۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

شعر و موقعیت(دکتر اسماعیل خویی)

درباره‌ی هر گفتار، می توان – و شاید باید پرسید: که می‌گوید؟ چه می‌گوید؟ چگونه می‌گوید؟ کی می‌گوید؟ کجا می گوید؟ و چرا می گوید؟
زیرا نگفته پیداست که هر گفته‌ای در دهان‌های گوناگون و با بیانهای گوناگون و در زمانهای گوناگون    و در مکانهای گوناگون و با انگیزه های گوناگون معناها و بارهای معنوی گوناگون به خود می‌گیرد. بسا گفته که در یک دهان، با یک بیان و در یک زمان و در یک مکان و با یک انگیزه گفته ای نو، پیشرو، بلند و ارجمند بوده است و در دهانی دیگر یا با بیانی    دیگر یا در زمانی دیگر یا در مکانی دیگر یا با انگیزه‌ای دیگر گفته‌ای کهنه، واپس گرانیده بی اوج و بی ارج گردیده است. در این زمینه از من نمونه بسیار است، در آوردن نمونه در می‌مانم. گفته‌های بسیاری از – اگر نه همه ی- پیام آوران، فیلسوفان، نویسندگان، شاعران، رهبران سیاسی جامعه- و حتا دانشمندان علوم تجربی و ریاضی نیز- از این دست است. و شاید با نگریستن به همین چگونگی ست که آن بزرگوار می‌گوید: در آیین ما "هیچ چیز جاودانه، دگرگونی ناپذیر و جاویدان نیست. بی گمان با نگریستن به همین چگونگی‌ست که استاد کارل مانهایم است در "علمی"ترین "شناسایی‌ها" یعنی در"عینی"ترین برداشتهای انسان از "واقعیت" نیز جنبه های جامعه شناسانه و روانشناسانه می یابد که بر بنیاد آنها حتا علم، یعنی برآیند ِ "بی غرضانه"ترین تماس انسان با جهان، نیز خصلتی طبقاتی به خود می پذیرد و وضعیتی شکل می گیرد که در آن دانشمندان دقیق ترین علوم نیز، دانسته یا ندانسته، بیشتر می خواهند "بر حق باشند تا حقیقت گو."
پس، پیش از آن که آنچه را که می خواهم بگویم بگویم، نخست شاید باید اندکی از خود بگویم، و از چگونگی بیانم و از اینجا و اکنون و از انگیزه ی خویش در گفتن آنچه خواهم گفت.
من، اسماعیل خویی، نزدیک به سی و چهار سال پیش از این، در نهمین روز از چهارمین ماه هفتمین سال از دومین دهه ی سیزدهمین سده از ...ها؟ از چندمین هزاره؟... و نسبت به کدام "آغاز"؟ مگر زمان –"بستر امکان هر آغاز"- خود می‌تواند آغازی داشته باشد؟ پیشامدی ویژه را آغاز زمان گرفتن فقط شکل تقویم را می گشاید. اما زمان، این هرگز نمان و بی امان، بی گمان، همان تقویم نیست. پس من در کجای زمان به جهان آمده ام؟
به جهان آمده ام؟ پیش از آن کجا بودم؟ و، تازه،
"بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم؟"
و، بعد، از اینجا به کجا خواهد رفت؟
پسرم سه سال پیش- خوب به یاد دارم- با چنین پرسش‌هایی درگیر بود. و من گویا سی سال پیش از سه سال پیش پسرم    چیز زیادی کم نداشتم. مادرم می‌گوید. مادرم، اما، در همان کودکی، به من فهمانده که بچه نباید گنده تر از دهان خودش حرف بزند:
-"می بینی، جواهر؟ دوره‌ی آخر الزمانه. ازم مو پرسه: موره از کجا آوِردن. بهش مو گوم توره تو باغچه کاشتم. ورپریده مگه: کی آبم داد؟ همچی زدم تو دهنش که..."
