش با جبر ناگزير مسلط در سرشت »بودن« است. »انسان« در نظر راوي شعر شاملو، در هر دو وجه اجتماعي و فلسفي خود، يك سوژه در فرآيند است؛ سوژهاي كه تمامي ندارد و سير حركت او در جنبشي مداوم و نفسگير، پيوسته از »بودن« به سمت »شدن« است؛ به نحوي كه ميتوان گفت »انسان« موردنظر او در اين وجوه، جنسيتي، عقيدتي، قومي و نژادي است كه في نفسه در وجوه هميشه در حال سفر است يعني رفتن از خامي به سمت كمال. راوي شعر شاملو، اين فرآيند و دگرگوني مداوم را ميستايد و آن را مهمترين نقش و وظيفه »انسان« در هستي ميداند چرا كه از ديد اين راوي:»بودن«، ديگر است و »شدن« ديگر آن كه »شد«، باري از »شدنتر« باز نخواهد ايستادكشيدهگام و استوار قدمبرخواهد داشت و قانون زرين خود رابرگستره اعتماد خويش، مستقر خواهد كرداز همين رو است كه هر گاه روند حركت »انسان« در اين مسير، كند ميشود، راوي شعر شاملو، او را »غفلتزده« ميخواند و نسبت به سرنوشت او نگران است و دريغ خود را توقف او، با افسوس و درد بيان ميدارد:فرياد بركشيدم:- اينك چراغ معجزه مردم!
تشخيص نيم شب را از فجر
در چشمهاي كوردليتان
سويي به جاي اگر
مانده ست آنقدر
 تا از كيسه تان نرفته
تماشا كنيد و خوب
در آسمان شب
 پرواز آفتاب را.
در وجه ديگري از نمود وجه فلسفي »انسان« در شعر شاملو، خودنمايي »هيبت مرگ« را در برابر »زندگي« ميبينيم كه انديشه هاي هستي مدارانه او را شكل ميدهد و راوي در تلاش  است »انسان« را به پذيرش اين واقعيت ناگزير فراخواند؛ واقعيت گذار تدريجي زندگي به مرگ.به هر حال آنچه شعر شاملو را متعلق به زمانه خودش ميكند، كوشش او در گسترش محورهاي نوگرايي در ذهنيت و زبان سروده هاست كه از جهات فراواني قابل تامل است و در اين مختصر، مجال پرداختن به كليه اين محورها نيست اما آنچه در اين يادداشت، به دلایلی مايلم بيشتر به آن بپردازم وجه شخصي »انسان« است كه به طور عمده، در مناسبات شخصي، عاطفي و عاشقانه درگير ميشود و به ناچار مفهوم كلي »انسان« را مورد تفكيك جنسيتي قرار ميدهد و آن را به »زن« و »مرد« تقسيم ميكند. اين تقسيم دو نتيجه مثبت و منفي را عايد شعر شاملو كرده است. مثبت، از اين جهت كه مناسبات عاشقانه انساني را در سروده هايي زيباتصوير كرده است و وابستگيهاي عاطفي اين دو جنس را به حقيقت مادي و ملموس وجود آنها پيوند داده است. اين سروده ها، برگهاي درخشاني را به تاريخ عاشقانه سرايي شعر فارسي افزوده اند. اما وجه منفي اين تفكيك، برملا  كننده بخشهاي سنتي ذهنيت راوي اشعار شاملو است كه با همه تالشي كه در رنگ و جال دادن به باورهاي مدرن خود در توجه به هويت انساني »زن« ميكند اما نگاه او به »زن« همانند ذهنيت مسلط مردانه در جامعه خود، همچنان نگاهي شرقي است نه يك نگاه معاصر جهاني. اين نگاه، هر چند از ارزش هنري شعر او نمي كاهد اما به ارزش اجتماعي شعر او به عنوان يك شاعر مدرنيست به طور جدي لطمه ميزند. در اشعار شاملو، به جز مرثيه اي كه براي »فروغ فرخزاد« سروده شده است و يك يا دو مورد ديگر، نقش »زن« به طور كلي نقشي منفعل، مهجور، سنتي و معادل با نقش متداول آن در فرهنگ عامه است زيرا »زن« در شعر شاملو در بدترين حالت خود، فريبكار است و در هيئت نفس اماره بر سر راه »مردان جسور و انديشمند« قرار ميگيرد تا آنها را فريب دهد و در بهترين حالت »معشوق« يا »معشوق – مادر« است كه پناهگاهي براي رشد و بالندگي »مرد« است
http://roozegardaily.com/pdf/90-05-01/08.pdf

هیچ نظری موجود نیست: