۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

نامه‌تكان‌دهنده‌ خواهرقربانی‌پرونده‌اسیدپاشی

صبحی كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بیرون مانده بود و مادر و برادرم در جایشان بی‌حركت مانده بودند، هیچ یك از ما جرئت نداشتیم به چشم آمنه دست بزنیم؛ می‌ترسیدیم چشم سوخته هر آن بیرون بریزد؛ ولی كسی باید جرئت می‌كرد و پلك را بالا می‌كشید و روی چشم می‌گذاشت و من این كار را كردم

به گزارش پارسینه، شیرین بهرامی‌نوا، خواهر «آمنه» قربانی پرونده جنجالی اسیدپاشی در نامه ای به یكی از منتقدان قصاص خواهرش پاسخ داد، متن این نامه را از نظر می گذرانید:

شما از دور در حال تماشای جریانی هستید كه اصلاً درك و فهمش برای‌تان دشوار است؛ فقط خوانده‌اید. ندیده‌اید. «جرم» را در كتاب می‌بینید و از تاثیر آن بر زندگی، توانایی، سرنوشت و به طور كلی آینده، دركی ندارید. سخن گفتن چه زیبا و ساده است وعمل كردن چه دشوار. اگر به جای خواهرم بودید جز قصاص نمی‌خواستید. كما این‌كه او به حبس ابد راضی است؛ اما به عملی شدن آن امیدوار نیست. پس بهتر می‌بیند دست دراز مردسالار و مغرور مجید را با قصاص از تجاوز و آسیب مجدد به او كوتاه كند.

در ضمن، آمنه نه «ناموس» مجید بوده و هست و نه دیگری؛ حتی پدرش و برادرانش. پدرم همیشه از این الفاظ دوری می‌كرد و ما را با اندیشه برابری و دور از تعصبات، ناموس و هرآن‌چه جامعه مردسالار علاقه‌مند به نام‌گذاری آن است تربیت كرده. ما آموختیم به «كرامت انسانی» خود و دیگری احترام بگذاریم. لغت «ناموس» شما برایم تهوع‌آور و مشم‍ئزكننده است. متاسفم كه اینگونه سخن می‌گویم. اینها امروز در فرهنگ لغت لمپن‌ها یافت می‌شوند نه در اذهان زنان و مردان آزاد‌اندیش كه در پی آزادی و آزادگی رنج می‌برند و رد پای جهل و ظلم را بر سر و صورت خود می‌بینند. اگر جهت جدب مخاطب نوشته‌اید مسئله دیگری است.

آیا شما تضمین می‌كنید، اگر مجید موحدی بدون قصاص آزاد شد، خواهر من و خانواده ما و من كه شاكی اولیه بودم در امان خواهیم بود؟ شما درمان آمنه را كه خانواده موحدی هیچ بخشی از آن را نپرداختند و زحمت تهیه پولش را هم به خود تحمیل نكردند به شكل واقعی و جدی نمی‌بینید؟ شما می‌دانید هر عمل آمنه با وجود تخفیف‌ها چقدر هزینه برداشته است؟ هر عمل، دو الی هفت‌هزار یورو. به آن اضافه كنید هزینه انواع داروها و پمادها و كرم ها را؛ آن هم چندبار در طی روز. روزی كه آمنه به تنهایی برای دوش‌گرفتن رفت و كاسه چشمش را خالی یافت وغش كرد، شما كجا بودید؟

