قصه سنجان داستان مهاجرت غم انگیز گروهی از زرتشتیان ایران پس از گشوده شدن ایران به وسیله مهاجمان تازی به هندوستان است. این گروه از «سنجان» ، به تدریج به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کرده و پس از زد و خورد و نبردهایی با اعراب، شکست خورده و سرانجام در جزیره هرمز پناه گرفتند. تازیان پس از اندک زمانی به این جزیره نیز دست یافتند. زرتشتیان به ناچار به کشتی نشسته و راه هندوستان را در پیش گرفتند. پس از سختی ها و گرفتاری هایی چند، از آن جمله گرفتاری شدید درتوفانی سهمگین، به سلامت به هند رسیدند.
سرزمینی را که در آن سکونت و جای گزیدند، به یاد سرزمین از دست رفته میهن شان، «سنجان» نامیده و آن را آباد ساختند.
سراینده منظومه
با اشاره هایی که در متن منظومه آمده، با سراینده «قصه سنجان» آشنا می شویم. در آغاز و انجام منظومه، شاعر خود را شناسانده و تاریخ سرایش و چگونگی حال را باز می گوید. شاعر اهل نوساری و از خانواده ای روحانی است که پدرانش دستور دین و به نیکونامی بلندآوازه بوده اند. نامش بهمن، پسر کیقباد، پسر هرمزدیار سنجانا(سنجانا یعنی اهل سنجان که شهر کوچکی در گجرات هندوستان است و نخستین مهاجران ایرانی آن را بنیان نهاده و نام گزاردند.) و دستوری مشهور بوده است.
بهمن کیقباد از خانواده یی ادیب و دانشمند بوده که افرادش برای ما شناخته شده اند. از آن جمله باید از داراب هرمزدیار، گردآورنده کتاب بزرگ «روایات » یاد کرد.
بهمن کیقباد، سراینده منظومه قصه سنجان، کار خود را در سال 969 یزدگردی مطابق با 1600 میلادی و در خرداد روز از ماه فروردین به پایان رسانیده است. و چنانچه خود اشاره می کند، در این هنگام پیر و فرسوده بوده و پیمانه زندگیش پر شده
بهمن کیقباد، روایت می کند که قصه مورد نظر را از موبد و دستوری مورد اطمینان شنیده، به یک روز این روایت را که سینه به سینه نقل و نگاهداری می شده شنیده و به نظم آن همت گماشته است.
هم چنین تایید می کند که داستان بسیار مفصل بوده و وی سد یک آن را بیش نگفته است. و در پایان داستان باز اشاره می کند که آن چه به رشته نظم کشیده است، روایاتی است که از بزرگان شنیده.
به شیوه معمول، سراینده در آغاز به ستایش خداوند پرداخته و برای خود خواستار بخشایش است و به کوتاهی از پادشاهی ویشتاسپ کیانی، رویدادهای زمان اسکندر، نوسازی اردشیر در دین، پیشرفت دین در زمان شاپور و اعمال آذربادمهراسپند و هزاره نخست و تباهی ایران به وسیله تازیان سخن می گوید.
آنگاه به سخن اصلی می پردازد که چون کاردین و دینداری سخت و دشوار گشت و مدت یک سد سال در کوهستان (جبال خراسان) ماندند، از بیم تازیان و نامردمی شاه به تنگ آمده، رای زدند و به سوی جزیره هرمز روانه گشتند.
این آغاز یک مهاجرت دردناک است برای مردمی که به آزادی و آزادگی خوگرفته بودند، و اینک استقلال از دست داده و بیگانگان غالب، عرصه را بر آنان تنگ گرفته بودند.
مدت پانزده سال در هرمز ماندگار بودند. پای تازیان بدانجا نیز کشیده شده و به رنج و بلا اندر شدند. دانایان و دستوران دگربار شور کردند و نیکویی در آن دیدند که به سوی دیار هند راهی شوند.
به کشتی نشستند و با دل هایی دردمند از کرانه های میهن دور شدند. در « دیپ» لنگر کشیدند که در کرانه های جنوبی سند قرار داشت. نوزده سال نیز در این سرزمین ناآشنا رخت اقامت افکندند و چون آن جا را مکانی مناسب نیافتند، دگرباره راه سفر پیش گرفتند.
به کشتی جای گرفته و راه دریا پیش گرفتند. توفانی سخت بدرقه شان کرد. به خداوند پناه گرفتند. نذرها کردند و آتش بهرام را مراسم دین و ستایش به جای آوردند. سرانجام توفان فرو نشست و کشتی شان آرام و قرار گرفت و به سوی «گجرات» راندند.
سراینده از راجه مهربان و مردم دار سنجان به نیکی یاد می کند. این راجه به نام «جادی رانه» شناسانده شده است. هر چند برخی از خاورشناسان و هم چنین پارسیان پژوهشگر هندی برای معرفی او حدس ها و گمان هایی زده اند، اما با این حال در تاریخ برای ما شده شناخته نیست.
موبد یا دستور گروه مهاجران زرتشتی، با هدیه و پیشکش به نزدش و زبان حال همراهان و سرگذشت را بازگو می کند.راجه ابتدا به اندیشه اندر شده و نوعی نگرانی در وی پدید می آید.اندیشه تاج وتخت، اندیشه هدف پنهانی این مردم و گمان های دیگر که آیا به خواست این مردم برای اقامت در سرزمین های زیر فرمان خود موافقت کند یا نه.
به همین جهت برآن شد تا با دستور و بزرگان آن گروه گفت و گوهایی کند، باشد که از اهداف شان آگاهی یابد.پس از گفت و گو، چون غل و غشی در آنان نمی یابد، تکلیف شان می سازد که شرط اقامت شان پذیرفتن و گردن نهادن پیشنهادهای وی می باشد که:در زبان، ملک داری و پوشاک زنها، رسوم هندوان را شعار سازند دیگر آنکه جنگ ابزارها را از خود دور ساخته و از ریخت جنگاوران بدر آیند و روشن تر خلع سلاح باشند تا دغدغه یی در خاطر راجه پدید نیاید.
چون دستور این پیشنهادها را پذیرفت، راجه اجازه اقامت برای آنان صادر کرد.آنگاه موبد به درخواست راجه، از چگونگی آیین و اخلاق زرتشتیان پرسش هایی نموده و دستور با کمال ادب و سلاست بیان، به پرسش ها پاسخ می دهد.
راجه را آیین و اخلاق و حسن سلوک و دلاوری آنان خوش آمده و دستور فرمود تا آنان قطعه زمینی خود برای سکونت انتخاب کنند.در دشتی وسیع و سر سبز زمینی در جنگل برگزیده و با پشت کار و همت سرگرم آبادان کردن آن شدند.به یاد سرزمین مهجور خود ایران، آن جا را سنجان نام نهادند.
آنگاه از راجه اجازه خواستند تا بنایی برای آتش بهرام فراهم آورند.بنایی در خور و شایسته فراهم آمد و موبدان و مومنان به مراسم دین پرداختند.در این جا، شاعر از چگونگی انجام مراسم دینی و آلات و ابزار برگزاری مراسم مطالبی نقل می کند که شایسته توجه است.
مدت سه سده در سنجان، با کمال آزادی و آسایش به سر بردند و در این مدت، کم کم در سرزمین پهناور هند پراکنده گشتند.
برخی به شهر رنگانیر و برخی به سوی بروچ و عده یی به وریاد رفتند. هم چنین مناطقی چون انکلیسر و کهمبایت و نوساری از جمله شهرهایی است که زرتشتیان بدان جا کوچ کردند.
اما پس از دو سده دیگر، آن اجتماع کلی که در سنجان داشتند، متروک و خاموش ماند.دانایان و مردم دیگر پراکنده گشتند.اما دستوران و موبدانی چند، خاطره نخستین را گرامی داشتند و از سنجان کوچ نکردند.از جمله دستوری مشهور به نام خوش مست را باید نام برد که پسرش نیز با نام خجسته مشهور است.
از نسل دستور خوش مست، موبدانی بسیار در سنجان پیدا آمدند و زندگی به کام آنان بود.اما پس از پنج سده از اقامت، مسلمانان در شهرهای هند نفوذ کردند و در شهری، به نام چپانیر اسلام و مسلمانی و جنگ های مذهبی در گرفت.
شاه محمود نامی، چون از آبادانی و ثروت و رفاه مردم سنجان می شنود، الف خان وزیرش را دستور می دهد تا با سپاهی آهنگ تسخیر آن سرزمین کند.وزیر نیز فرمانبرداری کرده و به عزم فتح سنجان سپاه فراهم می آورد.
راجه سنجان برای مقابله با دشمن، از زرتشتیان یاری می خواهد، و یادآوری می کند که چگونه نیاکان وی از آنان پشتیبانی کرده و اجازه اقامت در سرزمین های زیر فرمان خود را به آنها داده اند.
زرتشتیان قبول می کنند که دوش به دوش برادران هندی خود، بر علیه دشمنانی که آهنگ جان و تجاوز به سرزمین های آنان را کرده اند، وارد جنگ شوند.به همین جهت سپاهی مرکب از یکهزار و چهار سد تن جنگاور فراهم آوردند.
جنگی سخت میان دو سپاه در گرفت و هندوان به بیم و ترس گرفتار شدند و گریختند.زرتشتیان به تنهایی بارشاردت پیکار کردند و سپاه شاه محمود به سپه سالاری الف خان هزیمت شد.
سپه سالار زرتشتیان جنگاوری رشید و نبرده سواری به نام اردشیر بود که متاسفانه در جنگ دومی که الف خان با سپاه تازه نفس خود آغاز کرد، کشته شد.سنجان و شهرهای دیگر اطراف به فرمان و تسلط مسلمان در آمد و راجه هندی نیز در این گبر و دار به قتل رسید.
بر اثر چنین رویداد غم انگیز و درد آوری بود که سنجان نخستین مرکز زرتشتیان ویران و سرنشینان آن آواره گشتند.بسیاری از آوارگان به بهاروت و بلندیهای کهستانی آن پناه برده و دوازده سال در آنجا ساکن شدند.
پس از دوازده سال، در حالی که آتش بهرام را در پیش حمل می کردند، به بانسده روی بردند.در این منطقه مورد استقبال قرار گرفتند و به زودی زرتشتیان از اطراف بدانجا پناه آور شده و برایشان مرکز تجمعی گشت و بدین سان چهارده سال گذشت.
بهمن کیقباد، سراینده قصه سنجان از این پس در شرح حال مردی بزرگ که اصلاحاتی در امور پارسیان پدید آورد، و بخشنده و کریم و مردم دار و دین پرور بود، داد سخن می دهد.
نامش چانگا بوده و در نگاه داشت نشانه های دین، چون کشتی و سدره اهتمامی می داشته و از مال خود بی دریغ بخشش می کرده است.هم چنین در اجرای تشریفات و جشن ها ساعی بود و نکته یی که سراینده در این ضمن بیان می کند، تاریخی است از برای جشن سده که در آذر روز از ماه آذر برپامی شده است: -
در آن گاهش یکی جشن سده بود
به شهر بانسده آتشکده بود
به ماه آذر و در روز آذر
همان جشن سده بود ای برادر
هم چنین با کوشش و تلاش، نیک خواهان و دهشمندان را برانگیخت تا آتشکده هایی بر پا کردند.آتشکده بزرگی در یانسده به همت وی بنا گشت که موبدان مشهوری چون ناگن و خورشید پسر قیام الدین و دستور جانی بن سایر را می توان نام برد که در آن آتشکده مشغول خدمت بودند.
آنگاه سراینده مطالب را تمام کرده و در بیان ختم کتاب مطالبی در نام و نشان و نیاکان خود آورده و هم چنین در تاریخ ختم سروده و شرح حالی کوتاه ابیاتی سروده است .بدین ترتیب یادگاری را که سینه به سینه نقل می شده، در قالب مثنوی برای آیندگان به یادگار نهاده.
منبع http://atashkadehiran.blogfa.com/post-102.aspx
۳ نظر:
و احتمالن دلیل اینکه در هندوستان زرتشتی زیاد هست همینه؟
چقدر این داستان غم انگیزه اشک به چشمم آورد.بسیار آموختم.سپاس از چیستای عزیزو نازنین.
اسلام دگر اندیشان رو میشکه...جای گردن دگر اندیشان بر روی لبه شمشیره ولی اگه کسی درباره این عقاید دگمشون حرف بزنه فورا وا مصیبتا هلهله میکنن که چرا شما که حرف از دموکراسی میزنید به ما مذهبیون اجازه حرف زدن نمیدید...خوب یکی نیست بگه چرا شما به ما اجازه حرف زدن نمیدید؟کی باید جوابگوی خونهای به ناحق ریخته شده تحت لوای حفظ و اشاعه اسلام باشه؟
ارسال یک نظر