بار، بعدها کانت به من آموخت که به اینگونه پرسشهای متافیزیکی که: "از کجا آمده ام، و آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر؟ ننمایی وطنم؟"
نمی توان پاسخی داد و متافیزیک، به طور کلی بی بنیاد است.. پس از او، با پوزیتویست های منطقی، همچون ویتگن شتاین و رمزی آشنا شدم که می گفتند متافیزیک چرند است؛ و سرانجام فیلسوفان زبان، همچون جا آستین، کارناپ وای یر را    شناختم که می‌گویند هر زبان، با الگوهای استوار شده و جا افتاده ی خویش، جهان نگری ی به کار برندگان خود را، تا اندازه ی زیبایی، از پیش تعیین می کند- یعنی، برای نمونه، خاستگاه این پرسشها که: "پیش از این کجا بوده ام؟" و "پس از این به کجا خواهم رفت؟" در اندیشه‌ی من فارسی زبان همان این حقیقت زبانی است که در فارسی معنای جمله‌ی "مادرم مرا زایید" را با جمله ی "من به جهان آمدم" نیز می توان بیان کرد، و راه رهایی ی فارسی زبانان از این پرسشهای متافیزیکی همانا تحلیل کردن معنای جمله ی "من به جهان آمدم" و نشان دادن این است که بار معنوی این جمله حقیقتی که در آن بیان می‌شود به هیچ روی متفاوت با، و بیشتر از، بار معنوی جمله‌ی "مادرم مرا زایید" و حقیقتی که در آن بیان می شود نیست.
باری، من اینجا و اکنون، در پی آن نیستم که نشان دهم در این زمینه حق با کیست، و اگر اصرار داشته باشید تنها خواهم گفت که انسان به طور کلی مشکلات نظری خود را، در زمینه ی دین، فلسفه و حتا علم، نیز، همچون مشکلات علمی ی خود، سرانجام، نه از راه استدلال، بلکه بر بنیاد تصمیم حل می کند، و این حقیقتی است    که در میان فیلسوفان همزمان ما روشن‌تر از همه کارل پاپر آن را دریافته است. مرادم این است که انسانهای گوناگون، چون نیک بنگریم، در آخرین تحلیل، استدلال نمی کنند، بلکه تصمیم    می گیرند که، برای نمونه، پیش و پس از این جهان جهانی هست یا نیست، که خدا هست یا نیست، که انسان آزاد است یا نیست، که ارزشهای اخلاقی خدایی اند و جاودانه یا انسانی اند و دگرگونی پذیر، و، به گفته ی شادروان جلال آل احمد، الخ... و چون نیک بنگریم، این چگونگی را بسیار طبیعی خواهیم یافت، چرا که تنها در صورت بیان منطقی استدلال است که مقدمه یا مقدمه ها پیش از نتیجه می آید. از دیدگاه روانی، بی گمان، انسان نخست نتیجه را به اندیشه می آورد، و سپس به جست و جوی مقدمه یا مقدمه های آن می پردازد، یعنی نخست تصمیم می گیرد که این یا آن اندیشه درست است و سپس به جست و جوی دلایل درستی یا نادرستی آن می پردازد. و این حقیقتی است که کانت در پیشگفتار کتاب "نقد خرد ناب" در بیان آن می گوید: از ویژگی های خرد انسان یکی این است که نخست ساختمانی را می سازد و آنگاه به بررسی پایه های آن می پردازد تا از استواری آن مطمین شود. و چون نیک بنگریم، چنان که گفتم، این چگونگی را بسیار طبیعی خواهیم یافت، چرا که انسان نخست باید بداند چه نظری را می خواهد ثابت کند و آن گاه به اثبات آن، یعنی به آوردن دلایل درستی آن، بپردازد.
این پرسش ناگهانی من از یاد آوری زادروزم به بیان اندیشه هایی فلسفی برای این بود که با کمترین زمینه سازی، و بی درنگ، با شما از یکی از جدی ترین جنبه ها – اگر نه    جدی ترین جنبه –ی هستی معنوی خود سخن بگویم:
من دانشجوی فلسفه ام. از پانزده سالگی دانشجوی فلسفه بوده ام، و دلبستگی و حتا عشقم به این – به گفته ی افلاطون – نجیب تریب حوزه ی شناسایی و دانش انسانی روز افزون بوده است. در این زمینه، بزرگترین راهنمایم در ایران استاد دکتر محمود هومن بوده است. من از او زبان و روش بررسی و سنجش فلسفی را آموخته‌ام، و ازین نظر، همیشه وامدار ِ و سپاسگزار او خواهم بود. از او آموخته ام که در اندیشه فروتن و موشکاف باشم و در هیچ زمینه ای نخستین اندیشه و حتا آخرین اندیشه ی خود را درست ترین اندیشه نپندارم. بر آنم که علم و فرزندان دوگانه ی آن، تکنولوژی    و صنعت، اگر درست به کار بسته شوند، زمینه ی آسایش انسان را فراهم خواهند کرد، اما آسایش همان نیکبختی نیست، و نیکبختی انسان همانا فرمانروا شدن فیلسوفان یا فیلسوف شدن فرمانروایان است، و نشانه ی درستی این اندیشه این است که فرمانروایان بخش بزرگی از انسانیت رهایی یافته‌ی امروز، در ژرف ترین معنا، فیلسوف اند.
من شعر نیز می گویم، و شعر جنبه ی دیگری از هستی معنوی من است. از سیزده سالگی به سرودن شعر آغاز کردم، و دلبستگی و حتا عشقم به شعر نیز روز افزون بوده است. در این زمینه ، بزرگترین آموزگارم در ایران شاعر بزرگ و دوست بزرگوارم مهدی اخوان ثالث (م.امید) بوده است. من از او زبان و سبک بررسی و سنجش شعری را آموخته ام . و از این نظر همیشه وامدار و سپاسگزار او خواهم بود.از او آموخته ام که در شعر سخت گیر و سخت کوش باشم و هیچ شعری را پایان یافته ندانم مگر آن که جمال و کمال آن جانم را سرشار کند. بر آنم که زبان نثر، اگر    درست به کار بسته شود، گزارشگر و خدمتگزار حقیقت خواهد بود؛ اما حقیقت برای انسان کافی نیست، و سرشاری ی درون انسان از زیبایی نیز مایه می گیرد، و شعر هماره آفریننده ی زیبایی ست. بر آنم، و خواهم کوشید تا نشان دهم، که شعر، حتا آنگاه که در محتوی نشان دهنده ی زشتی ست، در شکل ، همچنان، آفریننده ی زیبایی ست.
بر آنم که اوج شکفتن ذات انسان وابسته به یگانه شدن حقیقت و زیبایی، یعنی رسیدن به حقیقت زیبا یا زیبایی حقیقی ست. بر آنم که شعر در محتوای خود، همانا فلسفه است، و فلسفه، در اوج خود، همان شعرا ست. و یگانه شدن این دو، فلسفه و شعر، همانا یگانه شدن حقیقت و زیبایی ست؛ و این، بی گمان اوج شکفتن ذات انسان است. و بی جا نمی دانم که همین جا اشاره ای کنم به، و بگذرم از، تصور و تصویری که برخی از معاصران محترم از این اوج معنوی دارند. برای من که شیفته و فریفته‌ی حقیقت و زیبایی، یعنی فلسفه و شعرم، شگفت انگیز و دردآور است که برخی از معاصران محترم ، آنگاه که می خواهند    بگویند: "چرند نگو"، یا می گویند: " فلسفه نباف" و یا می گویند: "شعر نگو"!
این از خودم.
اما چگونگی بیانم: می‌دانید که عنوان این گفتار "شعر و موقعیت" است. از "شعر" عریان سخن خواهم گفت: اما درباره‌ی "موقعیت" شاید گفتارم به جایی بکشد که ناچار شوم "از ململ پوسیده ی تمثیل" پیراهنی بر قامت اندیشه ی خویش بپوشانم . خواهیم دید.
اما از اکنون    و اینجا: چرا امشب سخن می گویم و نه شبی دیگر؟ زیرا تفاوتی میان امشب و شب های دیگر نمی بینم. زمان را می توان از دو دیدگاه نگریست: یکی از دیدگاه    تقویم، دیگری از دیدگاه تاریخ. از دیدگاه تقویم، همه‌ی شبها همانند یکدیگرند، اما از دیدگاه تاریخ، شبها می توانند با یکدیگر تفاوت داشته باشند، و تفاوت یک شب با شب دیگر، از دیدگاه تاریخ، در پیشامدهایی ست که در بستر آن رخ می دهند. اما از دیدگاه تاریخی، رخ نمی دهد. خودم گفته ام:
-"فلاخن شب هفت آسمان
ز سنگ حادثه خالی ست.
و شحنه ای نسیم شبانه می دانند
که دیگر از همه سو ایمنی ست،
و هیچ مستی مستانه ره نخواهد رفت،
و هیچ کوچه ی بن بستی آوار هیچ دیواری را
                                                 حتا به خواب نیز نخواهد دید..."
اما چرا در اینجا سخن می گویم و نه در جایی دیگر؟ زیرا تفاوتی میان اینجا و جاهای دیگر نمی بینم. اینجا نیز پاره‌ای ست از این خاک، و
"من خاک خویش را دوست می‌دارم."
خواهید گفت: اما اینجا وابسته به جاهای دیگری ست. خواهم گفت : کجا نیست؟ انکه چشم در راه بهترین زمان برای کار کردن است، در تاریخ اینجا، بیکاره خواهد ماند. و آنکه در پی پاکترین مکان برای سخن گفتن است، در جغرافیای اکنون، خاموش خواهد مرد.
اما من بیکاره ماندن و خاموش مردن را دوست نمی دارم. چه سود که در برکه ی دور دست تنهایی قطره ای باشی زلال و نیالوده و یا قوئی نجیب و خاموش؟ خوشتر آن دارم که در برابر کوه فریادی برآورم و در گرد باد جنبشی کنم، گیرم فریادم جز به سوی من باز نگردد و    جنبشم گردشی بر گرد خویش بیش نباشد. در پی جنبشی و خاموشی ست که مرداب می گندد. و دانسته ام که انزوا مردابی ست، و پاک ماندگان ِ انزوا در خویش می گندند. مرا از این پاکان باکی نیست.
و امّا انگیزه‌ام در گفتن آنچه خواهم گفت: انگیزه ای ندارم جز به این حقیقت درباره ی شعر، که همیشه یکی از نجیب‌ترین صورتهای زیبایی ست، و درباره‌ی موقعیت، که گاهی می تواند یکی از پلید ترین نمودهای زشتی باشد.
شعر چیست؟
*درباره ی تعریف
پیش از پرداختن به تعریف مفهوم شعر، لازم است شرایط منطقی‌ی پذیرفتنی بودن تعریف هر مفهوم را یادآوری کنم.برای آن که تعریف یک مفهوم، از نظر منطقی، پذیرفتنی باشد، لازم است:
یک- جامع باشد، یعنی همه ی افراد آن مفهوم در بر گیرد،
دو- مانع باشد، یعنی افراد هیچ مفهوم دیگری را در بر نگیرد،
سه- "تحلیل‌گر" باشد، یعنی همه‌ی- و تنها همه‌ی – مفهوم‌هایی که آن مفهوم در خود دارد در آن به کار گرفته شده باشند.
برای نمونه، اگر در تعریف مفهوم انسان، بگوییم: "انسان حیوان است"، تعریف ما جامع خواهد بود: چرا که همه ی افراد این مفهوم را در بر خواهد گرفت، اما مانع نخواهد بود: چرا که افراد بسی مفهوم‌های دیگر – همچون شیر و ببر و آهو و جز اینها – را نیز در بر خواهد گرفت. از سوی دیگر، اگر، برای نمونه، بگوییم: "انسان دانشجوست"، تعریف، مانع خواهد بود: چرا که افراد هیچ مفهومی جز انسان را در بر نخواهد گرفت؛ اما جامع نخواهد بود: چرا که همه ی افراد انسان "دانشجو"- در معنای دانشگاهی ی این کلمه – نیستند.
اما جامع و مانع بودن تعریف، گرچه لازم است، ولی، کافی نیست. برای نمونه، اگر در تعریف مفهوم انسان بگوییم: "انسان انسان است"، تعریف ِ ما هم جامع و هم مانع خواهد بود: چرا که همه و تنها همه ی افراد انسان را در بر خواهد گرفت. اینهمه، این تعریف پذیرفتنی نیست: چرا که "تحلیل گر" نیست. و تحلیل گر نیست: چرا که در اینجا مفهوم انسان بر بنیاد ذات خود "تعریف" شده است. به همین سان، اگر گوییم: "انسان آدمیزاد است"، باز هم، تعریف ما، به رغم جامع و مانع بودن، پذیرفتنی نیست: چرا که تحلیل گر نیست. و تحلیل گر نیست: چرا که" انسان" و "آدمیزاد" دو نام اند برای یک مفهوم.
پس، روشن است که، برای آن که تعریف یک مفهوم از نظر منطقی پذیرفتنی باشد، دو شرط ارسطویی ی جامع بودن و مانع بودن، گر چه بی گمان لازم است، ولی، کافی نیست. ارسطوییان در منطق به این کمبود وابستگی دارند؛ و، در راه از میان برداشتن آن، پیشنهاد می‌کنند که، در تعریف، "معرف ِ" باید از "معرف" روشنتر و آشکاراتر باشد. اما مفهومهای "روشن بودن" و "آشکارا بودن" نسبیتی روانشناسانه دارند؛ و از برادلی به بعد منطق دانان سخت می کوشند تا منطق را از هر گونه آمیزش با روانشناسی دور بدارند. روشن و آشکار است که آنچه برای شما روشن و آشکار است ممکن است برای من چنین نباشد. گذشته از این نسبیت روانشناسانه، آنچه بر همگان روشن و آشکار است، اغلب، پیش پا افتاده و عامیانه است، و ارزش و اعتبار و علمی تعریف هایی که در آنها معرف، از این نظر، روشنتر و آشکاراتر از معرف است. اغلب، بسیار کم است. از سوی دیگر، با هر کشف علمی، از مفهوم‌های تازه ای پرده بر گرفته می‌شود که می توان و باید آنها را در تعریف تازه، یا دوباره‌ی، مفهوم‌های پیشین به کار برد. مفهوم‌های تازه شناخته شده ای که بدینسان در تعریف علمی ی مفهومهای از دیر باز آشنا به کار برده می شوند، بی گمان، از روشنی و آشکارایی ی روانشناسانه ی کمتری بر خوردارند. اما این، به هیچ روی، نمی تواند و نباید نقصی منطقی برای اینگونه تعریف ها شمرده شود.
منطق افزاری ست –یا باید باشد- برای نظام بخشیدن به شناسایی های علمی، نه پندارهای عامیانه، نمونه بدهم: گیرم، بر بنیاد مفهوم هایی همچون مایع بودن، آشامیدنی بودن، الکلی نبودن    بیرنگ بودن و مانند اینها، بتوانیم تعریفی جامع و مانع از مفهوم آب    به دست    دهیم.
ارزش و اعتبار چنین تعریفی، بی گمان، بس ناچیز خواهد بود، چرا که با- ودر- چنین تعریفی از هیچ حقیقت پنهانی بی گمان، بس ناچیز خواهد بود؛ چرا که با –و در- چنین تعریفی از هیچ حقیقت پنهانی درباره ی مفهوم آب پرده بر گرفته نخواهد شد. اما تعریفی که از مفهوم آب بر بنیاد مفهومهای اکسیژن و ئیدروژن به دست داده می شود، از بیشترین ارزش و اعتبار علمی برخوردار است- گیرم. در این تعریف ، معّرف ّ روشنتر و آشکاراتر که نه، حتا به روشنی و آشکارایی ی روانشناسانه ی معرف نیز نباشد.
در این معنا، و به این دلیل، است که شرط "تحلیل گر بودن" جانشین شرط " اوضح و اجلی بودن معرف از معرف" می‌شود، و گفته می شود که تعریف هر مفهوم، علاوه بر جامع و مانع بودن، باید 4 تحلیل گر باشد، یعنی در آن همه‌ی – تنها همه ی – مفهومهایی که آن مفهوم در خود دارد به کار گرفته شده باشند.
سه عنصر خیال اندیشه و زبان از نظر اهمیت برابرند: سه قسم شعر ناقص: محتوی گرایی، ایماژیسم، فرمالیسم.
شعر کامل: اندیشه‌ی ژرف، خیال سرشار و زبان استوار. برخی از شعرهای نیما، اخوان، شاملو، آتشی و فرخ زاد و دیگران...
3-موقعیت
فیلسوفان هستی و سارتر...
موقعیت دو جنبه دارد: جغرافیایی و تاریخی.
از نظر جغرافیایی، موقعیت یعنی همه‌ی شرایط طبیعی موثر در زندگانی فرد- مراد من از "شرایط طبیعی" همانا چگونگی آب و هوا، ثروتمندی یا فقر طبیعی زمین و چیزهایی از این دست است.
از نظر تاریخی، موقیعت یعنی همه ی شرایط اجتماعی موثر در زندگانی فر- مراد من از "شرایط    اجتماعی همانا میزان و مرحله ی رشد اقتصادی و باز تاب آن در مجموعه ی فرهنگ است.
روشن است که از نظر جغرافیایی – محیط طبیعی زندگانی فرد با دیگر    بخش‌های زمین، جهان به طور کلی    پیوند دارد، روشن است که از نظر جغرافیایی، محیط اجتماعی زندگانی فرد با گذشته ی جامعه ی او از یک سو و گذشته    و اکنون جامعه های دیگر، از سوی دیگر، رابطه دارد.
شرایط    جغرافیایی به ما ایده ی اینجا، شرایط تاریخی به ما ایده‌ی اکنون را می‌دهد، موقعیت، در این معنا یعنی اینجا و اکنون.
از نظر جغرافیایی، موقعیت‌ها بی گمان گوناگونند. رنگ بوی بسیاری از کارهای هنری – از جمله ی شعر، بی گمان بازتاب همین گوناگونی موقعیت‌های جغرافیایی است. "کنار آب رکن آباد و گلگشت ِ مصّلا..." "و از ناپیدا نیست..." حافظ، نیما... آتشی...
از نظر تاریخی نیز موقعیت‌ها، بی گمان گوناگونند، و خاستگاه اندیشه هایی که در بسیاری از کارهای هنری بیان یا عرضه می شوند، بی گمان همین گوناگونی موقعیت های تاریخی است.
از نظر جغرافیایی ، فرد در "اینجا" قرار گرفته است؛ و "اینجا" به طور طبیعی با دیگر جاهای جهان پیوند دارد؛ و این پیوند، رو به رشد در اثر ِ رشد صنعت و تکنولوژی، بیشتر شده است و می‌شود. از نظر ِ جغرافیایی، روز بروز جهان می‌توان گفت کوچکتر می‌شود: برای حافظ رفتن به تبریز بسی دشوارتر بود تا برای نیما رفتن – پاریس – گیرم حافظ هرگز به تبریز نرفت و نیما هرگز به پاریس. بدهم فشرده شدن شرایط جغرافیایی- یعنی کوتاه شدن راه‌ها و فاصله‌ها، بازتابی در شرایط تاریخی دارد.و این بازتاب عبارت از یان است که رنگ و بومی آوار هنری روز به روز کمتر می شود.
از نظر تاریخی، فرد در "اکنون" زندگانی می‌کند، و اکنون، در ذات خود، از یک سو با گذشته این فرهنگ و از سوی دیگر با اکنون جهان یعنی فرهنگ‌های دیگر پیوند دارد. رابطه ی اکنون این فرهنگ با گذشته ی آن روشن است، اما برای تحلیل پیوند اکنون این فرهنگ با اکنون فرهنگ‌های دیگر جهان، بار دیگر لازم است که از دو مفهوم زمان سخن بگویم، زمان تقویمی و زمان تاریخی.
یکی از جنبه های موقعیت تاریخی: آزادی
آزادی مسئولیت
آزادی و سمبولیسم.
... 
پس‌نویس: به خاطر حمله‌ی فرمانفرمایی آخوندی به خانه‌ی من این کتاب نیمه کاره به یغما رفته و بعد 30 سال تنها همین مانده است.
باری باشد برای آیندگان
اسماعیل خویی

http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=2519منبع


20/11/10

۱ نظر:

jahandar گفت...

سلام، تمام کشورهایی که سالهاست نیروی اتمی‌ استفاده میکنند تصمیم گرفتند که تا ۱۵ سال دیگر از این بهره برداری دست بکشند. آلمان ، ژاپن، هند و غیره. دنیا دنبال بهره بردار از نیروی خورشید، با د ، امواج دریا و اینکه چگونه میشود این دنیا را حفظ کرد،هست. به نظر میاید که ما فقط دنبال تخریب دنیا و ادمهایش هستیم. من فدایی امام هستم و انشا‌الله روزی تمام انسانهای این دنیا عین ما مسلمان شیعه خواهند شد اما آیا آن روز دنیایی وجود خواهد داشت؟ بهانه انرژی اتمی‌ و یا حتی استقفرلله وعده امام زمان فقط برای سرگرمی ما مردم هست تا آقای احمدی‌نژاد و فامیلهاش بتوانند به راحتی‌ دزدی بکنند.