آمنه قوی است؛ بسیار قوی. جلوی ما نه گریه كرد نه ناله، نه شكایت. همیشه به همه دلداری داد. حقش نیست كه به انتقام‌جویی و سنگدلی متهم شود و قضاوت ناعادلانه و سرخوشانه جهت بذل توجه به دیگری. وقتی از موضوعی سخن می‌گویید اول بسیار فكر كنید. این قصه نیست. حقیقتی است كه واقع شده و سرنوشت و زندگی ما را واژگون كرده است. پرستاری شبانه‌روزی، انتظار و دلواپسی همیشگیِ بدتر شدن اوضاع جسم و جانش، محو شدن چشم و ابرو و گونه و از فرم افتادن لب و گونه و این پرسش همیشگی از من كه الان خیلی زشتم؟ و من چه داشتم بگویم به خواهركم. راست یا دروغ یا تعارف؟
تا به حال جای من بوده‌اید كه از زیبایی خود و سلامت خود شرمگین شوید؟ نه! اما من هر روز خجالت كشیده‌ام كه زیبایی معمولی‌ام را دارم، كه هنوز می‌بینم و خواهر كوچك‌ترم نمی‌بیند. احساس گناه و خجالت و شرمندگی كرده‌ام سال‌ها.

وقتی خواهرم می‌پرسد كسی یا اتاقی یا فضایی، چه شكلی یا چگونه است، از درد به خودم می پیچم. وقتی هنگام راه رفتن به در و دیوار می‌خورد و هر كه به او تنه می‌زند عذر می‌خواهد كه نمی‌بیند، من رنج می‌برم اما سكوت می‌كنم. وقتی تنها و سرگردان- در اوایل كه سعی داشت با عصا راه برود- می‌ماند، دنیا بر سرم آوار می‌شود و دلم می‌خواهد نباشم و محو شوم؛ اما شاهد اینها نباشم. شما از رنج حرف می‌زنید و ما آن را برده‌ایم.

وقتی با همه ادبی كه آموخته بودم مجبور بودم با دیگران تند برخورد كنم كه از جملات مایوس‌كننده در برابر آمنه و مادر و پدر و خواهر و برادران كوچك‌ترم خودداری كنند، نمی‌دانید چه رنجی بردم. نمی‌دانید كه وقتی مردم با دیدن آمنه نوچ‌نوچ راه می‌انداختند و با وجود نگاه تند من هنوز به ایجاد رعب و وحشت ناشی از همین حركت به ظاهر ساده در دل خواهرم در راهروهای بیمارستان «لبافی نژاد» ادامه می‌دادند، دلم فرو می‌ریخت و با حركات دست و گاه آمرانه‌، آنانی را كه نمی‌شناختم‌شان به سكوت فرا می‌خواندم؛ چه رنجی می‌بردم از این همه التهاب وهیجان های یك‌سره منفی.

یادم می‌آید روزی كه برادرم بعد از سه ماه دوری از خانه و خدمت در اطراف شیراز، بی‌خبر به خانه آمد تا غافلگیرمان كند، چه بد غافلگیر شد. برادر دیگرم كه در شوك و سكوت ناظر بود و ناباورانه فقط نگاه می‌كرد. صبحی كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بیرون مانده بود و مادر و برادرم در جایشان بی‌حركت مانده بودند، هیچ یك از ما جرئت نداشتیم به چشم آمنه دست بزنیم؛ می‌ترسیدیم چشم سوخته هر آن بیرون بریزد؛ ولی كسی باید جرئت می‌كرد و پلك را بالا می‌كشید و روی چشم می‌گذاشت و من این كار را كردم و هنوز هم دلم از یاد‌آوری آن لحظه و لحظه‌های مشابه و گاه بدتر و وخیم‌تر می‌لرزد. برای پرسش‌های برادرم كه می‌پرسید چرا مثل مرغ پركنده دور خودش می‌چرخید و تاب می‌خورد و ایستادن و نشستن را تاب نمی‌آورد، هیچ جوابی نداشتم؛ و چه خوب كه آمنه نبود تا گریه دست جمعی ما چهار خواهر و برادر را ببیند. او رفته بود برای پانسمان و بعد از آن گریه بود كه ما قول دادیم جلوی آمنه صبور باشیم و او را بخندانیم و امیدوار كنیم .

حال شما ساده‌انگارانه به «قضاوت» نشسته‌اید؟ این حق را از كجا آورده اید؟





بر گرفته ازhttp://ayandenews.com/news/28493/





هیچ نظری موجود نیست: